عکسها



جزیرۀ هرمز بزگترین فرش خاکی جهان با رنگهای متنوع از خاکهای رنگی کوههای جزیره(1387)
دکتر شفیعی کدکنی و دکتر جلال خالقی مطلق


جزیرۀ هرمز، بامِ قلعۀ پرتغالیها(1387)




سخنرانی در بندر عباس به مناسبت بزرگداشت فردوسی(1387)




بندرعباس(1387)




بندرعباس(1387)






فرهنگستان زبان و ادب فارسی(گروه فرهنگنویسی)





سخنرانی در همایش هزارۀ شاهنامه: 26 اردیبهشت 1390

فرهنگستان زبان و ادب فارسی(گروه فرهنگنویسی)



سخنرانی در خانۀ موسیقی(اردیبهشت1390)




منزل زنده یاد استاد ایرج افشار. هم استاد افشار از میان ما رفت و هم دکتر محمدامین ریاحی که روی صندلی نشسته است

































دیدی دلا که یار نیامد / گرد آمد و سوار نیامد
آراستیم خانه و خوان را / وان ضیف نامدار نیامد.....
اخوان
ادامه مطلب ...

تاریخ زبانهای ایرانی، نوشتۀ دکتر حسن رضائی باغ بیدی


دوست نازنین بنده، اقای دکتر حسن رضائی باغ بیدی، دانشیار گروه فرهنگ و زبانهای باستانی ایران در دانشگاه تهران، به مدت دو سال در کشور ژاپن به سر می برد و در آنجا به پژوهش مشغول بود. پس از مرگ جانگداز دکتر احمد تفضّلی، استاد مسلّم این رشته در سال 1375 چشمها به دکتر رضائی باغ بیدی دوخته شده است تا جای خالی استاد دانشمند ما را پر کنند. ایشان نیز طی سالهای اخیر با آثار ارزشمند خود نشان داده است که پاسدار شایستۀ فرهنگ و زبانهای ایران است. پس از رفتن ایشان به مأموریت ژاپن و بازنشستگی-گویا اجباری- دکتر ژاله آموزگار و دکتر بدرالزمان قریب و دکتر محسن ابوالقاسمی، بیم آن می رفت که وزن علمی این گروه پایین آید، اما خوشبختانه، دکتر رضائی باغ بیدی به سرِ کار خود بازگشته و اندکی از نگرانیها کاسته شده است. ایشان همچنین به تازگی مسئولیت بخش ریشه شناسی گروه فرهنگ نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی را نیز بر عهده گرفته اند. ره آورد سفر او از ژاپن کتاب پرمایه ای است با عنوان تاریخ زبانهای ایرانی که در اینجا آن را به اختصار معرفی می کنیم. ایشان نوید دادند که مطالعات او دربارۀ دینکرد چهارم -که از متون دشوار پهلوی است- نیزبه پایان رسیده است. امیدواریم هرچه زودتر شاهد انتشار این کتاب نیز باشیم.
تاریخ زبانهای ایرانی، دکتر حسن رضائی باغ­بیدی، اوساکای ژاپن، مرکز پژوهش زبانهای دنیا، دانشگاه اوساکا، ژانویۀ 2009، 216صفحه.
از زمانی که سر ویلیام جونزِ انگلیسی در سخنرانی معروف خود در انجمن سلطنتی آسیایی کلکته در 1786م خویشاوندی زبان سنسکریت را با ژرمنی و یونانی و لاتینی به اثبات رساند و مؤفق به کشف خانوادۀ بزرگ زبانهای هند و اروپایی شد، تا کنون چندین کتاب دربارۀ خانوادۀ زبانهای هند و اروپایی تألیف شده است. طبعاً زبانهای هند و ایرانی و آثار بازمانده به این زبانها، تأثیر به­سزایی در شناخت این خویشاوندی داشته و دارند. برخی ازپژوهشهای غربیان دربارۀ زبانهای ایرانی به زبان فارسی نیز ترجمه شده­اند که از آن جمله­اند: مقدّمۀ فقه اللغۀ ایرانی از اُرانسکی(ترجمۀ کریم کشاورز)، کتاب دیگری از همین نویسنده با عنوان زبانهای ایرانی(ترجمۀ دکترعلی­اشرف صادقی) و راهنمای زبانهای ایرانی(گروهی از ایران­شناسان، زیر نظر پروفسور رودیگر اشمیت). کتاب اخیر، به قلم گروهی از مترجمان و زیر نظر دکتر رضائی باغ­بیدی به فارسی ترجمه و در دو جلد در سال 1382 از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است. همچنین کتابهایی نیز به قلم استادان ایرانی دراین­باره منتشر شده است که از آن جمله­اند: تاریخ زبان فارسی دکتر خانلری و تاریخ زبان فارسی دکتر ابوالقاسمی.
کتاب تاریخ زبانهای ایرانی تازه­ترین پژوهش درزمینۀ این موضوع است که مؤلّف طی دو سالی که در ژاپن مشغول پژوهش بوده، نوشته است. دکتر رضائی باغ­بیدی در پیشگفتار کوتاه خود می­نویسد: «همۀ تلاش خود را به کار برده تا در این کتاب تصویری کلی، اما دقیق از تاریخ زبانهای ایرانی و ساخت دستوری آنها در اختیار خواننده قرار دهد.» نکتۀ جالب توجّه دربارۀ این اثر این است که مؤلف با احاطۀ کم­نظیر به آثار تألیف یافته در باب این موضوع به زبانهای اروپایی، از غالب آنها در پژوهش خود بهره برده است و فهرست این آثار و اطلاعات کتاب­شناختی آنها در پایان کتاب، مرجع بسیار خوبی برای محققانی است که می­خواهند در این زمینه پژوهش کنند؛ نیز این کتاب حاوی جدیدترین نظریات ایرانشناسان دربارۀ زبانهای ایرانی و بررسی انتقادی این نظریات است. یکی از دشواریهای اساسی در مطالعات مربوط به این رشته – که شاید ساده جلوه کند – اصطلاحات مختلفی است که از قرن هجدهم برای خانوادۀ این زبانها، به­ویژه اصطلاح آریایی وضع شده است. رضائی باغ­بیدی در فصل دوم کتاب با عنوان زبانهای آریائی بر اساس تازه­ترین پژوهشها این اصطلاحات را شرح می­دهد و تقسیم­بندیهای جدیدی از این زبانها عرضه می­کند. در آغاز نخست این نکته را روشن می­کند که اصطلاح زبانهای آریایی در برخی منابع قرن نوزدهم و حتی در برخی پژوهشهای جدید ایرانیان به غلط برای خانوادۀ بزرگ هند و اروپایی به کار رفته است. زبانهای آریایی شاخه­ای از خانوادۀ بزرگ زبانهای هند و اروپایی را تشکیل می­دهند و همۀ زبانهای آریایی بازماندۀ زبانی باستانی هستند که می­توان آن را آریایی آغازین نام نهاد. آریایی آغازین زبان گروهی از مهاجران هند و اروپایی بود که در هزارۀ سوم پیش از میلاد در دشتهای آسیای مرکزی اقامت گزیدند. آریاییان پس از حدود 1900ق.م به دو گروه بزرگ «هند و آریایی» و «ایرانی»تقسیم شدند. دسته­ای از هند و آریاییان در آسیای صغیر و بین­النهرین ساکن شدند و کشفیات اخیر زبان­شناختی احتمال وجود دسته­ای دیگر از آنها را در شمال دریای سیاه نیز تقویت کرده است، ولی هستۀ اصلی این قوم در فاصلۀ سالهای 1700 و 1200 ق.م به شبه قارّۀ هند رفتند. اقوام ایرانی نیز در اواخر هزارۀ دوم و اوایل هزارۀ نخست قبل از میلاد به ایران آمدند. در بارۀ زبانهای این اقوام چنین آمده است که زبان آریایی آغازین نخست به دو شاخۀ نورستانی آغازین و هند و ایرانی آغازین تقسیم شد و زبان هند و ایرانی آغازین نیز مادر همۀ زبانهای ایرانی، «هند و آریایی» و دَردی بوده است.
در فصل سوم دربارۀ زبان ایرانی آغازین بحث شده است. این زبان در واقع مادر همۀ زبانهایی­ است که تحت عنوان زبانهای ایرانی باستان، زبانهای ایرانی میانه و زبانهای ایرانی نو می­شناسیم. در فصلهای بعدی کتاب اطلاعات ارزشمندی دربارۀ این زبانها و آثار بازمانده از آنها ارائه شده است. گذشته از پژوهشهای اروپاییان، استفادۀ مؤلف از نوشته­های جدید کشف شده به زبانهای ایرانی(از جمله اسناد و مدارک جدید به دست آمده از زبان بلخی)، از امتیازات مهم کتاب مورد بحث است. امیدواریم آقای دکتر رضائی باغ­بیدی این کتاب را که شایسته است دانشجویان از آن به عنوان کتاب درسی نیک بهره ببرند، به­زودی در ایران نیز منتشر کنند.
ابوالفضل خطیبی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی 20 خردادماه 1388
ادامه مطلب ...

بادپایان هخته زهار(2)


خوانندگان ارجمندی که بحثهای مختلف دربارۀ ترکیب هخته زهار را در این وبگاه و وبگاه استاد داریوش اشوری دنبال می کردند، می دانند که نخستین بار استاد آشوری این بحث را پیش کشید و اینجانب نیز نظر خود را در پژوهش مفصّلی عرضه کرد. سپس استاد در نامه ای به بنده، نظر تازه ای دربارۀ واژۀ زهار مطرح کرد و خواست تا نظرم را بنویسم که نوشتم. آنچه در پی می آید، آخرین بخش از این سلسله بحث های علمی است که عیناً از وبگاه جستار، متعلّق به استاد آشوری برگرفته شده است.
http://ashouri.malakut.org/2009/06/post_62.html#more

پی‌جوییِ معنا و ریشه‌ی چند لغت در شاهنامه—۶ (بخش‌ پايانی)
به دنبالِ پی‌جویی‌هایِ پیشین درباره‌یِ اخته‌زهار/هخته‌زهار، سرانجام، ورودِ دانشورِ شاه-نامه‌شناس و لغت‌شناس، آقایِ ابوالفضلِ خطیبی، به این بحث ما را در موردِ معنایِ “هخته‌زهار” در شاه‌نامه به نتیجه‌یِ روشني رسانده است. اما ریشه‌شناسیِ “زهار” در زبان-هایِ باستانی هنوز جایِ کند-و-کاو دارد. باری، از آن جا که هدف ما جست-و-جویِ معنایِ “هخته‌زهار” بر پایه‌اي استوار بوده است، این بحث از این نظر برای ما پایان‌یافته است.آقایِ دکترمحمدِ حیدریِ ملایری، که در این پی‌جویی یاورِ بسیار کوشایي بوده اند و با دل-بستگی آن را در تمامِ مرحله‌ها دنبال کرده اند و از نظرِ ریشه‌شناسی نظرها و حدس‌هایِ باریکي پیش‌آورده اند، در پاسخ به نقد و نظرِ آقایِ خطیبی در باره‌یِ ریشه‌شناسیِ زهار نظرِ دیگري داده اند و حدس‌هایِ تازه‌اي پیش کشیده اند که در زیر می‌بینید. همچنین آقایِ خطیبی، به درخواستِ من، آخرین نظرها و حدس‌هایِ مرا، بر اساس پیکره‌یِ واژگانِ گردآمده در فرهنگستانِ زبان و منابعِ دیگر، ارزیابی‌هایِ سنجیده‌اي کرده اند که در پیِ “یادداشتِ” آقایِ ملایری می‌آورم. در پایان هم جمع‌بندیِ خود را از دست‌آوردِ تمامیِ این پژوهش خواهم آورد.(متن کامل اين مقاله را به صورت پی‌دی‌اف از
اين‌جا پياده کنید)

یادداشتی کوتاه درباره‌ی زهار
محمد حیدری ملایری
پژوهش آقای ابوالفضل خطیبی دارای سه نتیجه‌ی اصلی است:۱) زهار به معنای «مو» نیست، بلکه به معنای «شرمگاه» است.۲) هخته‌زهار به معنای «شکم برکشیده، چابک، تیزپا»ست.۳) این واژه از پارسی میانه می‌آید به معنای «زهدان&raquo.نتیجه‌های ۱ و ۲، که به معناشناسی مربوط می‌شوند، منطقی می‌نمایند و به دو پرسش مطرح شده در پژوهش‌های داریوش آشوری پاسخ می‌دهند. نتیجه‌ی ۳، که به ریشه‌شناسی می‌یپوندد، موفقیت موردهای ۱ و ۲ را ندارد، زیرا، چنانکه خواهد آمد، دلیل‌های پیش نهاده خود-‌آشکار نیستند. به نگرِ نویسنده‌ی این یادداشت، حل مسئله، یعنی پی بردن به ریشه‌ی زهار، به بررسی و پژوهش بیشتر نیازمند است.ریشه‌شناسی پیش نهاد شده بر واژه‌ی فارسی میانه‌ی zahār استوار است به معنای «رحم، زهدان» که تنها مکنزی (۱۹۷۱) آن را ضبط کرده است. این واژه در فرهنگ پهلوی نوبری (۱۹۷۴) [H. S. Nyberg] وجود ندارد، و در فرهنگ پهلویِ فره‌وشی (۱۹۶۷)، که دربردارنده‌ی پرشمارترین واژه‌های پهلوی است، دیسه‌ی zahār دیده نمی‌شود. به جای آن در فرهنگ فره‌وشی داریم: zahak «جنین، فرزند، نسل»، zahāk «زاده، فرزند، خانواده، نسل&raquo. همچنین، بنا بر مکنزی zahag «فرزند&raquo. در فره‌وشی همچنین داریم: zāk «فرزند، توالد، تولید»، که در فارسی به دیسه‌ی «زاق» ضبط شده است «بچه‌ی هر چیز را گویند» (برهان)، زاقدان «بچه‌دان و زهدان» (برهان). همه‌ی این واژه‌ها از zahitan یا zātan «زاییدن، زهیدن، متولد شدن» سرچشمه می‌گیرند. در ضمن zahitan در مکنزی و نوبری نیامده است.نخست درباره‌ی ریشه‌ی «زاییدن&raquo. این واژه، که ستاکِ مضارعِ آن زا-، زای- و ستاک گذشته‌اش زاد- است، با ریشه‌ی اوستایی -zan «زاییدن» پیوند دارد (مصدر zazāite و -zāta «زاده»). همریشه است با سنسکریت -jan «فرآوردن، آفریدن» (janati «فرامی‌آورد، تولید می‌کند»)، یونانی gignesthai «زاده شدن، شدن، روی دادن»، genos «زایش، نژاد»، لاتین gignere «زادن»، genus «زایش، نژاد»؛ ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -gen* «فرآوردن، زادن&raquo. زهیدن (zahidan) و زاستن (zāstan) دیسه‌ها‌ی دیگر زاییدن هستند، زیرا واک ِ -āy در -zāy به -āh و -ās تبدیل می‌شود. نمونه‌ی دیگری از چنین ترادیسی «پاییدن / پاهیدن (گویش‌های لاری و گراشی) / پاستن (pāstan) (گیلکی) / پاسیدن» است.فزون بر نبود ِ همگرایی درباره‌ی دیسه‌ی zahār در فارسی میانه، دشواری دیگر این است که پسوند ār-، چنانکه ابوالفضل خطیبی خود به آن اشاره می‌کند، نمونه‌ی دیگری در فارسی میانه ندارد، و این نکته استواری ِ zahār در پهلوی را سست می‌کند.اگر بپذیریم که زهار از زه- به معنای «زهیدن/زاییدن» می‌آید، که ویژه‌ی مادینه است، باید توضیح دهیم که چرا زهار برای نرینه هم به کار می‌رود. داریوش آشوری در بحثی درباره‌ی کارکردهای فیزیولوژیک می‌کوشد زهار را با زهراب، پیشاب و زهیدن را با گمیزیدن، میختن/میزیدن، چامیدن، چُرّیدن پیوند دهد و از این راه ویژه‌ی مادینه بودن آن واژه را از میان بردارد. مسئله این است که تا آنجا که نویسنده می‌داند زهیدن به معنای گمیزیدن نیامده است، نه در فارسی میانه و نه در فارسی نوین. اگر چنین رابطه‌ای وجود می‌داشت یکی از جداشده‌های زه که می‌توانست معنای پیشاب / گمیز داشته باشد زهاب بود. چنین معنایی را فرهنگها ضبط نکرده اند: زهاب «تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب (برهان)، «آبی بوَد که از سنگی یا از زمینی همی‌زاید به طبع خویش، از اندک و بسیار» (لغت فرس)، «موضع چشمه» (برهان)، «چشمه‌ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد» (برهان). این واژه همچنین به دیسه‌ی «آب‌زه» در فرهنگها آمده است. دانستنی است که واژه‌ی زهاب از zahābag در فارسی میانه می‌آید به معنای «چشمه» (مکنزی).نکته‌ای که فرهنگ‌نویسان تَرادادی از آن ناآگاه بوده‌اند این است که در فارسی دو زهیدن داریم که در هم آمیخته‌اند، با آنکه از دو ریشه‌ی جداگانه ‌اند. زهیدن ِ نخست دیسه‌ای است از زاییدن، چنانکه ریشه‌اش در بالا آمد. زهیدن ِ دوم در فرهنگ‌های فارسی میانه دیده نشد، ولی جداشده‌ی آن zahābag «زهاب»، چنانکه اشاره رفت، در مکنزی آمده است. این زهیدن (zahidan) در فرهنگ‌های فارسی چنین تعریف شده است: «افتادن، روان شدن، چکیدن، تراویدن» (برهان)، همچنین زه «مکان جوشیدن و برآمدن آب» (برهان). چنانکه دیده می‌شود هیچ یک از این تعریفها به آن کارکرد فیزیولوژیک نزدیک نمی‌شود. زهیدن در این معنا به احتمال بسیار با واژه‌ی اوستایی -uzah «بیرون انداختن، بیرون دادن» (یشت ۸:۳۹) وابستگی دارد. این واژه از دو بخش تشکیل شده: پیشوند -uz و -us به معنای «بیرون؛ از&raquo. دیسه‌ی فارسی باستان این پیشوند -ud است و در فارسی میانه به همان دیسه‌ی اوستایی -us-/uz دیده می‌شود. ریشه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -eghs* «بیرون&raquo. در فارسی نوین این پیشوند در چند واژه بازمانده است: «از» (حرف اضافه)، «آزمودن»، «زدودن»، «ستردن»، «هزینه&raquo. بخش دوم آن -ah در اوستایی به معنای «انداختن» است (ahya «می‌اندازد»، -asta «انداخته، تیر»، -astra «تیرانداز»)، که همریشه است با سنسکریت -as «انداختن» (asayati «می‌اندازد»)، خُتنی -ah «انداختن، تیر پرتاب کردن&raquo. این واژه ممکن است در گویش‌های فارسی به دیسه‌ی -eš در ešāndan «انداختن» (همدانی)، -owš در ow&scarontan «پرتاب کردن، تیر انداختن با کمان» (لکی)، و &scaronane «پرتاب» (لری) بازمانده باشد.سخن کوتاه، پژوهش‌های پیشین به این سو می‌گرایند که زهار به معنای «شرمگاه» از زهیدن/زاییدن برمی‌خیزد. اما از آنجا که زاییدن ویژه‌ی مادینه است برای تعمیم این مفهوم به هر دو جنس به کارکرد فیزیولوژیک شرمگاه (گمیزیدن، چامیدن)، که مشترک مادینه و نرینه است، روی آورده شده است. چنین استدلالی نیازمند پیوند نزدیک میان زهیدن و گمیزیدن است. این یادداشت وجود چنین رابطه‌ای را رد می‌کند. پرسش دیگری که بازمی‌ماند این است که اگر زه در زهار با زاییدن پیوند داشته باشد چگونه در دوران‌های گذشته‌ی مردسالاری این واژه‌ی ویژه‌ی مادینه توانسته است خود را همچون واژه‌ی عام شرمگاه تحمیل کند؟این یادداشت همچنین نشان می‌دهد که در فارسی دو زهیدن داریم از دو ریشه‌ی گوناگون با معناهای دیگرسان. رابطه‌ی هیچ یک از آنها با زهار خودآشکار نیست. سخن پایانی اینکه ریشه‌شناسی زهار به کوشش‌های بیشتری در آینده نیاز دارد.
***********************

نامه‌یِ آقای ابوالفضلِ خطیبی
باسلام
از اینکه جستار بنده با عنوان «بادپایان هخته‌زهار» را شایستۀ درج در وبگاه خود (جستار) دانستید بسیار سپاسگزارم و نیز شادمانم از اینکه استادان دانشمندی چون جناب عالی و دکتر احسان یارشاطر و دکتر علی‌اشرف صادقی و استادان دیگر نظرات مطرح شده در این جستار را درست و پذیرفتنی دانسته ‌اند. جناب عالی در وبگاه خود در نامه‌ای لطف‌آمیز به بنده بحث دربارۀ این ترکیب را این بار در معنای واژۀ زهار همچنان پی گرفته‌اید. اجازه دهید بحث خود را با بخش پایانی و نتیجه-گیری نوشتۀ شما آغاز کنم. فرموده‌اید:« در نتیجه، اکنون با روشنیِ بیش‌تر می‌توان گفت که، زهار نه به معنایِ خایه است، چنان که گمان رفته بود، نه (به مجاز) به معنایِ “فرزندآور. به معنایِ زهدان هم نیست، اگرچه در نرینه مجرایِ خروجِ منی و در مادینه مجرایِ خروجِ بچّه از زهدان به هنگامِ زایمان نیز هست. امّا، این، همچنان که گفتیم، کارکردِ همیشگیِ فیزیولوژیکِ آن نیست. به عبارتِ دیگر، زهار در نرینه مجرایي ست، از سویي، پیوسته به بیضه‌ها و در مادینه، از سویي، پیوسته به زهدان یا رحم، بچّه‌دان، امّا با هیچ‌یک از آن دو یکی نیست، و، مهم‌تر از آن، تنها کارکردِ تناسلی ندارد».بنده با این بخش از نتیجه‌گیری شما که زهار – البته در متون فارسی – نه به معنای خایه است و نه به معنی فرزند‌آور و نه به معنی زهدان کاملاً موافقم، ولی با برخی از مقدمات بحث که به این نتیجه‌گیری انجامیده چندان موافق نیستم. اینجانب پس از خواندن مطالب جناب عالی یک بار دیگر همۀ حدود دویست شاهد قدیم و جدید واژۀ زهار را از این منظر مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که در زبان فارسی – چنانکه شما نیز متوجه شده‌اید- زهار اختصاصاً به معنای زهدان و آلت تناسلی مرد یا زن به کار نرفته است و چنانکه در جستار پیشین نوشتم به معنای موضع آلت تناسلی و اطراف آن و به‌طور کلی شرمگاه است که چنانچه برخی شواهد نشان می‌دهند، گاه آلت تناسلی را نیز شامل می‌شود. در چندین شاهد زهار در کنار عورت و خایه و یا در کنار رحم و زهدان آمده و کاملاً از آنها متمایز شده است. در هیچ یک از شواهد جز شواهد معدودی که شما از خاقانی (سنگ را آب بردَمَد زِ شکم / آب را سنگ درفُتد به زهار) و همای‌نامه(تو چنداشتی زهره‌شان بُد گُمیز / شدند از زهار-اندرون زهره‌ریز) نقل کرده‌اید، زهار به معنای مجرایی پیوسته به بیضه‌ها در نرینه و پیوسته به زهدان در مادینه به کار نرفته است. به نظر بنده شاید با یکی از علائق مجاز، یعنی علاقۀ جزئیت و کلّیت (ذکر کل و ارادۀ جزء) بهتر بتوان این گونه شواهد را توجیه کرد. نویسنده کل (زهار به معنی شرمگاه با متعلّقات آن از جمله آلت تناسلی و مجرای آن) گفته و جزء که همان مجرای آلت تناسلی است، اراده کرده است. در شاهدی از ویس و رامین (به‌تندي زيرِ خنگ‌اندر بغريد / بزد يشک و زهارش ر ا بدريد) که دکتر خالقی زهار را به معنی آلت تناسلی گرفته، بهتر است به معنای کل قسمت شرمگاه از جمله آلت تناسلی بگیریم تا اختصاصاً آلت تناسلی. مرقوم فرموده‌اید: « لغت‌نامه‌یِ دهخدا، به نقل از غیاث‌اللغات و آنندراج، زهار را، از جمله، چنین معنا کرده است: “سوراخي در سنگ و غیره که آب از آن برآید.” همچنین یکي از معناهایِ زهیدن را “تراویدن، جوشیدن، بیرون آمدن، جاری شدن” داده است. در فرهنگِ سخن هم زهار را، از جمله، “جویي برایِ تخلیه‌یِ آب” معنا کرده اند. ترکیبِ “بیرون‌زهیدن” هم در فرهنگ‌ها آمده است.»
در لغت‌نامۀ دهخدا و فرهنگ بزرگ سخن زهار به معانی ذکر شده نیست، بلکه واژۀ زه بدان معانی آمده است. بنا به بررسی بنده، واژۀ زه- و نیز زهش- به معنی محلّ جوشیدن آب چشمه درست است و شواهد قدیمی دارد، ولی معنی «جویی برای تخلیۀ آب» برای واژۀ زه شاهد قدیمی ندارد و در فرهنگ سخن فقط یک شاهد معاصر برای آن نقل شده است. از این رو در درستی این نظر شما که «به گواهیِ فرهنگ‌هایِ کهن، زهار به معنایِ مجرا و دهانه‌یِ چشمه و قنات به کار می‌رفته (شاید هنوز هم به کار می‌رود) و آنگاه، در کاربردِ مجازیِ آن برایِ انسان و حیوان، معنایِ “مجرایِ بول” (یا، بنا به برابرگزینیِ فرهنگستانِ یکم، پیشاب‌راه) به خود گرفته است» تردید دارم.
مرقوم فرموده‌اید:« به گمانِ من، “آلتِ تناسلی” به معنایِ مترادفِ مطلقِ آلتِ نرینه و مادینه مفهومِ ناسنجیده‌اي ست که از راهِ ترجمه در دوران‌هایِ اخیر به زبانِ فارسی راه یافته و نیازمندِ درنگِ دو باره است. زیرا نرّگی و مادگی، همچون دو اندام در جانورِ نر و ماده، پیش و بیش از آن که “آلتِ تناسلی” باشد، یک کارکردِ پایه‌ایِ فیزیولوژیک دارد که برایِ هر جانور دارایِ ضرورتِ زیستیِ بی‌چون-و-چرا ست. و آن، نقشِ آن دو همچون مجرا و دهانه‌یِ خروجِ آب‌هایي ست که سیستمِ پالایشیِ بدن (کلیه و مثانه) از درونِ آن زه‌کشی می‌کند....ترکیبِ “آلتِ تناسلی”‒ همچون نامي برایِ آلتِ نرینگی و مادینگی و کارکردِ زادآورانه (procreative)‌یِ آن دو ‒ در زبانِِ فارسی پیشینه‌یِ چندان درازي ندارد و در دوران‌هایِ اخیر، در ترجمه‌یِ g&eacutenital organe از زبانِ فرانسه به فارسی آمده، و سپس سایه‌یِ خود را بر معنایِ زهار نزدِ لغت‌شناسان افکنده است.» به گمان بنده، “آلت تناسلی” سایۀ خود را بر معنای عورت و نام‌های تابوی شرمگاهِ دو جنسِ مؤنّث و مذکّر افکنده است تا زهار، که گفتیم اختصاصاً به معنای عورت نبوده است. گذشته از این، ترکیبِ”آلتِ تناسلی” جدید نیست، بلکه در زبان فارسی پیشینۀ هشتصد ساله دارد. این ترکیب از قرن ششم هجری قمری در متونی چون سندبادنامۀ ظهیری(به کوشش احمد آتش، تهران، کتاب فرزان، ۱۳۶۲، ص ۱۷۴) و جامع العلوم ستّینی (فخر الدّین رازی، به کوشش سیدعلی آل‌داود، تهران، موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۶۱، ۲۸۵) به کار رفته است. در مورد ناسنجیده بودن مفهوم «آلت تناسلی»، این معنی را می‌توان به بسیاری از واژه‌ها و ترکیبات دیگر زبان نیز تعمیم داد. مثلاً ما فارسی زبانان در گزینش لفظ فرودگاه به محلّ فرود هواپیما توجّه داشته‌ایم و عربها به محلّ بلند شدن هواپیما (المطار) و آلمانها نیز به همین معنی (flughafen)، و کاربر این الفاظ را، بی‌آنکه مفاهیم آنها را ناقص بداند، به کار می‌برد. در این نامگذاری‌ها معمولاً به یکی از ویژگی‌های برجسته و مهم مدلول توجّه می‌شود. همچنین در درستی این نظر شما نیز که «زهار در اصل با زه‌کش و زه‌کشی نسبت معنایی داشته است»، تردید دارم. زیرا، اگر چنین بود قاعدتاً باید در متون فارسی، «زه» به معنای گمیز و پیشآب به کار می‌رفت که بنا به بررسی من از شواهد این واژه و واژه‌های مرتبط با آن، به کار نرفته است. در متون پهلوی زهار به معنی زهدان و رحم است و در متون فارسی به معنی شرمگاه که برای هر دو جنس مذکر و مؤنّث به کار رفته است. بنا بر این، در مورد این واژه از دوره میانه به دورۀ نو (از فارسی میانه به فارسی دری) ما با تغییر و تحوّل معنایی روبه‌رو هستیم و به سبب همین تغییر معنایی، جناب عالی معنای فرزند‌آور را برای زهار مردود دانسته‌اید. درست است که در متون فارسی زهار به معنی زهدان و رحم و طبعاً فرزندآور نیست ، ولی این دلیل کافی نیست که به واژۀ پهلوی zahār شک کنیم و یا طبق اشتقاق پیشنهادی، معنی فرزند‌آور را برای آن مردود بدانیم، زیرا با اینکه زبان فارسی دری دنبالۀ زبان پهلوی است، ولی چه از نظر دستور زبان و چه در حوزۀ واژه‌ها و تلفظ، گاه تفاوتهای نمایانی با یکدیگر دارند. از این رو، بر این فرض اشکالی وارد نمی‌بینم که زهار در پهلوی با همان اشتقاق پیشنهادی به معنی زهدان به کار می‌رفته و در فارسی دری به شرمگاه دو جنس مذکّر و مؤنث تغییر معنایی داده است (در این تغییر معنایی مجاورت زهدان و شرمگاه مؤثّر بوده). چنین نمونه‌هایی در این دو زبان بازهم دیده می‌شوند. عجالتاً پسوند قیدسازِ «–ئیها(īhā)» را در زبان پهلوی در نظر می‌آورم که در فارسی دری به صورت نشان جمع «–ها »باقی مانده است. مثلاً در پهلوی mardīhā به معنی مردانه است و در فارسی دری مردها به معنی مردان و پسوند قیدساز در فارسی همانا «–انه» است، مثل مردانه. بنا بر این ضرورتی ندارد که با تغییر کاربرد پسوند «ئیها» از پهلوی به فارسی دری، به دنبال ریشۀ دیگری، جدای از «-ئیها» برای «-ها» باشیم.
با اینکه شواهدی مبنی بر ارتباط معنایی بین زهیدن و گمیزیدن و زه و زهاب با ادرار و گمیز نیافتم، هربار که به نظر جناب عالی فکر می کنم، احساس می‌کنم شاید ارتباطی بین آنها وجود داشته باشد. می‌خواهم به نظر جناب عالی از منظری دیگر بنگرم و این احتمال را مطرح کنم که شاید زه و زهش به معانی آب و منبع آب و زادن و نسل و فرزند، و زهه به معانی زادن و زهدان، و زهاب به معنی تراویدن آب، در تغییر معنایی زهار از زهدان به موضع آلت تناسلی که محل دفع ادرار و منی و حیض است،مؤثر بوده‌اند. همچنین شاید بر اساس این اشتقاق عامیانه در بین اهل زبان که زهار مرکب است از «زه» به معنی آب و «-آر»(مخفف آور، از ستاک آوردن)، این واژه را به شرمگاه با آن کارکرد فیزیولوژیک – که شما به تفصیل از آن سخن گفتید – اطلاق کرده‌اند. در این مورد، شایسته است به دو نکتۀ زیر نیز توجّه شود:
۱. پیشاب به معنی ادرار و ترکیباتی چون «آب تاختن» به معنی ادرار کردن و آب به معنی منی به کار می‌رفته و برخی از آنها هنوز هم به کار می‌روند. به شاهد زیر دربارۀ ارتباط میان آب و منی و زهیدن از مولوی (دیوان شمس، ج۲، ص ۲۰۰ ) توجّه فرمایید:
قطرۀ آب منی کز حَیَوان می‌زهد لایقِ قربان نشد تا نشد آن گوسفند
۲. در همان جستار «بادپایان هخته‌زهار» چند نمونه از اشتقاق‌سازی‌های عامیانه با «-آر» را از قول حمزۀ اصفهانی نقل کرده‌ام.
دربارۀ یادداشت آقای دکتر حیدری ملایری باید بگویم که در مورد ریشه‌شناسی زاییدن به همان صورتی که ایشان آورده‌اند، ایران‌شناسان توافق دارند و اشتقاق زه را نیز اینجانب در همان جستار از قول نیبرگ آورده‌ام، منتها نکتۀ تازۀ یادداشت ایشان دربارۀ دو ریشۀ جداگانۀ زهیدن را قابل طرح می‌دانم. هرچند شواهدی که ایشان برای این معنی ارائه کرده‌اند، کافی نیست. چنانکه ملاحظه فرمودید، بنده نیز مانند ایشان ارتباط معناییی بین زهیدن و گمیزیدن و زه و زهاب با ادرار و گمیز نیافتم. آقای حیدری ملایری در یک جا نوشته‌اند:«ریشه‌شناسی پیشنهاد شده برای واژۀ فارسی میانۀ zahār استوار است» و در جای دیگر نوشته‌اند موجود نبودن پسوند «–آر» در معنای مورد نظر، «استواری zahār را در پهلوی سست می‌کند.» چنانکه در همان جستار «بادپایان هخته‌زهار» آورده‌ام، زهار دست کم با سه شاهد در زبان پهلوی جای استواری دارد و شایسته نیست به سبب یافت نشدن واژۀ دیگری که در آن پسوند –آر به کار رفته باشد، این واژه را نادیده یا سست انگاریم. در بالا به پرسشی که در پایان یادداشت ایشان آمده، یعنی:« اگر زه در زهار با زاییدن پیوند داشته باشد چگونه در دوران-های گذشته‌ی مردسالاری این واژه‌ی ویژه‌ی مادینه توانسته است خود را همچون واژه‌ی عام شرمگاه تحمیل کند؟»، پاسخ داده‌ام، ولی خود اذعان دارم که ممکن است پاسخ مذکور کاملاً قانع‌کننده نباشد.
پاینده و پیروز باشید
ارادتمند: ابوالفضل خطیبی
فروردین‌ماه ۱۳۸۸
******************************

یادداشتِ پایانی

با این پژوهشِ جمعیِ درازدامن سرانجام به این نتیجه رسیده ایم که، “هخته‌زهار” را، بنا به گواهیِ بیشینه‌یِ کهن‌ترین نسخه‌ها، چنان که در ویرایشِ آقایِ خالقی آمده است، می‌توان با یقین صورتِ درست و اصلیِ این ترکیب در شاه‌نامه شمرد و صورت‌هایِ دیگرِ آن در نسخه-هایِ دیگر، از جمله “اخته‌زهار” و “آهخته‌هار”، را دستکاریِ نسخه‌نویساني دانست که همیشه واژه‌هایِ کهن و ناآشنا را خودسرانه به واژه‌هایِ آشنا بدل می‌کرده اند. اما با آن که نسخه‌ویراییِ اساسیِ شاه‌نامه به دست استاد خالقی صورتِ درستِ اصلیِ این واژه را به دست داده است، باز وجودِ “اخته‌زهار” در برخي نسخه‌ها بارِ معنایی (یا بی‌معناییِ) خود را بر “هخته‌زهار” زورآور کرده و سببِ گمراهیِ پژوهندگان و ویراستارانِ شاه‌نامه شده است. در نتیجه، “هخته” را به معنایِ اخته گرفته اند که در اصل واژه‌اي ترکی ست و ربطي به “هخته” (از ستاکِ آهیختن/هیختن/هختن) ندارد. در پیِ آن “زهار” را هم به معنایِ خایه گرفته اند تا معنایِ “خایه‌کشیده” برایِ اسب جفت-و-جور شود و ناگزیر برایِ آن، چنان که گذشت، توجیهي هم آورده اند.این معنای به‌ظاهر آشنا، اما نادرست، سبب شده است که معنایِ کهن و از یاد رفته‌یِ “هخته-زهار” پژوهیده نشود. سرچشمه‌یِ این برداشت هم به نظر می‌رسد که شاه‌نامه‌یِ ویرایش مسکو و واژه‌نامه‌یِ پیوستِ آن از عبدالحسینِ نوشین باشد. نخستین نکته آن است که پژوهندگان ما می‌بایست به این امر توجه می‌کردند که اخته خود به تنهایی به معنایِ خایه-کشیده است و افزودنِ زهار بر آن، باز به معنایِ خایه، مهمل است و سزاوارِ کارِ استادي مانندِ فردوسی نیست. همچنین است در موردِ “هخته” اگر که به معنایِ اخته می‌بود. همچنین، کارِ پژوهشیِ جمعیِ ما، بر اساسِ روشِ حدس و ابطالگری-- که کوشیدیم با شکیباییِ فراوان پیگیری کنیم-- نشان می‌دهد که نه “هخته” به معنایِ اخته است نه زهار به معنایِ خایه. زهار در کل به معنایِ زیر-شکم یا پایین‌تنه است در نرینه و مادینه‌یِ حیوان و انسان. ترکیبِ “هخته‌زهار”، بنا پژوهشِ آقایِ خطیبی، بر پایه‌ی شاهدهایِ دیگر از شاه‌نامه، به معنایِ “کشیده‌میان”، “باریک-میان” یا، به تعبیرِ امروزی‌تر، “کمر-باریک” است که در مورد اسب و شیر هردو معنادار است و کنایه از جوانی و چالاکیِ آن‌هاست. در نتیجه، “شیرانِ هخته-زهار” هم در متنِ شاه‌نامه درست و معنادار است.
ادامه مطلب ...