هویت ایرانی در شاهنامه

ابوالفضل خطيبي
فرهنگستان زبان و ادب فارسي




هويت ايراني ريشه در اسطوره‌هايي دارد كه از هزاران سال پيش نياكان ما آن‌ها را خلق كردند و استمرار بخشيدند و داستان‌هاي حماسي دربارة شاهان و پهلوانان آرماني ايرانيان چون كيخسرو و گرشاسپ و آرش و رستم، در تاريخ ايران پشتوانه‌هاي فكري و معنوي نيرومندي بود كه همبستگي ملّي را سخت تقويت مي‌كرد. از سپيده‌دم تاريخ تاكنون به‌رغم آن‌كه ايران بارها در معرض هجوم دشمنان خود بوده، و گاه شكست‌هاي وحشتناكي متحمّل شده و سرتاسر كشور به‌دست بيگانگان افتاده، ولي ايرانيان هيچ‌گاه هويت خود را فراموش نكردند و در سخت‌ترين روزگاران كه گمان مي‌رفت همه‌چيز نابود شده، حلقه‌هاي مرئي و نامرئي هويت ملّي چنان آنان را با يك‌ديگر پيوند مي‌داد كه مي‌توانستند ققنوس‌وار ازميان تلي از خاكستر دگربار سر برآورند.
شاهنامه منبعي بسيار غني از ميراث مشترك ايرانيان است كه در آن مي‌توان استمرار هويت ايراني را از دنياي اسطوره‌ها و حماسه‌ها تا واپسين فرمان‌روايان ساساني آشكارا ديد. فردوسي بي‌گمان در احياي زبان فارسي كه از اركان هويت ملّي است، نقش بي‌چون‌وچرايي داشته‌است و محتواي شاهنامه داراي ويژگي‌هايي است كه سبب شده‌است تا هويت ملّي تا امروز استمرار يابد. برخي از اين ويژگي‌ها عبارت‌اند از:
1. يك‌پارچگي سياسي: در سراسر شاهنامه هيچ دوره‌اي نيست كه ايران بدون فرمان‌روا باشد حتّي فرمان‌رواي بيگانه‌اي چون اسكندر را از تاريخ حذف نكرده، بلكه هويت ايراني بدو داده‌اند.
2. يك‌پارچگي جغرافيايي: از آغاز شاهنامه تا دوران فريدون، فرمان‌روايان ايراني بر كلّ جهان فرمان مي‌رانند و از ايرج به بعد بر ايران‌شهر كه تا پايان شاهنامه كانون رويدادهاست، هرچند در دوره‌هاي مختلف مرزهاي ايران‌شهر تغيير مي‌كند. مثلاً زماني ارمنستان بخشي از قلمرو ايران است و زماني ديگر نيست.
3. يك‌پارچگي روايات: در شاهنامه برخلاف ديگر منابع فارسي و عربي دربارة تاريخ ايران روايات يك‌دست است. بدين‌معني كه خواننده هيچ‌گاه با روايات گوناگوني از يك رويداد واحد روبه‌رو نمي‌شود.
اين ويژگي‌ها به خود شاهنامه مربوط نمي‌شود، بلكه هرسه در كتابي به پهلوي به نام خوداي نامگ (xwadāy-nāmag) ، تاريخ رسمي دورة‌ ساساني كه در زمان خسرو انوشيروان مدوّن شده، جمع بوده‌است
[1]. اين كتاب از قرن دوم هجري به بعد به عربي و فارسي ترجمه شد و منظومه‌هاي گران‌قدري براساس تحريرهاي منثور فارسي شكل گرفت و فردوسي كاخ بلند نظم خود را بر پاية يكي از تحريرهاي فارسي خداي‌نامه، يعني شاه‌نامة ابومنصوريِ تأليف يافته به سال 345 هجري پي افكند. بنابراين هنرِ اصلي فردوسي در انتخاب مهم‌ترين منبع در زمينة تاريخ و حماسة ملّي است كه حاكي از نبوغ اوست در درك شرايط اجتماعي و فرهنگي و سياسي ايران در آن روزگاران.
در عصر تاريخي شاهنامه، ايدة ايراني يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي و ديني در سه مقطع آشكارا قابل تشخيص است و در سرتاسر دورة ساساني به‌عنوان جرياني مستمر حضور دارد: مقطع نخست، زمانِ داراي دارايان، آخرين پادشاه كياني در تاريخ ملّي است كه داريوش سوم، آخرين پاده هخامنشي را فراياد مي‌آورد و برخي رويدادهاي مربوط به پادشاهي اوست كه در دوران اين پادشاه كياني بازتاب يافته‌است. دوران اين پادشاه در خداي‌نامه محلّ تلاقي دو ايدة كليدي در انديشة ايرانيان باستان است: يكي ايدة ايراني يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي با مركزيت ايران‌شهر و ديگري ايدة ديني واحد در سراسر قلمرو پادشاهي. تدوين‌كنندگان خداي‌نامه ايراني يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي و ديني در عصر هخامنشي را در دورة داراي دارايان تجسّم بخشيدند. به گـزارش دينـكرد
[2] و ارداويراف‌نامه[3]، داراي دارايان 2 نسخه از همة نسك‌هاي اوستا را در اختيار داشت كه يكي در خزانة شاهي نگهداري مي‌شد و ديگري در دز نِبِشت، ولي اسكندر مقدوني آن‌ها را برآورد و سوخت. بنابراين اسكندر هم يك‌پارچگي سياسي ايران‌شهر را درزمان داراي دارايان نابود كرد و هم يك‌پارچگي ديني را. هم‌چنان‌كه از زمان اسكندر، قلمرو ايران‌شهر مركزيت خود را ازدست داد و به ايالت‌هايي با شاهان مختلف تقسيم شد، اوستا نيز كه نماد يك‌پارچگي ديني آن دوران بود، پراكنده گشت و ازهمين‌رو فرمان‌روايان سراسر دوران اسكندر تا اردشير يكم ساساني را «ملوك‌الطّوايف» خوانده‌اند. مقطع دوم، پادشاهي اردشير بابكان است كه از يك سو به گزارش تاريخ طبري[4]، مدعي بود به كين‌خواهي پسرعم خود داراي دارايان برخاست و بنابر گزارش كارنامة اردشير بابكان[5]، سراسر ايران‌شهر را در نظام پادشاهي واحدي متمركز ساخت و از ديگر سو به هيربدان عصر خود، تنسر يا توسر دستور داد تا متون پراكندة اوستاي عهد اشكاني را گِرد آورد و سامان بخشد. متون پهلوي، شكل‌گيري دوبارة يك‌پارچگي سياسي و ديني در زمان ساسانيان را با عباراتي چون: abāzārāyīh ī Ērānšahr و Abāz ō ewxwadāyīh بيان كرده‌اند. ولي دراين‌باره مسئلة بحث‌انگيز اين است كه در شاهنامه و خداي‌نامه، گذشته از خاطرة مبهمي از داريوش سوم هخامنشي كه در داراي‌دارايان كياني باقي مانده، سخني از پادشاهان ماد و هخامنشي نيست و مسئله‌اي كه ذهن پژوهش‌گران تاريخ ملّي را مشغول داشته اين است كه آيا ساسانيان از پادشاهان هخامنشي اطّلاعي نداشته‌اند؟ در حالي كه آنان از همان ايالتي برخاستند كه ساليان سال موطن و تخت‌گاه هخامنشيان بوده‌است. نخست اين فرضيه پيش كشيده شد كه علّت خالي بودن تاريخ ملّي از ذكر پادشاهان ماد و پارس اين است كه داستان‌هاي مربوط به نواحي جنوب و مغرب ايران در دورة اشكانيان به‌تدريج جاي خود را به داستان‌ها و رواياتي سپرد كه هستة اصلي آن از قوم اوستايي يا كياني برخاسته بودند. تأثير و نفوذ محافل ديني زردشتي در تدوين خداي‌نامه سبب شد تا ساسانيان از هخامنشيان بي‌اطّلاع بمانند[6]. بي‌گمان تأثير محافل زردشتي را در حذف تاريخ هخامنشي از تاريخ ملّي نمي‌توان ناديده گرفت ولي برخي ايران‌شناسان شواهدي عرضه كرده‌اند كه نشان مي‌دهد برخلاف آن‌چه در تاريخ رسمي دورة ساساني گزارش شده، ساسانيان از هخامنشيان بي‌اطّلاع نبوده‌اند[7]، برخي از اين شواهد عبارت‌اند از:
1. در مجموعة مانوي كلن، قطعه‌اي هست كه در آن ماني اردشير يكم را « دارا اردشير»
[8] ناميده‌است و اين نامِ تركيبي گواه كوشش آگاهانة ساسانيان است كه خود را با دودمان شاهي هخامنشي پيوند دهند.
2. ساسانيان سنگ‌نبشته‌ها و پيكره‌نگاري‌هاي خود را نزيكِ سنگ‌نبشته‌هاي هخامنشيان در فارس برپا كردند و با همان عناويني خود را معرّفي كرده‌اند كه پادشاهان هخامنشي
[9].
3. سكوت تاريخ ملّي دربارة هخامنشيان مدرك قانع‌كننده‌اي براي اين نظر نمي‌تواند باشد كه پادشاهان اوّلية ساساني از هخامنشيان بي‌اطّلاع بوده‌اند. هم‌چنان‌كه از سكوت خداي‌نامه و شاهنامه دربارة كرتير موبدان موبد پرآوازة ساساني يا كشمكش‌هاي نرسه با بهرام سكانشاه نمي‌توان نتيجه گرفت كه ساسانيان از كرتير يا اين كشمكش‌ها اطّلاعي نداشته‌اند
[10].
4. يهوديان، ارمنيان و مسيحيان نسطوري كه در ايران دورة ساساني مي‌زيسته و گاه روابط نيكويي با دربار داشته‌اند، بعيد است كه اطّلاعات موجود در كتاب مقدّس دربارة هخامنشيان به‌ويژه كورش را به ساسانيان انتقال نداده‌باشند
[11].
سرانجام مقطع سوم زمان خسرو انوشيروان در قرن ششم ميلادي است كه اين معمار واقعي شاهنشاهي ساساني از يك سو پس‌از كشته شدن پدربزرگش پيروز در جنگ با هپتاليان و تاخت‌وتاز اقوام وحشي در مرزهاي شمالي يك‌پارچگي سياسي غرور ملّي از دست رفتة ايرانيان را بازسازي كرد و از ديگر سو به دنبال تشتّّت ديني در زمان پدرش قباد يكم كه پيامد ظهور مزدك و رواج آموزه‌هاي او بود، دستور داد تا روايات پراكندة ديني و ملّي در قالب خداي‌نامه مدوّن گردد. گذشته از اين به روايتي، در همين زمان مجمعي از موبدان زردشتي به رياست وه‌شاپور موبدان موبد خسرو انوشيروان، 21 نسك اوستا را تعيين كرد و به اتّفاق نظر بر رأي خود مهر نهاد
[12].
خداي‌نامه تاريخي بود مشتمل بر زنجيره‌اي پيوسته از دودمان‌ها و شاهاني كه از قديم‌ترين ايّام تا زمان تدوين آن يكي پس از ديگري بر ملّت و كشوري واحد فرمان مي‌راندند اين امر به‌علاوة شرح دلاوري‌ها و پهلواني‌هاي پهلوانان در هر دوره مي‌توانست غرور ملّي ايرانيان را در جنگ با دشمنان شمالي بيدار و تقويت كند. شرح پُرآب‌وتاب جنگ‌هاي مداوم ايران و توران در دورة كياني و تطبيق توراني و ترك، ابزار مناسبي بود براي ترويج روحية فداكاري و جان‌فشاني در دفاع از مرز و بوم ايران‌شهر دربرابر دشمنان شمالي.
[13]
پس‌از فتح ايران به‌دست اعراب مسلمان، يك‌پارچگي سياسي و ديني از ايران رخت بربست. ولي ايدة ايراني يك‌پارچه با ترجمة خداي‌نامه به زبان عربي و فارسي دري باقي ماند و در قرن چهارم هجري با سرايش شاهنامه شكل نهايي يافت. به‌تازگي تابوتي در استانبول كشف شده كه به يك ايراني مسيحي به نام خرداد پسر هرمَزدآفريد كه در قرن نهم ميلادي به بيزانس سفر كرده‌بود، تعلّق دارد. در كتيبه‌اي كه به پهلوي برروي اين تابوت نوشته شده، خرداد موطن خود را كه در آن زمان بخش شرقي سرزمين خلافت اسلامي بوده، و آن را دارالسلام مي‌گفتند، چنين معرّفي مي‌كند
[14]:
az mān ī Ērānšahr, az rōstā ī čālagān, az deh ī xīšt
نكتة جالب كتيبه اين است كه در زماني كه ايران‌شهر وجود خارجي نداشته يك ايراني مسيحي موطن خود را هم‌چنان ايران‌شهر دانسته‌است.
فردوسي جامة فاخري بر تحرير ويژه‌اي از خداي‌نامه پوشاند و در زمانه‌اي كه هويت ايراني جدّاً در معرض تهديد بود و بيم آن مي‌رفت كه فرهنگ ايراني نيز مانند فرهنگ‌هاي ملل ديگر در فرهنگ قوم غالب حل شود با نمايش گذشتة شكوهمند ايران، احساس ايراني بودن را در دل‌ها نشاند. گفتيم كه فردوسي تحرير ويژه‌اي از خداي‌نامه را مبناي كار خود قرار داد. اين تحرير ويژه چه بوده‌است كه چنين تأثير شگرفي را برجاي نهاده‌است؟ اين تحرير نه تماماً ساخته و پرداختة دستگاه شاهي و دبيران دربار بوده‌است و نه ساخته و پرداختة دستگاه ديني ساساني. به احتمال زياد طبقة متوسّط اجتماعي و عمدتاً طبقة دهقان در شكل‌گيري و استمرار اين تحرير كه بي‌گمان اساس آن همان خداي‌نامة رسمي بوده، نقش اساسي داشته و ازقضا شاهنامه را نيز دهقان فرزانه‌اي سروده‌است. ويژگي اصلي اين تحرير اين است كه در بخش مفصّلي از آن كه بر آن بخش پهلواني نام نهاده‌اند، به‌جاي شاهان بيش‌تر با پهلوانان هم‌دلي شده و دربرابر، پادشاهي چون گشتاسپ كه در تحرير رسمي خداي‌نامه سخت محبوب است، جاه‌طلب و نيرنگ‌باز معرّفي شده‌است.
پس‌از فروپاشي شاهنشاهي ساساني، هويت ديني ايراني رنگ باخت، ولي مليت‌گرايي موجود در خداي‌نامه در شاهنامه تبلور و تكامل يافت. با اين‌كه در دورة ظهور شاهنامه برخلاف دوران شكل‌گيري كهن الگوي آن، خداي‌نامه، يك‌پارچگي سياسي بر ايران حاكم نبود، ولي تا اندازه‌اي مي‌توان اين دو دوران را با يك‌ديگر سنجيد. در قرن چهارم هجري دشمنان شمالي همان تركاني بودند كه اين بار جذب فرهنگ ايراني شده و خود حكومت را به‌دست گرفته‌بودند. به‌جاي امپراتوري روم، اعراب مسلماني بودند كه هويت خود را در تحقير ملّت‌هاي ديگر به‌ويژه ايرانيان مسلمان مي‌جستند و از دين جديد چون ابزاري براي فزون‌خواهي و باج‌خواهي هرچه بيش‌تر نيك بهره مي‌بردند و از همين رو در شاهنامه تازيان در هيئت اژي‌دهاكة آزمند دشمن قديمي ايرانيان تجسّم يافته‌است.
پس‌از فردوسي هويت ايراني نه در بستر حكومتي يك‌پارچه به‌لحاظ سياسي و ديني، بلكه در بستري فرهنگي، ادبي و هنري استمرار يافت. ايرانيان، شاهنامه را چون شناسنامة ملّي خود حفظ كردند و منتظر فرصتي بودند تا يك‌پارچگي سياسي و جغرافيايي روزگار كهن را زنده كنند كه كردند. پس‌از خلق شاهنامه تا 500 سال بعد كه صفويان يك‌پارچگي سياسي را به ايران بازگرداندند، به‌رغم وجود حكومت‌هاي محلّي، ايدة ايران‌شهر هم‌چنان به حيات خود ادامه داد. گواه اين معني در مديحه‌هاي شاعراني چون خاقاني و نظامي، سنايي، خواجوي كرماني و عبيد زاكاني نهفته‌است كه پادشاهان ممدوح خود را ولو آن‌كه بر شهر كوچكي چون مراغه حكم مي‌راندند، «شاه ايران» يا «خسرو ايران» خطاب مي‌كردند.
هويت ايراني در شاهنامه در تحقير ملّت‌هاي ديگر نيست كه رنگ و جلا مي‌يابد، كه خود بر بنيادهاي فكري، معنوي و اخلاقي نيرومندي استوار است و از همين رو ملّي‌گرايي ايرانيان در طول تاريخ، هيچ‌گاه به نژادپرستي منفوري چون نازيسم و فاشيسم در قرن بيستم مبدّل نشد. در قرن بيست‌ويكم ايرانيان مي‌توانند با تعميق اين بنيادها، به‌ويژه بنيادهاي اخلاقي كه در سرتاسر شاهنامه موج مي‌زند، در دنيايي كه به‌سبب پيشرفت‌هاي برق‌آساي بشر در فنّاوري ارتباطات، بيم آن مي‌رود كه بسياري از فرهنگ‌هاي بومي فراموش شوند، هويت ايراني خود را حفظ كنند و آن را استمرار بخشند.
سخن آخر اين‌كه اگر ديوان حافظ ناخودآگاه جمعي ايرانيان را بازمي‌تاباند، شاهنامه خودآگاه جمعي ايرانيان است.
1ـ دربارة خداي‌نامه، تحريرها و منابع آن، بنگريد به:
Shahbazi, A. Shahpur, "On the Xwadāy – nāmag" , Papers in Honour of Prof. Ehsan Yarshater, Acta Iranica 30, Leiden, 1990, pp. 208-229.
2ـ دينكرد، كتاب 4، 316، 10ـ12.
3ـ ارداويراف‌نامه، حرف‌نويسي، آوانويسي، ترجمة متن پهلوي به فرانسه و واژه‌نامه از فيليپ ژينو، ترجمه و تحقيق ژاله آموزگار، تهران، 1372، فصل 1، بند 1؛ نيز نك: نامة تنسر، به كوشش مجتبي مينوي، تهران، 1354، ص 56؛
Kellens, j., "AVESTA" , Encyclopaedia Iranica Π, ed. By E. Yarshater, London- New York.
4ـ طبري، محمّدبن جرير، تاريخ الرّسل والملوك، به‌كوشش يان دخويه، ليدن، 1879ـ 1901م، ج 1، ص 814؛ ترجمة فارسي: تاريخ ايرانيان و عرب‌ها در زمان ساسانيان، تئودور نولدكه، ترجمة عبّاس زرياب خوئي، تهران، 1378، ص 34.
5ـ كارنامة اردشير بابكان، به‌كوشش بهرام فره‌وشي، بخش 1؛ بند 1ـ20.
6ـ يارشاطر، احسان، «چرا در شاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشي ذكري نيست؟» ، شاهنامه‌شناسي (مجموعه گفتارهاي نخستين مجمع علمي بحث دربارة شاهنامه)، تهران، 1357، ج 1، ص 269ـ301؛ به‌ويژه نك: ص 300ـ 301،
Yarshater, E., "Were the Sasanians Heirs to the Achaemenids?" La Persia nel Medioevo, Roma, 1971, pp.517-531;→
→ كتنهوفن و روف نظر يارشاطر را پذيرفته‌اند:
Kettenhofen, E., "Die Einforderung des Achämenidischerbes durch Ardašīr: Eine Interpretation Romana", orientalia Lovaniensia periodica, Vol. 15, 1984, pp. 177-190; M. Roaf, "Persepolitan Echoes in Sasanian Architecture: Did the Sasanian attempt to re-create the Achaemenid empire", The Art and Archaeology of Ancient Persia, New light on the Parthian and Sasanian Empires, V.S. Curtis, et all eds. , London and New York, 1998, pp. 1-7.
7ـ به‌تازگي شهبازي و سپس دريايي شواهد متعدّدي در اين خصوص عرضه كرده‌اند:
A.Sh.Shahbazi, "Early Sasanians, Claim to Achaemenid Heritage", Nāme- ye Irān- e Bāstān, Vol. 1, No. 1, Spring- Summer 2001, pp. 61-73; T. Daryaee, "memory and History: The Construction of the past in late Antique Persia", Nāme- ye Irān- e Bāstān, vol. 1. No. 2, Autumn- Winter 2001-2002, pp. 1-14;
براي برخي شواهد، بنگريد به:
Herodian, Herodian’s History, Cambridge, 1969, 4.2.2; Daryaee, op. cit., p.3;
طبري، ج 1، ص 814؛ تاريخ ايرانيان و عرب‌ها، ص 34: «اردشير به گمان خود همي‌خواست تا مملكت را به اهل خود بازگرداند و آن را مانند زمان پدران خود، زمان پيش‌از ملوك‌الطّوائف، زير فرمان يك رئيس و يك پادشاه درآورد.» نامة تنسر، به‌كوشش مجتبي مينوي، تهران، 1354، ص 48ـ49؛ حمزه اصفهاني، تاريخ سنّي ملوك الارض والانبياء، برلين، مطبعة كاوياني، 1340 ق، ص 32ـ33.

8ـ اين نام (Dariardaxar) در متني به يوناني در «مجموعة مانوي كلن» به كار رفته‌است:
A. Heinrichs- L. Koenen, "Der Kolner Mani- kodex", Zeitschrift für Papyriologie und Epigraphik 19 (1975) 21, 121 n.53; Shabazi, op. cit. p. 66, 72, n. 42.
9- Shabazi, op. cit. pp. 66-67.
10- Ibid, p.68.
11- Daryaee, op. cit. , pp. 8-9.
12ـ نامه‌هاي منوچهر، اول، فصل 4، بندهاي 14ـ17؛ براي اين روايت، نك: تفضلي، احمد، تاريخ ادبيات ايران پيش‌از اسلام، به‌كوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376، ص 66، پانوشت 4.
13ـ بنگريد به يارشاطر، همان، ص 283-286.
14ـ براي اين كتيبه، نك: دريايي، تورج، «ديدگاه‌هاي موبدان و شاهنشاهان ساساني دربارة ايران‌شهر»، نامة ايران باستان، س3، ش2، پاييز و زمستان 1382 (شمارة پياپي: 6)، ص 26.
چاپ شده در :«هويت ايراني در شاهنامه»، نامة فرهنگستان، دورة 8، ش 4، زمستان 1385 (پياپي 32)، ص 69- 78. نشانی اینترنتی این جستار:
http://www.atiban.com/article.aspx?id=242

0 نظر :: هویت ایرانی در شاهنامه