فرضیه ای دربارۀ پیدایش شطرنج و ارتباط میان رخ و قلعه


در شاهنامه داستان پیدایش شطرنج در ضمن داستانی با عنوان « گو و طلخند» در بخش پادشاهی نوشین­روان(خسرو انوشیروان) آمده است. داستان از این قرار است که پادشاهی به نام جمهور در هند بر هندوان از کشمیر تا مرز چین فرمانروایی می­کرد. او در حالی که پسر خردسالی به نام گَو داشت، بمرد و پس از او بزرگان کشور برادرِ جمهور به نام مای را که از سوی برادر بر دَنبَر حکمرانی داشت، به پادشاهی برداشتند و او بیوۀ جمهور را نیز به زنی گرفت. پس از مدتی مای نیز در حالی که پسر خردسالی به نام طلخند داشت، درگذشت و بزرگان، ادارۀ کشور را به مادر فرزندان جمهور و مای سپردند تا پسران به سنّی برسند که لایق پادشاهی باشند. گو و طلخند بزرگ شدند و هریک جداگانه نزد مادر می­آمدند که پادشاهی از آنِ کیست و:
بدین مام گفتی که تخت آنِ تست/خردمندی و رای و بخت آنِ تست
به دیگر پسر هم برین­سان سَخُن/ همی­راندی تا سَخُن شد کَهُن
[1]
گو و طلخند هر کدام گمان می­کردند مادر می­خواهد آن دیگری را پادشاهی دهد و هر یک خود را سزاوار پادشاهی می­دانست: گو بدان سبب که بزرگتر و پسر پادشاه اول است و طلخند بدان سبب که پسر بلافصلِ فرمانروای پیشین است. سرانجام اختلاف بالا گرفت و پسران هریک برای خود وزیری برگزیدند و در ایوان شاهی دو تخت نهادند و بر آن بنشستند. بزرگان کشور که در انتخاب یکی از پسران ناتوان بودند، گروهی به گو و گروهی دیگر به طلخند پیوستند. در نتیجه بین گو و طلخند جنگ درگرفت. هریک بر پیلی نشسته جنگ را فرماندهی می­کرد. سرانجام طلخند چون بسیاری از یارانش را از دست داد واز پیروزی خود ناامید گشت، بر زینِ پیل بمرد. مادر چون خبر یافت، آتشی برفروخت تا خود را بسوزاند، ولی گو سر رسید و مادرش را در آغوش گرفت و بدو گفت که مرا به برادرکشی متهم مکن! طلخند خودش مرد. من برای تو شرح می­دهم که طلخند چگونه مرد و چنانچه نپذیرفتی، در پیشِ تو خود را به آتش می­افکنم. پس مادر از گو خواست تا بگوید که طلخند چگونه بر پیل جان داد. گو، موبدان و دانشمندان را از سراسر هند به سندلی، پایتخت خود فراخواند و صحنۀ جنگ و چگونگی مردن طلخند را برای آنان شرح داد و از آنان خواست تا به او بگویند که این ماجرا را چگونه برای مادرش وصف کند که او آرام گیرد.موبدان و دانشمندان تختی چهارگوش از آبنوس ساختند و آن را به صد خانه تقسیم کردند و طبق توصیف گو پیادگان و سواران و پیلان و وزیران هر دو سپاه را که صورتکهای آنها را از ساج و عاج ساخته بودند، بر روی تخت آرایش دادند.بقۀ ماجرا را از روی شاهنامه بخوانیم:
زمیدان چو برخاست آوازِ کوس/جهاندیدگان خواستند آبنوس
3350یکی تخت کردند ازو چارسوی/دو مردِ گرانمایه و نیک­خوی
همانند آن کنده و رزم‌گاه/ به روي اندرآورده رويِ سپاه
بر آن تخت صد خانه کرده نگار/ خراميدنِ لشکر و شهريار
پس آن‌گه دو لشکر زِ ساج و زِ عاج/ دو شاه سرافراز با فرّ و تاج
پياده پديد اندر او با سوار/ صفت کرده آرايشِ کارزار
3355از اسپان و پيلان و دستورِ شاه/ مبارز که اسپ افگند بر سپاه
همه کرده پيکر به‌آيينِ جنگ/ يکي تيز و جنبان، يکي با درنگ
بياراسته شاه قلبِ سپاه/ زِ يك دست فرزانة نيك‌خواه
اَبَر دست شاه از دورويه دو پيل/ زِ پيلان شده گَرد هم‌رنگِ نيل
دو اشتر برِ پيل كرده به‌پاي/ نشانده بر ايشان دو پاكيزه‌راي
3360به زير شتر در دو اسپ و دو مرد/ كه پرخاش جويند روزِ نبرد
مبارز دو رخ بر دو روي دو صف/ زِ خونِ‌جگر بر لب آورده كف
پياده برفتي زِپيش و زِپس/ كجا بود در جنگ فريادرس
چو بگذاشتي تا سر آوردگاه/ نشستي چو فرزانه بر دستِ شاه
همان نیز فرزانه یک خانه بیش/نرفتی، نبودی ازین شاه پیش
3365سه خانه برفتي سرافراز پيل/ بديدي همه رزم‌گه از دو ميل
سه خانه برفتی شتر همچنان/بر آوردگاه بر دمان و دنان
همان رفتن اسپ سه خانه بود/ به رفتن يكي خانه بيگانه بود
نرفتي كسي پيشِ رخ كينه‌خواه/ همي‌تاختي او همه رزم‌گاه
همي‌راند هريك به ميدانِ خويش/ به رفتن نكردي كسي كم‌ّوبيش
3370چو ديدي کسي شاه را در نبرد/ به آواز گفتي که اي شاهْ بَرد
[شه از خانة خويش برتر شدي/ همي تا بر او جايْ تنگ آمدي]
وُزآن‌پس ببستند بر شاه راه/ رخ و اسپ و فرزين و پيل و سپاه
نگه کرد شاه اندر آن چارسوي/ سپه ديد افگنده پُر چين به روي
از آب و زِ کنده بر او بسته راه/ چپ‌وراست و پيش‌وپس اندر سپاه
3375شد از رنج و از تشنگي شاه مات/ چنين يافت از چرخِ گردان برات
زِ شطرنجِ طلخند بُد آرزوي/ گَوْ آن شاه آزاده و نيک‌خوي
همي‌کرد مادر به بازي نگاه/ پُر از خون دل ازبهرِ طلخند شاه
همه کام و رايش به شطرنج بود/ زِ طلخند جانش پُر از رنج بود
3380هميشه همي‌ريخت خونين سرشک/ بر آن درد، شطرنج بودش بزشک
[2]
بدین­سان شطرنج اختراع شد. خوانندگان علاقه­مند برای شرح هریک از بیتهای بالا و نیز کل بیتهای داستان، می­توانند به یادداشتهای بنده مراجعه کنند
[3]. نگارنده هنگامی که یادداشتهای این بخش از شاهنامه را می نوشتم، ساعتهای بسیار به تحقیق دربارۀ پیشینۀ تاریخی آن سپری کردم و به ویژه از طریق اینترنت به همه جا سرک کشیدم تا شاید سرنخی به دست آورم. البته به گمانم از این همه کوشش و گشت و گذار دست خالی بازنگشته­ام. اجازه بدهید نخست این نکته را یادآور شوم که این داستان به واقع یک تراژدی است. نبرد بین دو برادر که هردو خود را سزاوار پادشاهی می­دانند و در این ادعا به نوعی محق هم هستند. ماجرایی چون مرگ جمهور، جانشینی برادرش مای و مرگ زودهنگام مای و خردسال بودن گو و طلخند، پسران جمهور و مای، البته بسیار نادر است و کمتر روی می‌دهد. در این شرایط خاص منشأ تراﮊدی تقابل دو گونه مشروعیت پادشاهی است. از بین دو پسر از یک مادر، یکی بزرگتر (گو)، پسر پادشاه ماقبل آخر (جمهور) و دیگری کهتر (طلخند)، پسر پادشاه آخر (مای) کدام یک دارای مشروعیت بیشتری است؟
1- گو مدعی است که چون برادر بزرگتر و پسر پادشاه ماقبل آخر است، به پادشاهی سزاوارتر است. به ویژه بر این نکته تأکید می‌کند که اگر او در زمان مرگ پادشاه ماقبل آخر، بالغ بود، خود جانشین پدرش می‌شد و هرگز پادشاهی به مای نمی‌رسید.
2- طلخند مدعی است که پسر بزرگتر بودن مشروعیت نمی‌آورد و شایستگی معیار گزینش، جانشین مای است و چون خود پسر پادشاه آخر است، طبق اصل معمول جانشینی در نظام پادشاهی، اوست که سزاوار پادشاهی است. البته طلخند بر نکته اخیر آشکارا تأکید نمی‌کند، از همین رو خواننده طی خواندن داستان نخست حق را به گو می‌دهد، به ویژه آنکه طلخند برخلاف گو به یارانش فرمان می‌دهد تیغ‌های کینه را برکشند، ولی درنهایت کشته شدن جوان ناکام داستان حس ترحم را در خواننده سخت برمی‌انگیزد.
اکنون می­رسیم به پیشینۀ تاریخی داستان. پیش از طرح فرضۀ خود، شایسته است این نکته را خاطرنشان سازم که چنانچه واژۀ فرضیه نشان می­دهد، نگارنده خود نظر طرح­شده را به هیچ روی قطعی نمی­دانم، ولی از آنجا که تا کنون برای اصل و منشأ این داستان هیچ نشانه­ای به دست داده نشده است، شاید این فرضیه روزنۀ کوچکی باشد که از آن در آینده با مشارکت پژوهندگان بر ابهامهای این داستان پرتو افکنده شود.

در حدود سال 80 پیش از میلاد یکی از جنگجویان اسکیتها (سکاها) به نام مهاراجه مهاته موگا، معروف به مائوئس(Maues)پس از برانداختن سلسلۀ هندی- باکتریائی در شمال غربی هند، و فتح گندهاره و تاکسیلا، سلسلۀ هندی- اسکیتی را در بخشی از پاکستان امروزی پایه­گذاری کرد.پس از مرگ او(58 ق.م) که ظاهراً جانشین یا فرزند ذکور بالغی نداشت، سکاها از رهبری که آنها را باهم متّحد کند محروم شدند و به ناچار، ملکه­اش به نام Machene که نام ایرانی ماهین(māhēn = مهین؟) را فرایاد می­آورد، به پادشاهی رسید. پس از آن دورۀ فترتی آغاز می­شود که دو یونانی به نامهای آپولودوتوس و هیپوستراتوس به ترتیب به حکومت می­رسند و سپس دوباره حکومت آنجا به دست یکی از اعضای خاندان مائوئس به نام آزِس یکم می­افتد
[4](Biwar,PP.337-338). به گفتۀ بیوار نام مائوئس بی­گمان مأخوذ است از واژۀ ایرانی میانۀ Moga(مغ). در این ماجرا نام مائوئس و رویدادهای زندگی او، و نداشتن پسر بالغ برای جانشینی و جانشین شدن ملکه­اش با شرح احوال مای و همسرش در داستان گو و طلخند، همخوانی شگفتی دارد. آیا می­توان نام­جایهای تاکسیلا و سگال، پایتختهای این حکومت را با سندلی، تختگاه مای مربوط دانست؟ نمی­دانیم. به­طور کلّی شاید جنگ و جدال بر سر جانشینی مای در داستان گو و طلخند، بازتابی از آشوب و کشمکش پس از مرگ مائوئس باشد.
اگر این همسان­انگاری درست باشد، حلقۀ مفقودۀ پیدایش شطرنج هویدا می­شود. بسیاری را گمان بر این است که چون اصل واژۀ شطرنج هندی است، این بازی را هندیان اختراع کرده­اند. امّا مسئلۀ اساسی برای محققان این بوده و هست که پس چرا اصطلاحات شطرنج ایرانی است؟ باز هم تأکید می­کنیم اگر این همسان­انگاری درست باشد، این بازی در محیطی اختراع شد که سکاها که خود از جمله اقوام ایرانی تباربودند، بر آنجا فرمانروایی داشتند و در قلمرو این دودمان، گذشته از سکاها، بودائیان، هندوها، ایرانیان زردشتی و یونانیان نیز زندگی می­کردند. از این رو شاید این بازی را ایرانیان ساکن در آن سرزمین اختراع کرده باشند یا دست کم در اختراع آن مشارکت داشتند؛ یعنی در زمرۀ همان موبدان یا دانشورانی بودند که آنان را گو از سراسر مملکت خود به پایتخت فرا خواند. به بیتهای زیر بنگرید:
سواران به هر سو برافگند گَو/به جایی که بد موبدی پیشرو
سراسر به درگاه شاه آمدند/بدان نامور بارگاه آمدند(هفتم 353/3342-3344)
نکتۀ دیگری که احتمال یاد­شده را تقویت می­کند، این است که، چنانکه بیوار گفته است، نام مادر پسران(Machene، ماهین/مهین) احتمالاَ یک نام ایرانی است و از این رو احتمال حضور ایرانیان در دربار و کشور مائوئس(مای) وجود داشته است. شاید به همین دلایل اصطلاحات شطرنج ایرانی است و چون در محیطی هندی اختراع شده، اصل هندی نام بازی، یعنی واژۀ Čatrang رواج یافته است.
نکتۀ دیگر دربارۀ شطرنج مهرۀ رخ یا قلعه است. آیا تا کنون اندیشیده­اید که چرا این مهره دو نام دارد؟ این مهره در شکل کنونی شبیه قلعه است، اما چه ارتباطی با رخ دارد؟
آرایش مهره­ها در این نوع بازی شطرنج همان است که امروزه بازی می­کنند، مگر اینکه در هر سوی، دو شتر در کنار پیل اضافه دارد. راوندی ( راحة الصدور، 412-414) در قرن ششم هجری چند گونه بازی شطرنج را شرح می­دهد که در یکی ازآنها («باب دوم که رومیان نهادند») به مهرۀ اضافی، اسد یا شتر اشاره دارد؛ منتها در این نوع بازی اسد یا شیر در کناره­ها در کنار رخ قرار گرفته­ و حرکت و زدن(سیر و ضرب) آن با اختلاف اندکی مانند پیل است. این نوع بازی شطرنج به« شطرنج کبیر» معروف بود و نوعی که امروزه بازی می­کنند، به شطرنج صغیر(← نفائس الفنون،567). در اینجا این پرسش را می­توان پیش کشید که چرا امروزه مهرۀ کناری شطرنج را هم رخ می­نامند و هم قلعه؟ پاسخ: چنانکه در بیت3361 در بالا آمده، مهرۀ کناری چنین توصیف شده است:« مبارز دو رخ بر دو روی دو صف» و در جای دیگر شاهنامه که از آمدن شطرنج به ایران سخن رفته، این مهره چنین وصف شده است:
مبارز که اسپ افکند بر دو روی/به دستِ چپش پیلِ پرخاشجوی
[5]
چنانکه ملاحظه می­شود، در این بخش از شاهنامه توصیف آرایش مهره­ها در شطرنج مانند امروز است و در آن از مهرۀ شتر سخنی نیست و مهرۀ کناری مبارز نامیده شده است، ولی در بیت 3361، مبارز صفت رخ است. بنابر این، مهرۀ مذکور دو نام داشته: رخ و مبارز و بعدها قلعه هم به آنها اضافه شده است. پس رخ در صفحۀ شطرنج شخصی مبارز بوده که بنا بر بیت 3368 «همی­تاختی او همه رزمگاه»(رخ در معنی یا معادل مبارز در عنوانِ «داستان دوازده رخ» در شاهنامه نیز تأیید می­شود). در باب پیش­گفتۀ رومیان در کتاب راوندی، گفته شده است که در این نوع بازی در چهار زاویۀ صفحۀ شطرنج، بیرون از صفحۀ اصلی، چهار حصن(قلعه) قرار داشته است که شاه در مواقع خطر می­توانست بدآنجا پناه ببرد. به نظر نگارنده، رفته ­­رفته در نتیجۀ ساده­تر شدن این نوع بازی، یا تلفیق دو نوع بازی شطرنج، قلعه وارد صفحۀ شطرنج شد، در خانۀ رخ یا مبارز جا خوش کرد و نام رخ را نیز از آنِ خود کرد. به ویژه آنکه در چهار گوشۀ شطرنج قلعه و شکل آن بسی مناسبتر از رخ یا مبارز است.
15 شهریورماه 1388





[1] . تصحیح نگارنده و جلال خالقی مطلق، بنیاد میراث ایران، نیویورک 1387/2008؛ تهران، مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی 1387، ص323، ب2905-2906.
[2] .همان، ص358-360
[3] . جلال خالقی مطلق، یادداشتهای شاهنامه، بخش سوم و چهارم، بنیاد میراث ایران، نیویورک،2008/1387.
[4] . Bivar, A. D. H., “The Kuṣāṇ Trilingual”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Vol. 39, No. 2. (1976), pp. 333-340.

[5] .ج7،ص310، ب2739.

3 نظر :: فرضیه ای دربارۀ پیدایش شطرنج و ارتباط میان رخ و قلعه

  1. درود

    نظرتان در مورد این که می گویند رخ به معنی ارابه است (در پهلوی rah) چیست؟ می دانیم ارابه رانان قسمتی از سپاه ایران در زمات هخامنشیان بودند

    آرش

  2. درود بر شما.

    بحث جالبی است، به ویژه بخش مربوط به احتمال سکایی بودن سازندگان شترنج.

    درباره‌ی یکی بودن رخ و قلعه به نظر من همین یکی شدن دو گونه‌ی شترنج می‌تواند علت باشد.

    من هم پیشتر یکی دو مطلب درباره‌ی این بازی نوشته‌ام.

    - شترنج و نرد
    http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/05/blog-post_14.html

    - گونه‌های شترنج:
    http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/07/blog-post_27.html

    - وزیر شترنج
    http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/07/blog-post_29.html

    سپاس

    شهربراز

  3. با درود
    من برگردانی از یک جستار به زبان انگلیسی به نام CHESS; Iranian or Indian Invention?در تارنمای خود گذاشتم. این جستار نیز اشاره بر ایرانی بودن خاستگاه شطرنج دارد و میگوید هندوهای آمده در شاهنامه اشاره به هندیان هند کنونی ندارد بلکه سخن از مردم سیستان و بلوچستان است زیرا پیش از سده 11 میلادی یا ترسایی "هند" و "هندو" نام سرزمین و مردمی که اکنون به این نام شناخته شدند نبوده است.

    نشانی نوشته انگلیسی جستار نام برده:
    http://www.cais-soas.com/CAIS/Sport/chess.htm
    نشانی برگردان من از آن نوشته:
    http://didesevom.blogfa.com/

    با سپاس
    علیرضا سپهرآرا