سرانجامِ تراژیکِ فرود

فرود، پسر بزرگ سیاوخش از جریره و نابرادری کیخسرو بود که درنبردی با سپاهیان ایران به سپهسالاری طوس کشته شد.

تلفّظ نام فرود دقیقاً دانسته نیست.کهن¬ترین فرهنگ فارسی که این نام را آورده فرهنگ جهانگیری(ذیل فرود) است که آن را به صورت فَرود با واو مجهول ضبط کرده است((Farōd. یوستی(ص99) این نام را به صورت فِرود (Ferūd یا Firūd؛ قس: ولف، ص612: Firōd) ضبط کرده و - گویا بر اساس فرهنگهای فارسی - نوشته است که تلفّظ قدیمی تر آن فَرود(Farūd) بوده که همین تلفظ نزد پارسیان هند نیز رواج دارد. چنین می نماید نظر یوستی درست باشد، زیرا در هیچ منبعی تلفظ امروزی این نام یعنی فُرود نیامده است. شاید به سبب وجود واج ō یا ū در این نام، در اثر همگون سازی فَ به فُ تبدیل شده باشد. خالقی مطلق در مقالۀ فرود در ایرانیکا، این نام را فُرود(Forūd) ضبط کرده است، ولی در نمایۀ دفتر سوم شاهنامه، فَرود.


سیاوخش، پسر کیکاوس پس از آنکه به توران پناه برد، نخست با جریره(در طبری، ج1، ص605: برزافرید)، دختر پیران ویسه ازدواج کرد و از او فرود زاده شد.
خلاصۀ داستان فرود: هنگامی که کیخسرو، پسر سیاوش و شهریار نامدار ایران سپاهی را به فرماندهی طوس به کین خواهی سیاوش به جنگ افراسیاب تورانی فرستاد، بدو سفارش کرد که از راه کلات(نزدیک سرخس امروزی) نرود؛ زیرا در آنجا در دژ سپد(سپید)کوه برادرش فرود همراه با مادرش جریره(دختر پیران ویسه به روایت فردوسی، ج3، ص31 یا خواهر او به روایت مجمل التواریخ، ص29) فرمان می راند و هیچ یک از ایرانیان را نمی شناخت. اما طوس چون بدانجا رسید به سبب دشواریها و خطرات راه بیابان، سفارش شاه را نادیده گرفت و راه آسانتر کلات را برگزید. فرود چون این خبر را بشنید به سفارش مادرش جریره بر آن شد که به قصدِ کین خواهی سیاوش به سپاه توس بپیوندد؛ پس با یار وفادار خود تُخوار – که سرداران ایرانی را می شناخت – بر فراز کوهِ مشرف بر سپاه ایران جای گرفت و تُخوار نام و نشان سرداران ایرانی از جمله گودرز و گیو و بیژن و گُستهم و فریبرز را بدو بازگفت(معرفی نامها، سراپرده ها و درفشهای پهلوانان ایرانی در این داستان آشکارا پیداست که بر اساس الگوی داستان رستم و سهراب، آنجا که هجیر سرداران ایرانی را به سهراب معرفی می کند، اقتباس شده است)، اما از آن سو طوس، بهرامِ گودرز را فرستاد تا آن دو را ، اگر ایرانی اند، تنبیه کند و اگر جاسوس¬ یا تورانی اند، بکشد. بهرام به نزد آن دو رفت و هنگامی که دریافت یکی از آنان فرودِ سیاوخش است، از فرمان طوس سرپیچید و از سوی فرود فراخوانده شد تا پس از یک هفته میگساری همراه با او به سپاه ایران بپیوندد و به کین سیاوخش کمر بندد. اما بهرام فرمان طوس را فاش ساخت و بدو گفت که نزد طوس بازمی گردد تا پس از رام کردن سپهسالار بار دیگر پیش او می آید و او را نزد ایرانیان می بَرَد. نیز به فرود یادآور شد که اگر جز او کس دیگری بازگشت، قصد کشتن او را دارد. طوس، بهرام را به سبب سرپیچی از فرمانش سخت سرزنش کرد و دامادش ریونیز را مأموریت داد که آن دو را اسیر کند یا بکشد، ولی فرود چون دریافت پهلوان دیگری جز بهرام به سوی آنان می آید، او را با تیری کشت و پس از او زرسپ، پسر طوس را نیز که برای انتقام ریونیز آمده بود از پای درآورد. پس از آن طوس به تنِ خود به سوی فرود راند و این بار فرود به سفارش تخوار اسب طوس را با تیر بزد و سرنگونش ساخت و طوس در حالی که سپر بر گردن انداخته بود و زنان دژ او را با خنده های استهزاء¬آمیز(گواژه) بدرقه می کردند، به لشکرگاه خویش بازگشت . سپس گیو بر فرازکوه اسب تاخت که او نیز سرنوشت طوس را یافت ولی پسرش بیژن با اینکه اسبش با تیر فرود سرنگون شده بود، خود را به بالای کوه رساند و فرود از پیش او گریخت و به داخل دژ پناه برد. روز بعد جنگ سختی بین سپاه ایران و فرود و یارانش در بیرون دژ درگرفت که همۀ یاران فرود کشته شدند و او هنگامی که تنها به درون دژ می رفت، رُهّام که همراه با بیژن در کمین او نشسته بود، بدو تاخت و یک دست او را از بدن جدا کرد. فرود تن مجروح خود را به درون دژ کشاند و به زنان و پرستندگانش که پیرامون او زاری می کردند، سفارش کرد که پس از مرگ او خود را از بالای دز به پایین پرت کنند تا به دست بیژن و دیگر ایرانیان نیفتند. اندکی بعد فرود از آن زخم جان داد و زنان او همگی خود را از فراز دژ به پایین افکندند و مادرش جریره پس از آنکه اسبان را پی کرد و کاخ و گنجهای فرود را به آتش کشید به بالین فرود آمد و با دشنه ای خود را کشت. سپس ایرانیان به دژ تاختند و به غارت آنجا پرداختند. پهلوانان ایرانی از جمله بهرام و زنگۀ شاوران و گیو و گودرز به بالین فرود آمدند و بر او گریستند و طوس را به سبب تندخویی اش که این فاجعه را آفریده بود، سخت سرزنش کردند(فردوسی، ج3، ص27-60). کیخسرو پس از شنیدن خبر کشته شدن فرود، سخت اندوهناک شد و طوس را از سپسالاری سپاه عزل کرد و به جایش عموی خود فریبرز را گمارد. کیخسرو بدان سبب که نسب طوس به نوذر و منوچهر می رسید، از خون او درگذشت و فقط فرمان داد در خانه اش حبس گردد(فردوسی، ج3، ص77-80). پس از آنکه سپاهیان ایران نزد کیخسرو بازگشتند، شاه بر سپاه و پهلوانان ایران نیز سخت خشم گرفت که با میانجی گری رستم کار به آشتی انجامید(همان، ص106-109).

خلاصۀ بسیار کوتاهی از این داستان در تاریخ طبری (ج1، ص605-606) و برخی منابع دیگر(مجمل التواریخ، ص29، 48؛ ابن بلخی، ص44؛ ابوعلی مسکویه، ص23؛ منهاج سراج، ج1، ص143) آمده است. طبری دربارۀ علت نبرد طوس و فرود سخنی نمی گوید و می نویسد کیخسرو پس از شنیدن خبر کشته شدن فرود، فرمان داد طوس را با غل و زنجیر نزد او آورند. بنا به روایت متفاوتی از بلعمی(چاپ بهار، ص603-604؛ چاپ روشن، ج1، ص438-439) که مشخص است از منبع دیگری جز تاریخ طبری برگرفته است، سیاوش پس از ازدواج با فریگیس، دختر افراسیاب ، همسر پیشین خود جریره را همراه با پسرش فرود نزد پیران(در روایت بلعمی: فیروز) بازگرداند. فرود همانجا بزرگ شد و پادشاهی آن شهر را بگرفت. در زمان لشکرکشی طوس و سپاه ایران به توران، بر سر راه خود چون به دژ فرود رسیدند، فرود در برابر سپاه ایران جنگ آراست و طوس با اینکه سفارش مؤکّد کیخسرو را یادآور شد که قصد رویارویی با فرود را ندارد و به او اجازه دهد که از این مسیر بگذرد تا به توران برسد، سودی نبخشید و سرانجام فرود در نبردی که خود آن را آغاز کرده بود جان باخت. این گزارش از آن رو اهمیت دارد که شاید به تحریری از خدای نامۀ پهلوی بازگردد که درآن پهلوانی چون طوس و پادشاهی چون گشتاسپ مقام ارجمند خود را آنچنانکه در اوستا از آن برخوردار بوده اند، همچنان حفظ کرده بودند و هنوز به شخصیتهایی خودکامه و خودرأی بدل نشده بودند.

دربارۀ علت اصلی رویداد کشته شدن فرود، بهترین و دقیق¬ترین گزارش را خودِ فردوسی، به روش معمول خود در قالب اندرز و با زبان رمزی، در خطبۀ همین داستان که یکی از بهترین پیش¬درآمدهای درام محسوب می شود، چنین به دست داده است: پادشاه(کیخسرو) نباید سپهسالاری لشکر را به دشمن خود(طوس) بسپارد؛ زیرا، از شاهزادۀ دلیر و بی باکی که به ناچار باید پادشاه دیگری را بندگی کند(اشاره به این است که پس کشته شدن نوذر، پادشاهی ایران به جای پسرش طوس به خاندان کیقباد منتقل شد) ، نباید انتظار داشت که بیشی جویی را رها کند، فرمانبردار پادشاه خود باشد و به کام او بجنگد(فردوسی، ج3، ص27). بنا براین منشأ اصلی این فاجعه اختلاف میان خاندان نوذر و خاندان کیقباد بر سر جانشینی است که در این داستان در نافرمانی آشکار طوس از فرمان کیخسرو نمود یافته است. به نظر خالقی مطلق(«عناصر درام»، ص75)، در داستان فرود، درگیری زاییدۀ برخورد پیاپی حیثیتهای پهلوانی با یکدیگر است. وقتی بهرام بدون اجرای فرمان نزد طوس بازمیگردد، طوس حیثیت خود را در مقام فرماندۀ سپاه مورد اهانت می بیند و این عمل بهرام را حمل بر دشمنی گودرزیان با نوذریان می کند. اما چنین می نماید در مورد طوس مسئله بیش از آنکه دفاع از حیثیت پهلوانی باشد، کینه جویی پنهان نسبت به خاندان کیخسرو است که به صورت خودخواهی و خودرأیی در فرمان او به کشتن یا اسیر کردن فرود بروز می کند. اما پس از کشته شدن ریونیز که سیر رویدادها به مرحلۀ بازگشت ناپذیری می رسد، دفاع از حیثیت پهلوانی نقش تعیین کننده ای دارد. پهلوانان ایرانی از جمله گیو و بیژن، گرچه در آغاز ماجرا مخالف خودخواهی های طوس بودند، ولی پس از کشته شدن ریونیز و زرسپ، ناگزیرسفارش پادشاه را نادیده می گیرند، و به یاری سهپسالار خود می شتابند. آنچه بر ¬مایه های تراژیک داستان می افزاید این است که هر دو طرف در حالی که می توانستند در صفی واحد در برابر افراسیاب، کین سیاوش را بخواهند، هدف اصلی خود را فراموش کردند و به جان یکدیگر افتادند و در نتیجۀ آن، رویدادهای تراژیک زنجیروار یکی پس از دیگری روی می دهد: عقب نشینی تحقیرآمیز طوس و گیو از برابر فرود و به دنبال آن یورش ایرانیان به دژ و کشته شدن فرود و یارانش؛ خودکشی جریره و خودکشی دسته جمعی زنان و کنیزکان فرود و سرانجام مویه های حزن انگیز پهلوانان ایرانی بر پیکر بی¬جان فرود که این یکی نشان می دهد پیروزی در یک نبرد داخلی عین شکست است و خواری. آنچه خواندۀ داستان را اندوهناک می کند این است که خواستِ فرودِ جوان مبنی بر همراهی با ایرانیان در گرفتن انتقام خون پدرش سیاوش، در برابر خودخواهی طوس و پس از آن، در میان چکاچک تیغهای پهلوانان ایران گم می شود؛ همچنانکه صدای دردمندانۀ سهرابِ جوان در برابر رستم و خواهشهای تضرّع آمیز رستم پیر در برابر اسفندیار به جایی نمی رسد.

دربارۀ منشأ تاریخی داستان فرود نظرات مختلفی مطرح شده است. جهانگیر کُوِرجی کویاجی که کوشیده است برخی از داستانهای بخش پهلوانی شاهنامه را با تاریخ پارتیان تطبیق دهد، بر آن است که این داستان بازتاب نبرد بَردان یا واردانس(حک. 45-38 قبل از میلاد) و گودرز دوم(حک. 53- 44 یا 43 قبل از میلاد) در تاریخ پارت است. در تاریخ پارت گودرز دوم که بر مازندران و گرگان فرمان می راند، گویا از جمله کسانی بود که در شورش بر ضد بردان شرکت داشت و درهمین شورش شاه جوان کشته شد. با اینکه کویاجی (ص191) بر آن است که سنجش سرگذشت فرود و گزارش زندگی بردان، همانندی کامل این دو را نشان می دهند، بیشتر شواهد عرضه شده چندان قانع کننده نمی نماید. مثلاً کویاجی می نویسد: «هردو شاهزادگانی جوان و جنگاورند که در اوج جوانی کشته می شوند. بردان با خودکامگی هایش بزرگان دربار را به توطئه چینی بر ضد خود می کشاند و فرود نیز مردی آتشین مزاج و تندزبان است»(ص191). «در شاهنامه گودرز پس از کشته شدن فرود به سالاری سپاه ایران میرسد، همچنانکه در تاریخ پارت گودرز پس از کشته شدن بردان به فرمانروایی می رسد». نخست اینکه –چنانکه دیدیم- به جای طوس، فریبرز سپهسالار لشکر می شود نه گودرز؛ دوم اینکه کویاجی خود اذعان دارد که نقش گودرز در کشتن فرود و بردان نه در شاهنامه مشخص است نه در تاریخ پارت. ولی کویاجی بر این نکته به درستی تأکید دارد که بیژن و رُهّام از خاندان گودرز در قتل فرود نقش اساسی داشتند(190-191). نشانۀ دیگری که کویاجی از داستان فرود در رویدادهای تاریخی زمان بردان می بیند، وجود نام تُخوار در شاهنامه از یک سو و در زمان بردان از سوی دیگر است. بردان اقوام تخوار و داهی را تا رود سند مطیع خود ساخت و نام همین قوم تُخوار در نام تُخوار مربی و رایزن فرود باقی مانده است. کویاجی حدس می زند که پس از آنکه درباریان پارتی بر ضد بردان با یکدیگر همداستان شدند، در آخرین روزهای زندگانی او فقط تخوارها او را همراهی می کردند(ص191-192). کویاجی(ص192-193) همچنین نام فرود را در نام فرااُتس(Phraotes) قهرمان رمان تاریخی کورش¬نامه، اثر فیلوستراتوس(Philostratus) می بیند که آن را برای کاراکالا، امپراتور روم نوشته است. درست است که به سبب درآمیختن رویدادهای تاریخی دوران پارت با افسانه های مختلف در شاهنامه ، دشوار بتوان اینهمانی هایی که کویاجی میان شخصیتهای تاریخی پارت و افسانه ای شاهنامه برقرار کرده است، پذیرفت(نیز نک. دوستخواه، ص198)، اما از سوی دیگر، نمی توان همۀ نشانه هایی را که او از رویدادهای دوران پارتی در شاهنامه یافته است، یکسره نادیده گرفت.

خالقی مطلق (یادداشتهای شاهنامه، ص20)، خودکشی زنان دژ را در رفتار فرهاد چهارم اشکانی می بیند که پیرامون سال 32 قبل از میلاد، پیش از گریختن از تیرداد دوم همۀ زنان خود را کشت تا به دست دشمن نیفتند و سپس خود به سرزمین سکاها گریخت(گوتشمید، ص 160-161). خالقی می افزاید، نسبت تیرداد دوم با فرهاد چهارم روشن نیست، ولی او می تواند یکی از 29 برادر فرهاد بوده باشد که بیشتر آنها به دست فرهاد کشته شده بودند. خالقی در داستان فرود، کشمکش دو برادر را بر سر مشروعیت پادشاهی می بیند. بر پایۀ اصل مشروعیت، پادشاهی به پسر بزرگتر می رسید، مگر آنکه معیوب و یا مادر او از نژادی پایین تر بود یا دین و ملیت دیگری داشت که این رسم در عمل کشمکشهایی را پدید می آورد. در روایت فرود نیز از یک سو چون فرود پسر بزرگ سیاوش بود پادشاهی به او می رسید، ولی از سوی دیگر چون مادر او از نژاد پایین تری از مادر کیخسرو بود، پادشاهی حق کیخسرو بود. خالقی حدس می زند که هستۀ اصلی و تاریخی داستان، کشمکش دو برادر بر سر مشروعیت پادشاهی بوده است(خالقی مطلق، همانجا). اما با اینکه شواهد و قرائن این همسان انگاری میان حماسه و تاریخ جالب اند، ناهمانندی ها نیز چنان بارز اند که پذیرفتن همسان انگاری ها را دشوار می سازد. مثلاً آنجا که گوتشمید از کشته شدن زنان فرهاد چهارم به دست خود او سخن می گوید، می نویسد که او به پیروی از مهرداد اشکانی چنین کرده است. بنابر این، این احتمال را نیز می توان در نظر داشت که این رویداد به عنوان بن مایه ای تراژیک در حماسۀ ملی بازتاب یافته باشد، نه صرفاً به عنوان یک رویداد تاریخی و به همین سبب دشوار بتوان آن را اساس همسان انگاری های شخصیتهای تاریخی و حماسی قرار داد و بقیۀ تحلیلها را بر آن اساس بنا کرد. نکتۀ دیگر اینکه در داستان فرود هیچ نشانه ای از اختلاف میان فرود و کیخسرو نیست.

داستان فرود در روایات مردم و طومارهای نقالان نیز بازتاب یافته است. در طومار هفت لشکر(ص220-227) این داستان با آنچه در شاهنامه آمده، تفاوت چندانی ندارد، ولی در طومار دیگر آمده است که طوس بدان سبب که کیخسرو او را از سهسالاری سپاه عزل کرده بود، می خواست نخست فرود و سپس خودِ کیخسرو را بکشد و پادشاهی ایران را فراچنگ آرد(طومار کهن شاهنامه، ص645-656). بنا به یکی از روایات مردمی(نک. انجوی، ج3، ص 124) پس از آنکه فرود زاده شد، مادرش جریره نامه ای نوشت، انگشت کودک را با زعفران رنگ کرد و پای نامه نهاد و آن را برای سیاوش فرستاد. همین روایت در 9 بیت، با عنوان «زادن فرود از مادر» با اینکه در همۀ نسخه های شاهنامه مبنای ویرایش خالقی مطلق آمده(فردوسی، ج3، ص 321، حاشیۀ 2)، به لحاظ شعری چندان استوار نیست و الحاقی تشخیص داده شده است، ولی اصل این روایت قدیمی می نماید. روایت دیگر حاکی از آن است که ایرانیان به گمان اینکه دژ کلات از آنِ تورانیان است، بدانجا تاختند و فرود را به صورت ناشناس کشتند. بنا به روایت دیگر، افراسیاب از بیم آنکه مبادا فرود به کین¬خواهی پدرش سیاوش برخیزد، دستور کشتن او را داد، ولی با چاره گری پیران، فرود خود را به دیوانگی زد و از مرگ رَست(انجوی، ج3، ص186-189). به روایتی دیگر(همانجا) دژ فرود بر روی قلّه ای در حوالی روستایی در یک فرسخی آروی کهگیلویه قرار داشته است. به روایتی دیگر سپاه ایران که پس از کشته شدن فرود راهی توران شده بود، در نخستین نبرد پیروز شد، ولی سپس پیران به کین¬خواهی دختر و نواده اش برخاست و ایرانیان را شکست سختی داد(همو، ج1، ص 290-291). شکست سپاه ایران به تدبیر پیران در شاهنامه آمده است(فردوسی، 43، ص99-102)، ولی درآنجا سخنی از کین خواهی پیران نیست. از میان شاعران خاقانی در بیتی که در مجمع الفرس سروری(ذیل فرود) باقی مانده، به داستان فرود تلمیح کرده است .

منابع

ابن بلخی، فارس¬نامه، به کوشش گ. لسترنج و رینولد ا. نیکلسون، کمبریج، 1921م(تهران، 1363)؛

ابوعلی مسکوی رازی، تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی، تهران، 1366؛

انجو شیرازی، میرجمال الدین حسین بن حسن، فرهنگ جهانگیری، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، 1351؛

انجوی شیرازی، سیدابوالقاسم، فردوسی¬نامه، مردم و شاهنامه، تهران، 1363؛

بلعمی، ابوعلی، تاریخ، به کوشش محمد تقی بهار ـ محمد پروین گنابادی، تهران 1353؛

همو، تاریخ¬نامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1380؛

خالقی مطلق، جلال، «عناصر درام در برخی از داستانهای شاهنامه»، تن پهلوان و روان خردمند، به کوشش شاهرخ مسکوب تهران، 1374؛

خالقي مطلق ، جلال، يادداشت¬هاي شاهنامه ،نيويورك،2006؛

دوستخواه، جلیل، تعلیقات کتاب کویاجی(نک. کویاجی)؛

سروری، محمدقاسم بن حاجی محمد کاشانی، مجمع الفرس، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1340؛

طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرّسل والملوک، به کوشش یان دوخویه، لایدن، 1879-1901؛

طومار کهن شاهنامۀ فردوسی، به کوشش جمشید صداقت¬نژاد، تهران، 1374؛

فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، 1386.؛

مجمل‌التّوایخ و القصص، به کوشش محمد تقی بهار، تهران،1318؛

کورجی کویاجی، جهانگیر، آیینها و افسانه های ایران و چین باستان، در بنيادهاي حماسه و اسطورۀ ايران، ترجمۀ جلیل دوستخواه، تهران، 1388؛

گوتشمید، آلفرد فن، تاریخ ایران و ممالک همجوار آن از زمان اسکندر تا انقراض اشکانیان، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1356؛

منهاج سراج جوزجانی، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، 1342؛

هفت لشکر(طومار جامع نقّالان، از کیومرث تا بهمن) ، به کوشش مهدی مداینی و مهران افشاری، تهران، 1377؛ نیز:

Khaleghi Motlagh, Djalal, “Forūd”; Ensyclopaedia of Iranica, ed by E. Yarshater, Vol. X, New York, 2001;

Justi, F., Iranisches Namenbuch, Hildesheim,1963(Tehran, 2004);

Wolf, F. Glossar zu Firdosis Schahname, Hildesheim, 1965(Tehran, 2004)؛

ابوالفضل خطیبی

18/8/1389

0 نظر :: سرانجامِ تراژیکِ فرود