کهن ترین تصویر رستم در نقاشی های پنجکنت

-->
به تازگی فرهنگستان هنر کتاب بسیار مهمی را به چاپ رسانده است از الکساندر بلنیتسکی با عنوان هنر تاریخی پنجکنت: نقاشی و پیکرتراشی(1390). اصل کتاب به روسی است و عباس علی عزتی آن را به فارسی برگردانده است. پنجکنت نام شهری است در شمال تاجیکستان در سمت راست رودخانۀ زرافشان و 60 کیلومتری شرق سمرقند. از سال 1946 تا 1953 باستان شناسان روسی در جریان حفاری های این شهر تاریخی، به آثار جالب و مهمی از هنر و فرهنگ سغدی برخوردند. ظاهرا پنجکنت در قرن پنجم یا آغاز قرن ششم میلادی شکل گرفته و موجودیت خود را در قرن هشتم میلادی پس از دست یافتن اعراب بر آسیای میانه از دست داده است. در میان همۀ آثار هنری کشف شده از این شهر نقاشی در جایگاه نخست قرار دارد. در شهر قدیمی پنجکنت بیش از پنجاه مکان از زیر خاک بیرون آمده که دیوارهایشان قبلاً پر از نقاشی های متعدد بوده است. در این کتاب نویسنده نقاشی­ها را که عمدتاَ صحنه ­های بزم و رزم است با دقت توصیف کرده است. اما در غالب موارد روایاتی که بر اساس آن نقاشی­ها شکل گرفته ناشناخته است و نویسنده نیز کمتر به حدس و گمان متوسّل شده است. یکی از نکات مهم در این نقاشی­ها حضور زنان در بیشتر صحنه های بزم و رزم است.
دست کم سه بار به جنگجویان زن برمی خوریم. در یک صحنه زن جوانی را در در نبرد تن به تن می بینیم که به تنهایی با مردی می جنگد و در صحنه ای دیگر زنی با شمشیر آخته نشان داده شده است که نویسنده نقش زنان در این صحنه ها را با نقش گردآفرید در شاهنامه سنجیده است(ص161). در اینجا بر آنم که از میان نقاشی های متعدد پنجکنت  به یکی از مهمترین آنها توجه ویژه ای نشان دهم. در نقاشی­های دیواری سالن VI/41 در ردیف دوم دورۀ کامل اعمال یکی از قهرمانان و همراهانش نشان داده شده است که نویسنده به درستی تشخیص داده است که او رستم است و از این رو تصویر رستم در این نقاشی ها کهنترین تصویر شناخته شده از پهلوان محبوب ایرانی هاست(تصویر2). نویسنده ویژگی­های مشترک میان نقش جنگجو در این نقاشی ها و توصیفی که از رستم در شاهنامه و متون دیگر باقی مانده است، چنین برشمرده است:
1. رستم در شاهنامه خفتانی از پوست پلنگ می پوشد. خفتان قهرمان نقاشی پنچکنت هم از پوست پلنگ دوخته شده است.
2. نام اسب معروف رستم ، رخش، یعنی اسب قرمز که رنگ اسب جنگجو در این نقاشی ها نیز قرمز است(تصویرهای1، 2، 3، 4 و5)
3. رستم چند بار دشمنانش را با کمند شکست می دهد. قهرمان نقاشی پنجکنت هم از همین سلاح استفاده می کند(تصویر2، ص160).
با این حال شرح بسیاری از جزئیات نقاشی ها را نمی توان در شاهنامه پیدا کرد. انطباق کامل نقاشی پنجکنت با شاهنامه غیر ممکن است که به نوشتۀ بلنیتسکی ممکن است علت آن گذشت زمان باشد، زیرا بین خلق این نقّاشی­ها و زمان سرایش شاهنامه بیش از 250 سال فاصله هست و در طول این زمان دگرگونی های مختلفی می توانسته در انتقال شفاهی روایت روی داده باشد. اما به نظر نگارنده از آنجا که روایات رستم پیش از خلق شاهنامه قطعاً در میان ایرانیان رواج داشته، این فرض مقرون به صواب نیست و علت این اختلاف همان است که نویسنده خود در ادامۀ همین نوشته به آن اشاره کرده است: «در تطبیق متن شاهنامه با نقاشی نباید از وجود حماسه های دیگر غافل بود. برای مثال متنی به زبان سغدی وجود دارد که داستان قهرمانی به نام رستم را روایت می کند و شباهت قسمتی از آن به بخشی از داستان رستم در شاهنامه کاملاً آشکار است که این بسیار جالب توجه است . داستان این متن در ترکستان شرقی روی می دهد و به زمانی نزدیک به نقاشی های پنجکنت تعلّق دارد. داستانی مانند داستان شاهنامه در آن راه یافته که دقیقاً دربارۀ مبارزۀ رستم با دستۀ دیوهاست. در عین حال از نظر متن، با نسخه ای کاملاً متفاوت با آنچه در شعر فردوسی آمده روبه رو هستیم. نکتۀ دارای اهمیت این است که در متن سغدی به جزئی برمی خوریم که در شاهنامه نیست، اما در نقاشی پنجکنت آمده است. دربارۀ دیوهای دشمنِ رستم هم که در نقاشی نشان داده شده اند، در متن سغدی عبارتی است که می گوید: «بسیاری با ارابه می رفتند ... بسیاری دیگر پرواز می کردند، انگار که شاهین اند.» این عبارت جایی برای تردید نمی گذارد که دیوهای نقاشی پنجکنت که در ارابه های بالدار نشان داده شده اند، دقیقاً این نسخه از روایت رستم را منعکس می کند که در محیط سغدی شایع بوده است»(ص60).
   اکنون به شرح نقاشیهایی که قهرمان آن با رستم تطبیق داده شده است می پردازیم:
صحنۀ یکم: گروهی جنگجوی سواره­ نظام که قهرمانی با اسب قرمز فرمانده آنان است به سمت راست حرکت می کنند و در مقابل آنان کوهی دیده می شود که شخصی بر روی آن نشسته است(تصویر5، سمت چپ، اولین تصویر و نیز نک: تصویر1). صحنۀ دوم: همان جنگجو سوار بر اسب قرمز در حال تاخت به سمت چپ است و بر جنگجوی حریف کمند می افکند و تا حدی می توان تشخیص داد که حریف به کمند افتاده و از اسب به زیر کشیده شده است. پشت پهلوان تصویر همان کوه دیده می شود و این بار تصویر دیگری از یک بانو که به گفتۀ نویسنده دستش را بالا آورده است(در ادامه با تفصیل بشتری دربارۀ این بانو سخن خواهیم گفت). همچنین موجودی خیالی که نیمی زن و نیمی گل است و گردنبند درازی به دست دارد، به سوی او پرواز می کند(تصویر2).
صحنۀ سوم: لحظۀ کارزار همان جنگجوی سوار بر اسب قرمز را با هیولایی به شکل مار(اژدها)نشان می دهد که در موقعیّت بسیار خطرناکی قرار دارد و هیولا به هنگام فروافتادن سر او را گرفته و همزمان دمش را دور پاهای اسب پیچیده است، اما پیروزی از آنِ جنگجوست(تصویر3).
صحنۀ 4. در این صحنه همان جنگجو را در رأس گروه جنگجویان می بینیم. هیولا شکست خورده و کنار پاهای اسب آنها دراز کشیده و از زخم عمیق پیکرش شعله های آتش زبانه می کشد(تصویر4)[1].
بقیۀ صحنه ها را که بسیار آسیب دیده است، خوانندگان خود می توانند در کتاب مذکور ببینند و شرح آنها را بخوانند. آنچه نگارنده دربارۀ این نقاشی ها می خواهد بگوید یکی این است که  این نقش رستم و رخش او کهن ترین تصویری است که پیش از فردوسی از حدود 1400 سال پیش برای برای ما به یادگار باقی مانده است. چنانکه خوانندگان ملاحظه می فرمایند. این تصویر رستم با تصویرهایی که بعدها در نقاشی ها می بینیم کاملاً متفاوت است. جوان است و ریش بلند دو شاخه ندارد چهرۀ او ظاهراَ  شبیه همان جنگجویان روزگار نقاش است. بالابلند است و لاغرمیان. توضیح دیگر نگارنده دربارۀ بانویی است در پشت سرِ جنگجو(تصویر2) که به گفتۀ نویسندۀ کتاب دستانش را بالا برده است. این بانو کیست؟ ایزدبانو اناهیتا، ایزدبانو دَئنا یا به گفتۀ گویندۀ ناشناسی بانوگشسپ دختر رستم. نگارندۀ این سطور نمی تواند حدس بزند که این بانو کیست. از همۀ خوانندگان تقاضا دارد نظر خود را با شواهد و دلایل و قراین بیان کنند. آنچه نگارنده اطمینان دارد این است که این بانو بر خلاف گفتۀ بلنیتسکی دست خود را بالا نیاورده است، بلکه چنانکه آشکارا در تصویر پیداست انگشت اشارۀ خود را در حالی که انگشتان دیگر را جمع کرده و دست خود را از آرنج با زاویۀ حدود نود درجه خم کرده، روبه روی خود بالا آورده است. سرِ انگشت اندکی به جلو خم شده است. این نشانه بی گمان همان نشانۀ احترام به شخص مقابل و تأیید اوست که در ایران باستان رایج بوده است. این نکته را  سالها پیش زنده یاد علیرضا شاپور شهبازی[2] هوشمندانه دریافت و  در یادداشتی بر اساس برخی تصویرهای بازمانده از دورۀ اشکانی و ساسانی به شرح آن پرداخت. این نشانه چند بار در نقاشی های پنجکنت دیده می شود. در این تصویر گیسوان بافتۀ بانو در دو سوی صورتش آویخته و به نظر می رسد که پوشش فاخری بر تن و سر دارد. بانو با بالا آوردن انگشت اشارۀ خود دلیری پهلوان را در کمند اندازی تحسین می کند، چنانکه امروزه می گوییم: آفرین! احسنت! چه شجاعتی!  تصویر این بانو با گیسوان بافته شبیه تصاویر دیگر بانوان در نقاشی های پنجکنت  در صحنه های بزم است و از این رو چهرۀ شاخصی ندارد که بتوان او را با شخصیتهای پیرامون رستم تطبیق داد.
     بنا بر تصویرهایی که دکتر شهبازی ارائه کرده است، کهن ترین تصویری  که در آن انگشت برآوردن به نشانۀ احترام به طرف مقابل و تأیید او دیده می شود دو تصویر بازمانده از دورۀ اشکانی است: یکی تصویر مهرداد دوم در بیستون که انگشت اشاره و انگشت میانی خود را در مقابل چهار ساتراپ یا سپهسالار خود  بالا آورده  و با این کار مقام آنها را تأیید کرده است(تصویر10). کنارِ پادشاه نوشته شده است: «شاه بزرگ میثرادات[3]» که همان مهرداد دوم(حک: 124/123-88/87 پیش از میلاد) اشکانی است. چهار تن از بزرگان عبارتند از: گودرز شهربان شهربانان[4]، یک نام که ناخواناست، مهرداد(میتراتو[5]) و کوفاساتس[6] که بنا بر پژوهشهای جدید، قطعاً همان کوفزاد[7] ، شهرب نام رفته در اسناد اشکانی نسا است[8] و صورت اوّلیۀ نام کوهزاد(زاده شده در کوه) است که صورت اخیر  در روایات متأخر حماسی در نام کُکِ کوهزاد، پهلوانی هراسناک که در دژی نزدیک زابل سکونت داشت، باقی مانده است. دیگر، تصویر شخصی است بر روی یک استودان سغدی که دو انگشت اشاره و میانی خود را بالا آورده است(تصویر11). در زمان ساسانی نشانۀ دو انگشت اشاره و میانی به یک انگشت اشاره خلاصه شده است که شهبازی دو نمونه از این دوران را آورده است: یکی تصویر دو دلداده در دربار ساسانی است منقور بر جامی نقره ای(تصویر13) و دیگری تصویر اردشیر یکم ساسانی که به اهورامزدا ادای احترام می­کند(تصویر12).
      زنده­ یاد شهبازی شواهدی ارائه داده است که همین رسم باستانی بعد از اسلام نیز در میان ایرانیان رواج داشته است:
1. در فیه مافیه[9] مولوی چنین آمده است:  حضرت محمد(ص)آنگاه که دشمنان خود را بشکست و شماری از آنان از جمله عمویش عباس را به اسارت گرفت ، به اسیران پیشنهاد کرد ، چنان­چه از او هواداری کنند، آزاد می­شوند.« چون عباس این را بشنید[درحال] انگشت برآورد به صدق تمام ایمان آورد.»
2. در مناسک زردشتی نمازهای آفرینگان، بخشی است[10] که در آن  موبد برای تندرستی ، دیرزیوی، دارایی و پیروزی شهریار زمین دعا می­خواند. در این دعا­خوانی، در ایران و هند، همۀ موبدان در اجتماع نمازگزاران انگشتان خود را بالا می­آورند و در نیایش پایانی خرسندی و نیک­اندیشی خود را ابراز می­کنند.[11]
نگارندۀ این سطور در ذیل ترجمۀ یادداشت دکتر شهبازی شواهدی دیگری از رواج این رسم باستانی در دورۀ اسلامی در متون منظوم و منثور آورد که در اینجا نقل می شود:
3. او نیز موافقت مؤذن[را] به آواز بلند انگشت مُسَبّحه برآورده بود.[12]
4. چون جان رخ او دید ، پس از دست گزیدن
                               انگشت شهادت به تحیّات  برآورد[13]
5.  به حسن و لطف چو او در زمانه بی­مثل است
                               بدین گواهی در حقّ او برآر انگشت[14]
6. تصویر معروفی از زردشت پیغامبر هست که انگشت اشارۀ خود را رو به روی صورتش بالا آورده است(تصویر14). این تصویر را شاید چنین تفسیر کنند که پیغامبر به توحید و یکتایی خداوند اشاره دارد. نگارنده مخالف این تفسیر نیست، ولی گمان می کند که این تصویر می تواند همان رسم باستانی ایرانیان را نیز نشان می دهد.
شواهد بالا نشان می دهد که این رسم باستانی شاید تا زمان مولوی(قرن هفتم هجری قمری) و حتی بعد از آن در میان ایرانیان مسلمان رواج داشته و بعدها به مرور زمان متروک شده است. امروزه غربی­ها انگشت شست خود را به نشانۀ تأیید و تحسین نشان می دهند. اکنون من انگشت اشارۀ خود را برای احترام به شما و سپاسگزاری از حوصلۀ شما که این نوشته را خواندید بالا می آورم، شما چطور؟




[1] . خوان سوم رستم نبرد اوست با اژدهایی هراسناک، ولی نگارنده نتوانست نشانه­های مشترکی بین نقاشی پنچکنت و توصیف فردوسی از این اژدها بیابد. بنا بر شاهنامه در خوان سوم رخش اژدهایی را در بیابان می بیند و رستم را بیدار می کند، اما رستم چون بیدار می شود،اژدها در تاریکی پنهان می شود. رستم دوباره به خواب می رود و بار دیگر اژدها ظاهر می شود. رخش یک بار دیگر با کوبیدن سم خود بر زمین،رستم را از خواب بیدار می کند که این بار نیز اژدها پنهان می گردد و رستم به رخش خشم می گیرد که اگر یک بار دیگر بیدارم کنی، «پی تو ببرّم به شمشیر تیز». بار سوم اژدها ظاهر می شود و این بار نیز رخش با کوبیدن سم خود بر زمین رستم را بیدار می کند. این بار رستم اژدها را می بیند و با او درمی­آویزد. از آن سو رخش نیز به کمک رستم می شتابد و دو کتف اژدها را با دندان می کند و پوست او را می درد. سرانجام رستم با تیغ سر از تن اژدها می اندازد. نک: فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، نیویورک، 1369؛ تهران، 1386، ص26-29.
[2] . Shahbazi, A. Sh. 1986,” Iranian Notes 11”, Archaeologische Mitteilungen aus Iran 19, PP.166-9;
ترجمۀ فارسی: شهبازی، علیرضا شاپور، «انگشت در کردن»، ترجمه و تعلیقات از ابوالفضل، فرهنگ­نویسی، ج3، مهر 1388؛ ص209-214؛

[3] .Mithradates
[4] . Gōtarzēs satrap of satraps
[5] . Mitratu
[6] . Kophasatēs
[7] .Kōfzād
[8] . دربارۀ این پیکرۀ سنگی و نوشته­های بر روی آن و هویت این اشخاص، بنگرید به پژوهش مفصل و تازۀ رحیم شایگان:
Shayegan, R., Arsacids and Sasanians: Political Ideology in Post-Hellenistic and Late Antique Persia, Cambridge, 2011, pp. 197-225. 

 برای نام کوهزای(Kōhzāy) در دورۀ ساسانی، نک:
Gignoux, Ph., Noms Propres Sassanides en Moyen Perse Èpigraphique, Iranisches Personennamenbuch, Band II, Faszikel 2, Wien, 1986, No. 504;

 برای این نام در اسناد نسا، نک:
MacKenzie, D. N, “Some Names from Nisa”, Iranica Diversa, ed. C. G. Cereti and L. Paul, Rome, . 1999, Vol. I, p.213


[9] . فیه مافیه به کوشش میرزا محمد هاشم خوانساری( تهران  1333-1334)، ص 7.
[10]. یعنی آفرین دهمان 8.
[11] J. J. Modi, Asiatic Papers III (Bombay 1927) 188ff. esp. 190.
 دکتر کتایون مزدا­پور دربارۀ این مناسک به نگارندۀ این سطورتوضیح دادند که در این نیایش گروهی هنگامی که موبد به بخش آفرین­نامۀ خشتریانه می­رسد، یک انگشت( اشاره) و در قسمت بعدی نیایش، دو انگشت(اشاره و میانی) خود را بالا می­آورد و سپس آن را به پیشانی و لب خود می­زند.

[12] پند پیران، به کوشش جلال متینی، تهران، بنیاد فرهنگ، 1357، ص176 .                                                                   
[13] دیوان اوحدی مراغه­ای، به کوشش سعید نفیسی، تهران، امیرکبیر،  1340، ص150.
[14] دیوان سیف فرغانی، به کوشش ذبیح الله صفا، انتشارات دانشگاه تهران، 1344-1348،ص166.
تصویرها:


تصویر1: رستم و رخش او. رنگ سرخ رخش آشکارا پیداست
تصویر2: کمندافکنی رستم. بانوی پشت سر او با برآوردن انگشت اشاره تحسینش می کند














تصویر3: نبرد رستم با هیولا(اژدها)
   
تصویر6: روی جلد کتاب: رزمندۀ زن و مرد در کنار یکدیگر. رزمنده بانو انگشت اشارۀ خود را برآورده است
تصویر7: دو شخص گویا نرد بازی می کنند. سمت راست بانویی و روبه روی او مردی به نشانۀ تحسین فرد پیروز انگست برآورده اند
تصویر10: نقش برجستة مهرداد دوم اشکانی(طرحی که در قرن هفدهم میلادی کشیده شده است). مهرداد با برآوردن انگشت اشاره و میانی خود حکومت ساتراپهای ایران از جمله گودرز یکم را تأیید می کند
تصویر11: یک استودان سغدی. نفر دوم از سمت راست انگشت اشاره و میانی خود را برآورده است
تصویر 12: اردشیر یکم به اهورامزدا ادای احترام می کند
تصویر 13: دو دلداده در دربار ساسانی در یک ضیافت
تصویر 13: دو دلداده در دربار ساسانی در یک ضیافت
(جام نقره در مجموعه هنری بالتیمور)
تصویر14: تصویر فرضی زرتشت پیغامبر

3 نظر :: کهن ترین تصویر رستم در نقاشی های پنجکنت

  1. http://shahnamehpajohan.org/

  2. بسیار عالی. تصاویر این کتاب، که در سنت نقاشانه ی مانی امتداد یافته اند، به لحاظ پیشینه ی "نقاشی ایرانی" نیز بسیار تامل برانگیز اند. رنگ های به کار رفته در این دیوارنگاره ها، عموما مشتمل اند بر فام های اکر(خاکی، کهربایی)، قهوه ای، آبی های فیروزه ای و سیر، و فام های سرخ که سندی است بر تداوم سنت رنگ بندی در فرهنگ ایرانی که نگارگری ایرانی را به کاشیکاری های هخامنشی پیوند می دهد.
    از جمله نکات حائز اهمیت دیگر، وجود "خط دور" در این نگاره هاست که نقش خط و دورگیری را در تاریخ هنر ایرانی پر رنگ تر می کند.

  3. بسیار عالی. تصاویر این کتاب، که در سنت نقاشانه ی مانی امتداد یافته اند، به لحاظ پیشینه ی "نقاشی ایرانی" نیز بسیار تامل برانگیز اند. رنگ های به کار رفته در این دیوارنگاره ها، عموما مشتمل اند بر فام های اکر(خاکی، کهربایی)، قهوه ای، آبی های فیروزه ای و سیر، و فام های سرخ که سندی است بر تداوم سنت رنگ بندی در فرهنگ ایرانی که نگارگری ایرانی را به کاشیکاری های هخامنشی پیوند می دهد.
    از جمله نکات حائز اهمیت دیگر، وجود "خط دور" در این نگاره هاست که نقش خط و دورگیری را در تاریخ هنر ایرانی پر رنگ تر می کند.