شبرنگ نامه

دوستان گرامی
درود
گویا آگاهی دارید که همۀ وبلاگهایی که بر روی بلاگر هستند، از جمله همین وبلاگ فیلتر شده اند. به همین سبب در این مدت نتوانستم نوشته های خود را منتشر کنم و در همین جا از همۀ دوستانی که نوشته های مرا می خوانند پوزش می خواهم. ولی از این پس تصمیم گرفته ام از فیلترشکن وی پی ان  که گویا استفاده از آن منعی ندارد، استفاده کنم .
سال گذشته استاد اسماعیل سعادت سرپرست دانشنامۀ زبان و ادب فارسی از بنده خواست که برای این دانشنامه مدخل شبرنگ نامه را بنویسم. نخست پذیرفتم و پژوهشهای خود را آغاز کردم، اما آنچه به دست آوردم ناامیدکنند ه بود. فقط چهار پنج سطر در کتاب حماسه سرایی در ایران، نوشتۀ زنده یاد ذبیح الله صفا. راستش نخست از نوشتن مقاله پشیمان شدم، ولی استاد سعادت از من خواست هر اندازه هم مقاله کوتاه باشد، آن را بنویسم. پذیرفتم و در اینترنت به جستجو پرداختم. به چکیدۀ مقاله ای برخوردم که خانم دکتر گابریله فان دِن بِرخ ، شاهنامه شناس هلندی در کنفرانسی دربارۀ فردوسی و شاهنامه ارائه کرده بود. در این چکیده مطالب چندانی نبود که بتوان بر اساس آن مقاله نوشت. پس با نویسندۀ مقاله که استاد زبان فارسی دانشگاه لیدن است و از قبل او را می شناختنم با ایمیل تماس گرفتم و از او خواهش کردم اصل مقالۀ خود را ولو آنکه چاپ نشده باشد برایم بفرستد تا بتوانم بر اساس آن مقاله را بنویسم. ایشان از سرِ لطف دو مقالۀ مفصل خود را که به انگلیسی دربارۀ شبرنگ نامه نوشته بود و آنان را برای چاپ فرستاده بود، در اختیار بنده گذاشت و از این رو توانستم بر اساس این دو مقاله مدخل شبرنگ نامه را بنویسم. این مقاله در کتاب فردوسی و شاهنامه سرایی (زیر نظر اسماعیل سعادت) که به تازگی به مناسبت برگزاری همایش بین المللی هزارۀ شاهنامه(24-25 اردیبهشت 1390) در فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شده، درج شده است.خانم گابریله فان دن برخ پس از ارسال مقاله های خود به من پیشنهاد کرد که این متن حماسی را بر اساس چهار نسخه ای که خود او شناسایی کرده بود، با همکاری یکدیگر ویرایش و منتشر کنیم. بنده پذیرفتم و در حال حاضر مشغول تصحیح این متن هستیم که امیدواریم تا پایان سال جاری آن را به دست چاپ بسپاریم. مقالۀ شبرنگ نامه را که نام هردوی ما پای آن است در زیر می خوانید.

شبرنگ­نامه، منظومۀ حماسی از سراینده ای ناشناس دربارۀ شبرنگ، پسر دیو سپید که به پیروی از شاهنامۀ فردوسی سروده شده است.
نخستین بار چارلز ریو(ص130) در ضمن معرفی نسخه ای از شاهنامه در موزۀ بریتانیا، نوشت که در ادامۀ این نسخه، شبرنگ­نامه و چند منظومۀ حماسی دیگر جای گرفته است. پس از او صفا(ص323) بر اساس آنچه ریو آورده بود، این منظومه را به اختصار در چند سطر معرّفی کرد.
پس از او هرکس از شبرنگ­نامه سخن گفته به نوشتۀ او استناد کرده است. ولی به تازگی گابریله فان دِن بِرخ، در دو مقاله به تفصیل در بارۀ این منظومه به بحث پرداخت و سه نسخۀ دیگر از آن و نیز برخی روایات شبرنگ در طومارهای نقالی را معرفی کرد که این نوشته عمدتاً بر اساس دو مقالۀ اوست.
      در آغاز داستان، سراینده می گوید که آن را از «گفتۀ زادسرو» به نظم درآورده است. زادسرو همان آزادسرو است که در قرن چهارم می زیسته و کتاب او با عنوان نامۀ خسروان، منبع شاهنامه در داستان رستم و شغاد و فرامرزنامه و به احتمال فراوان منبع اصلی غالب داستانهای رستم و اعضای خاندان او در شاهنامه و منظومه های دیگر بوده است(نک: آزادسرو). صفا(همانجا) حدس می زند که این داستان پیش از دوران مغول و شاید در قرن ششم هجری قمری سروده شده است، ولی او شاهد و قرینه ای برای این گمان خود ذکر نکرده است. شاید این گمان بر این اساس باشد که مهمترین داستانهای حماسی مانندگرشاسب نامه و بهمن نامه و کوش­نامه در سده های پنجم و ششم  به پیروی از فردوسی سروده شده اند. با این همه اگر هم این تاریخ تردیدآمیز باشد، دست کم تردیدی نیست که شبرنگ نامه پیش از قرن دهم هجری سرود شده است؛ زیرا مالک یگانه نسخۀ مستقلِ بازمانده از این کتاب، محفوظ در کتابخانۀ دانشگاه لایدن تاریخ 1062ق/1652م را بر روی آن نوشته است(نک: یونگ،218-219 ).
      خلاصۀ داستان: شبرنگ­نامه از پایان داستان جنگ مازندران یا هفت خوان رستم که در خوان پایانی دیو سپید، حکمران مازندران به دست رستم کشته می شود، آغاز می گردد. پس از کشته شدن دیو سپید، در مُشکوی او زنی بود به نام ماهیار از نسل شاه مازندران که باردار بود. اولاد که از سوی رستم به فرمانروایی مازندران رسیده بود، چون از زنده ماندن ماهیار آگاهی یافت، برآن شد که او را بیابد، ولی ماهیار گریخت و به غاری در کوهی بلند پناه برد. پس از مدتی، از ماهیار پسری زاده شد سیاه با دندانی چون دندان فیل که شبرنگ نام گرفت. شبرنگ چون بزرگ شد، از مادر پدرش را جویا شد و مادر بدوگفت که پدرش دیو سپید بوده که به دست رستم کشته شده است. پس شبرنگ بر آن شد تا انتقام خون پدرش را از ایرانیان بگیرد و مادرش را ملکۀ ایران کند. نخست با همراهی گروهی از دیوان به مازندران تاخت و اولاد را بشکست و کشت و مادرش چون «فرّ کیانی» داشت، ملکۀ آن دیار شد و خودِ شبرنگ به فرماندهی سپاه برگزیده شد. سپس به تشویق مادرش همراه با لشکری از دیوان به ایران تاخت. در ایران نخست پسر اولاد از کاوس خواست تا برای گرفتن انتقامِ کشته شدن پدرش، خود به جنگ شبرنگ رود، ولی کاوس به سفارش گودرز که هیچکس جز رستم توان مقابله با شبرنگ را ندارد، رستم را از زابل فراخواند. رستم که قصد داشت حکومت دیوان را در مازندران براندازد، همراه با برادرش زواره و پسرش فرامرز و دیگر پهلوانان ایرانی به رویارویی شبرنگ شتافت. چندین جنگ بین دو طرف روی داد که یکی از آنها در حوای تیسفون(بغداد) بود. در بیشتر این جنگها شبرنگ و دیوان شکست خوردند و بسیاری از دیوان جنگجو چون بَهور و کُهمَز کشته شدند. سرانجام شبرنگ از جلیوارِ جادو یاری خواست تا بر ایرانیان شبیخون زند. جلیوار قصد داشت با جادو رستم و ایرانیان را در زیر کوهی از برف مدفون کند، ولی رستم از این نیرنگ رهایی یافت و شبرنگ گریخت. فرامرز همراه با گیو و گرگین به تعقیب او رفتند، ولی نتوانستند بر او دست یابند. شبرنگ ناپدید شد و تعقیب­کنندگان بازگشتند. سپس ایرانیان با ماهیار وارد مذاکره شدند که سرانجام او تسلیم شد و همراه با دیوانِ اسیر دیگر به دربار کاوس برده شد. از آنجا که ماهیار دیو نبود و از نژاد شاهی بود، با او خوش­رفتاری شد و در میهمانیی که به مناسبت پیروزی ایرانیان برپا شده بود، بهرام، پسر گودرز بدو دل باخت و با موافقت کاوس او را به زنی گرفت.
   بخش نخست داستان یعنی بارداری ماهیار و زادن شبرنگ و پرسیدن شبرنگ از نژاد خود و لشکرکشی او به ایران و ملکه شدن مادرش، آشکارا پیداست که بر اساس الگوی داستان رستم و سهراب پرداخته شده است. مطالب شبرنگ نامه در چهار نسخۀ بازمانده از این داستان تا اندازه ای به یکدیگر نزدیک­اند(فان دن برخ، «دیوان در چرخۀ روایات حماسی»). ولی تحریرهایی از این داستان در طومارهای نقالان کاملاً متفاوت از نسخه های کتاب است. بنا بر کهن­ترین طومار نقّالی(هفت لشکر، ص292-300) رستمِ یک دست، پهلوان غول ­آسای روایتهای مردمی شاهنامه پس از آنکه فهر، محبوبِ برزو(پسر سهراب) را از حرم او می دزدد، به مازندران نزد سیه­رنگ(به جای شبرنگ در نسخه­ ها) می رود و بدو می گوید که برزو و ایرانیان به دنبال او می آیند و چنانچه او را یاری رساند، انتقام کشتن پدرش دیو سفید را از ایشان خواهد گرفت. سیه رنگ می پذیرد و بدو می گوید که اگر چنین کند، سپهسالاری لشکر را بدو می سپارد. در همین زمان برزو به مازندران می رسد و در نامه ای که بیژن آن را نزد سیه رنگ می برد، از او می خواهد که رستمِ یک­دست را تحویل او دهد، ولی سیه رنگ از این کار سرباز می زند و جنگ آغاز می شود. نخست بیژن، افغانِ دیو، پهلوان نامدار سیه رنگ را می کشد، ولی خود به دست رستمِ یک دست گرفتار و به سیه رنگ تحویل داده می شود. پس از آن پهلوانان ایرانی، رُهّام و گُستهم و طوس و گیو یکی پس از دیگری به دست یکدست اسیر می شوند. سرانجام یک­دست که دریافت حریف خودِ برزو نمی شود، با حیله­ هایی که سیه رنگ هم در آن مشارکت داشت، او را اسیر کرد. بسیاری از ایرانیان دیگر نیز اسیر شدند و بقیه به زابل گریختند. رستم این بار پسرش فلامرز(فرامرز) را در رأس سپاهی به رویارویی سیه رنگ فرستاد، اما او نیز به رغم دلاوری در نبرد همراه با پسرش سام با همان نیرنگ اسیرِ یک­دست و سیه رنگ شد. سرانجام رستم خود به مازندران تاخت و سیه رنگ را بکشت و در نبرد با یک­دست چون دریافت حریفِ او نمی شود، به حیله پای در گریز نهاد و یک­دست به تعقیب او پرداخت، ولی رستم بازگشت و با کمند او را اسیر کرد. دیوان از او زنهار خواستند و رستم، برزو و فلامرز و سام و دیگر اسیران را از بند رهانید و به زابل بازگشت و در زابل برزو با فهرِ سیمین­عذار عروسی کرد.
    ماجراهای داستان شبرنگ در کليات رستم­نامه(ص79-86) به روایت هفت لشکر بسیار نزدیک است، ولی نام شبرنگ در این روایت، سیه­زنگی است(قس:سیه ­زنگ در روایت یکی از طومارها، نک: ادامۀ مقاله) و محبوب برزو، مهرِ(به جای فهر در روایت هفت­ لشکر) سیمین­عذار نام دارد.
    در طومار دیگر شاهنامه، که هستۀ اصلی روایت مانند دو روایت پیشین است، ولی طیِ بازگویی های داستان، شاخ و برگهای بسیاری بدان افزوده شده است، ماجراهای سیه­ زنگ(به جای سیه ­رنگ در روایت هفت­ لشکر) بازهم از دلدادگی برزو به مهرِ سیمین عذار آغاز می شود. در این روایت مانند دو روایت پیشین، برزو در جامۀ بازرگانان به توران می رود و مهر را برمی­دارد تا به ایران بیاورد، اما در بین راه در هنگامۀ تعقیب و گریزِ او با تورانیان، دوست هیولاسان او، شمکوس بن شمیلا، معروف به کله­ دست(به جای رستمِ یک­دست در روایت هفت لشکر) که او نیز بر مهر عاشق شده بود، زن را می دزدد و به مازندران(دیوساران) نزد سیه­ زنگِ دیو می برد. در این روایت سیه­ زنگ برادری دارد به نام سیه­ رنگ که تنها کسی است که محلّ زندانی شدن برزو و فلامرز و سام و پهلوانان دیگر را در غار دیو سفید می داند و سرانجام در ازای گفتن این راز به رستم، به جای برادرش سیه­ زنگ به پادشاهی مازندران می رسد. در این روایت برخلاف روایت پیشین گفته نشده که سیه­ زنگ یا سیه­ رنگ پسر دیو سفید است(طومار شاهنامه فردوسی، ج2، ص809-838). در این تحریر(ص834) مانند روایت هفت­ لشکر(ص84-85) و رستم­نامه و نیز تحریر داستان در نسخۀ شاهنامه، محفوظ در ایندیا آفیس(نک: ادامۀ مقاله) ماجراهای داستان به جای کیکاووس در زمان کیخسرو روی می دهد. بنا به روایت کوتاه دیگری در طومار کهن شاهنامه(ص161) هنگامی که رستم دیو سفید را بکشت، اکوکال(همان اولاد در روایت شاهنامه)، همراه رستم، بدو گفت مداوای بینا کردن کاوس و پهلوانان ایرانی به خاکستر بدن مادر دیو است که او هم چون خبر کشته شدن فرزندش را بشنود، نزد پسرش سیه­ دیو به قاف می رود.
   در طومارهای نقّالان برخلاف تحریر شبرنگ­نامه در نسخه ها، تقابل اصلی میان سیه­ رنگ(شبرنگ) و دیوان از یک سو و رستم و خاندان او و ایرانیان از سوی دیگر نیست، بلکه مانند بسیاری از داستانهای مردمی از دلدادگی پهلوان محبوب(برزو) به یک زن بیگانه (فهر یا مهرِ سیمین ­عذار، دختر گرسیوز تورانی) و دزدیدن زن توسّط پهلوان رقیب(رستمِ یک­دست یا  کله دست) آغاز می شود. پهلوان محبوب برای رهایی معشوق دلاوری ها می کند، ولی او هم اسیر می شود و  بدین سان، اسارت همۀ اعضای خاندان رستم و پهلوانان نامدار ایرانی راه را برای هنرنمایی رستم، ناجی همیشگی ایرانیان هموار می کند. سرانجام رستم،  زن و پهلوان محبوب را از بند می رهاند.  در طومارها، سیه­رنگ و دیوان در حاشیه­ اند. در دو تحریرِ داستان در هفت­ لشکر و رستم­نامه ، یک­دست می کوشد تا با برانگیختن سیه­ رنگ به گرفتن انتقام قتل پدرش، به هدف خود، یعنی حفظ معشوق دست یابد. نکتۀ دیگر اینکه در این روایت، مانند داستان رستم و سهراب، رستم نه با نیروی پهلوانی، که با هوشمندی و نیرنگ بر حریف خود(رستمِ یک­دست که بنا به روایتی نام و نسب او چنین است: شمکوس بن شمیلان بن سرند بن ضحاک، نک: انجوی، ج2، ص30) پیروز می شود. به هر روی، اسارت زن در دست دیو و رهایی او به دست پهلوان، بن ­مایه ای است بسیار کهن که هم در حماسۀ ملی و هم در روایتهای عامیانه فراوان دیده می شود، از آن جمله اند: رهایی ارنواز و شهرناز به دست فریدون از چنگ ضحاک(فردوسی، ج1، ص55 به بعد) و دزدیدن دختر شاه کهیلا توسط سیه­ دیو و رهایی او به دست فرامرز در فرامرز نامه(ص 275 به بعد). روایت دوم به روایت دیگری از هفت لشکر نزدیک است که بنا بر آن، اهریمنی به نام سیه ­رنگ دختر پادشاه را می دزدد و جهانبخش، پسر فرامرز(فلامرز) او را می رهاند(ص423-424). البته در این روایت گفته نشده است که این سیه­ رنگ پسر دیو سپید است. بن­ مایۀ اسارت زن در دست دیو یا اهریمن یا اژدها در اسطوره ها به رقابت عشقی میان پهلوان محبوب با موجود هیولاسان یا دیو آدم ­نمایی چون رستمِ یکدست در روایتهای عامیانه تبدیل می­شود.  
     در روایتهای عامیانۀ شاهنامه گفته شده است که رستم پس از کشتن دیو سپید، از کاسۀ سرِ او که دو شاخ نیز بر روی آن بود، مغفری برای خود ساخت که در غالب جنگها برای نشان دادن قدرت خود و افکندن بیم و هراس بر دل همآوردان ، آن را بر سر می گذاشت، ازجمله، به روایت هفت لشکر(ص300) هنگامی که رستم با این هیئت در برابر سیه­رنگ قرار گرفت، سیه رنگ چون چشمش به «کلّۀ پدرش که بر سر رستم بود افتاد بند از بند و پیوند از پیوندش به لرزه درآمد»(برای تکرار بخشی از این این روایت، نک: کليات رستم­نامه، ص84-85؛ برای بررسی این مضون عامیانه در ویژگی ها و متعلّقات رستم و تصویرهای آن، نک: آیدنلو، ص 462-483). در طوماری دیگر نیز آمده است که رستم با همین مغفر به جنگ سیه­رنگ رفت(طومار شاهنامه فردوسی، ج2ف ص830 )
    نسخه های شبرنگ نامه:
1. کتابخانۀ دانشگاه لایدن(آکادمی: 150). این نسخه شامل 127 برگ است و تاریخ 5صفر را بر خود دارد، ولی سال کتابت ذکر نشده است. مالک نسخه تاریخ 1062ق را بر روی آن نوشته و یونگ(ص 218-219)، فهرست­ نگار نسخه، تاریخ کتابت آن را کهن­تر از این تاریخ می داند. این نسخه دارای دیباچه ای است شامل 15 بیت پندآمیز دربارۀ دوری از آز که با این بیت آغاز می گردد: الا ای شده غرق دریای آز/ تو کوته­ زمان و زمانه دراز. پس از آن داستان شبرنگ با این بیت که از منبع خود سخن می گوید، آغاز می شود: کنون بشنو از گفتۀ زادسرو/ چراغ صف صدر ماهان به مرو(برای بررسی مفصل این نسخه، نک: بِرخ، «دیوان در چرخۀ روایات حماسی فارسی»)
2. موزۀ بریتانیا(Or. 2926): این نسخه مستقل نیست، بلکه نسخه ای است از شاهنامه (نیمۀ نخست آن)، مورخ 1246-1249ق/1830-1833م کتابت شده در شیراز که به دنبال آن نُه داستان حماسی دیگر از جمله گرشاسب­نامه، سام­نامه، رستم و کُک کوهزاد، داستان جنگ رستم با ببر بیان، زادن فرامرز و جنگ رستم با پتیاره آمده است. پنجمین پیوست این نسخه شبرنگ­نامه است(برگِ 146a-167b)و پس از آن فرامرزنامه آغاز می گردد(ریو، ص131-132؛ برای مینیاتوری از نبرد رستم با شبرنگ، نک: برگِ 153v؛ برای این مینیاتور نیز نک: تتلی، ص51, 119). در اینجا شبرنگ­نامه بین زادن فرامرز و فرامرزنامه آمده و در نسخۀ دیگر شاهنامه(نک: شمارۀ 3) بخشی از فرامرزنامه است. شاید به همین سبب دوبلوا(ج5، بخش3، ص 571-574) شبرنگ­نامه را بخشی از فرامرزنامه انگاشته است. نکتۀ مهم دیگر دربارۀ این نسخه این است که پیش از آغاز شبرنگ­نامه، یعنی بیتهای پندآمیز، داستان جنگ رستم با اَلکوس آمده که در واقع در شاهنامه بخش پایانی جنگ هاماوران، یا دقیق­تر داستان رستم و هفت گردان را تشکیل می دهد(بیت پایانی: سخن­ها برین داستان شد به بن/چُنان کاندر آمد ز بالا سخن ) و پس از آن داستان رستم و سهراب آغاز می گردد(فردوسی، ج2، ص115). در حالی که داستان شبرنگ قاعدتاً باید در پایان جنگ مازندران که دیو سپید به دست رستم کشته می شود(همان، ص65)، درج می شد(نک: ِبرخ، «شبرنگ­نامه و دیو سیاه در روایات شفاهی»)
3. کتابخانۀ ایندیا آفیس(I.O.3263): نسخه ای است بی تاریخ از شاهنامه که گرشاسب­نامه و فرامرزنامه نیز بدان الحاق شده اند و در میان بخشهای فرامرزنامه، شبرنگ­ نامه درج شده است(برگِ 397a-405b و 415a-434a). در این نسخه گویا رویدادهای داستان مانند طومارهای شاهنامه در زمان کیخسرو روی می دهد(اته، ج1، شمارۀ 551, 870).
4. کتابخانۀ آستان قدس رضوی(شمارۀ 4248). نسخه ای ناقص از شاهنامه مورخ 26 ربیع الاول 1212/8سپتامبر 1797 که شبرنگ­نامه در میان بخشهای الحاقی آن (برگِ 231-276، 238-255) آمده است(گلچین ­معانی، ج7، بخش2، ص601-602، شمارۀ 649؛ وفادار مرادی، ص57-62؛ برای معرفی مبسوط نسخه های چهارگانۀ شبرنگ­نامه، نک: ِبرخ، همانجا ).
 منابع
آیدنلو، سجاد، «کلاه سرِ دیو سپید(مضمونی عامیانه در ویژگی ها و متعلّقات رستم)، آفتابی در ميان سايه ای: جشن­ نامه استاد دکتر بهمن سرکاراتی، به کوشش علیرضا مظفّری و سجّاد آیدنلو، تهران، 1387؛
انجوی شیرازی، ابوالقاسم، فردوسي ­نامه: مردم و شاهنامه، تهران، 1363؛
صفا، ذبیح­ الله، حماسه ­سرايي در ايران، تهران، 1363؛
طومار شاهنامه فردوسی، به کوشش مصطفی سعیدی و حاج احمد هاشمی، تهران، 1381؛
 طومار کهن شاهنامه فردوسی، به کوشش جمشید صداقت­ نژاد، تهران، 1374؛
فرامرزنامه، به کوشش میترا مهرآبادی، تهران، 1385؛
فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق ، 8جلد (جلد 6 با همکاری محمود امیدسالار و جلد7 با همکاری ابوالفضل خطیبی ) ،نیویورک 1366-1386/1981-2007؛
کلیات رستم­نامه، تهران، بی­تا؛
گلچین ­معانی، احمد، فهرست کتب خطی کتابخانۀ آستان قدس ، مشهد، 1340؛
وفادار مرادی، محمد، معرفة الآثار، تهران، 1381؛
 هفت لشکر(طومار جامع نقّالان، از کيومرث تا بهمن)، به کوشش مهدی مداینی و مهران افشاری، تهران، 1377؛ نیز:
Berg, Gabrielle van den, “The Book of the Black Demon or Šabrangnāma and the black demon in oral tradition” Orality and textuality in the Iranian world (Forthcoming);

Idem, “Demons in the Persian Epic Cycle: The div Shabrang in the Leiden Shabrangnama and in Shahnama manuscripts” Shahnama Studies II (Forthcoming);
Blois, François de. Persian literature, A Bio-bibliographical survey, volume V, part 3, London, 1997;

Ethé, Hermann. Catalogue of the Persian manuscripts in the library of the India Office, vol. 1, Oxford, 1903;

Jong, P. de. Catalogus codicum orientalium, Leiden, 1862;

Rieu, Charles. Supplement to the catalogue of Persian manuscripts in the British Museum, London, 1895;

Titley, Norah M. Miniatures from Persian manuscripts. A catalogue and subject index of paintings from Persia, India and Turkey in the British Library and the British Museum, London, 1977.
 
گابریله فان دِن بِرخ
ابوالفضل خطیبی 

تصویر: رستم دیو سیاه را به بند می افکند. آزادسرو- شبرنگ نامه . اوخر دورۀ مغول، احتمالاً در میسور هند، اواخر قرن هجدهم میلادی،موزۀ بریتانیادر لندن. اما بنا بر متن شبرنگ نامه شبرنگ یا سیه دیو از چنگ رستم می گریزد و دست رستم بدو نمی رسد. دربارۀ این مسئله تحقیق خواهم کرد.
نشانی اینترنتی این تصویر: 

http://www.fitzmuseum.cam.ac.uk/gallery/shahnameh/images/101.jpg

2 نظر :: شبرنگ نامه

  1. جناب آقای خطیبی،
    با سلام و احترام،
    ضمن تشکر بابت مقاله‌ی بسیار خوبتان در مورد شبرنگ‌نامه، سؤالی ذهنم را مشغول کرده است. مطابق روایت طومارنامه‌های شاهنامه، عاشق- اساسا جنگجو- در پوشش یک بازرگان به دیدار معشوق -مهر سیمین عذار-دربند می‌شتابد و بقول شما جانفشانی‌ها می‌کند. از طرفی می‌دانیم که مهر خدای مورد پرستش بارزگانان و هم جنگجویان بوده است. آیا این داستان نمی‌تواند نسخه‌ی نویسای روایات شفاهی از داستان‌های مهرپرستی بوده باشد. عناصری مثل دیو سپید و سیه رنگ یا زنگ هم عناصر منفور اهریمنیِ ضحاک نسب را به عهده دارند. داستان هرچند نوعی عشق‌نامه است اما اساسا بوی مذهبی دارد. آیا این چنین نیست؟
    شروین معظمی گودرزی

  2. دوست گرامی
    درود
    گویا بر اساس نام مهر سیمین عذار، بانوی داستان، ارتباط با مهرپرستی در ذهن شما تداعی شده است. این برای شروع یک پژوهش خوب است، اما بی گمان باید شواهد دیگری این ارتباط را نشان دهند. بنده شواهد دیگری در ذهن ندارم.
    ارادتمند خطیبی