داستان بهرام گور و آزاده

پیرو سخن پیشین دربارۀ دیو سپید، این بار هم نکتۀ جالبی را بازهم دربارۀ ارتباط میان نقاشی های داستانهای شاهنامه و متن داستان به عرض می رسانم. بنا به گزارش شاهنامه بهرام گور کنیزکی رومی و چنگ زن داشت به نام آزاده. روزی در حالیکه آزاده را بر پشت خود، سوار بر هیونی(شتر تیزرو) نشانده بود، به نخچیر رفت. ناگاه دو آهوی نر و ماده نمایان شدند. بهرام به کنیزک گفت کدام یک را می خواهی به تیر بیفکنم. آزاده در پاسخ گفت مردان با آهو نبرد نمی جویند. تو دلیری کن و آهوی ماده را نر کن و نر را ماده. سپس هیون را تیز برانگیز و چون آهو از پیش تو می گریزد، به گوش او تیر بیفکن و چون با پایش گوش خود بخارد، تیری دیگر بیفکن و « سر و پای و گوشش بدوز».
بهرام نخست با تیر دو پیکان شاخهای آهوی نر را از سرش جدا کرد و بدین سان نر را ماده کرد و سپس دو تیر همچون دو شاخ بر سروگاه آهوی ماده نشاند. سپس هیون را سوی جفت دیگر براند و همان دم « سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت».
سر شما را درد نیاورم، پایان داستان را بهتر است از زبان فردوسی نقل کنم:
سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت/بدان آهو آزاده را دل بسوخت
بزد دست بهرام و او را ز زین/ نگوسار برزد به روی زمین
هیون از بر ماه چهره براند/برو دست و چنگش به خون درفشاند
چنین گفت کای بی خرد چنگ زن/ چه بایست جستن به من بر شکن
اگر کند بودی گشاد برم/ ازین زخم ننگی شدی گوهرم

(شاهنامه، دفتر ششم، ص376)
دوستان! آزاده مُرد، به همین سادگی. در کتاب غرر اخبار ملوک الفرس ثعالی ، این روایت چنین آغاز می شود: «بهرام روزها را میان عشق و رامش و شکار و بازی بخش کرده بود. روزی خواست که همۀ خوشیها، شکار و خنیاگری و شراب و دلبران را یک جا گرد آورد». به گزارش ثعالبی که با شاهنامه همخوانی شگفتی دارد در پایان ماجرا بهرام به آزاده چنین گفت: «تو با این افزون خواهی می خواستی مرا سرافکنده کنی»
واقعاً دوستان در عالم واقع امکان دارد که آزاده پشت به بهرام، هم چنگ می زده -و در آن تاخت و تاز ،بهرام هم می شنیده و لذت می برده - و هم شراب می داده و هم لابد بوس. چه شود!!
این داستان در هفت پیکر نظامی هم هست، منتها با تفاوتهایی، مثلاً در اینجا بهرام بر اسب نشسته و کنیزک که در اینجا فتنه نام دارد بر اسب دیگری چنگ می زند و حکماً بهرام هم صدای چنگ او را می شنیده، آن هم در هنگام تاخت اسب! و مهمتر اینکه کنیزک نمی میرد و نظامی با نبوغ خاص خود داستان را از خود ادامه می دهد. همان ماجرای کنیزک گوساله بر دوش و رفتن به بام کوشک که منشأ ضرب المثل معروف کار نیکو کردن از پر کردن است.
      این داستان حتی در زمان ساسانیان نیز بسیار معروف بوده و به روایتی بر دیوار بزمگاه خورنق هم نقاشی کرده بودند. آثاری از نقاشی همین داستان بر بشقابها و کاشی ها جامهای مینا و اشیای دیگر باقی مانده است. در همۀ نقاشی های شاهنامه آزاده سوار بر شتر است و در اینجا بر خلاف ماجرای دیو سپید نقاشان دقیقاً شاهنامه را خوانده و مطابق داستان نقاشی کرده اند، اما استاد فرشچیان همین داستان را مطابق روایت نظامی نقاشی کرده است. ولی در برخی چاپهای شاهنامه با بی سلیقگی تمام نقاشی استاد را پای داستان شاهنامه گذاشته اند. در اینجا تصویر این شاهکار را که از انتشاراتی معروف هم هست، می بینید. نیز یکی از نقاشی های قدیمی شاهنامه و چند تصویر دورۀ ساسانی. بدرود. نگارنده سالها پیش در جستاری که نشانی آن در زیر می آید، همۀ روایات فارسی و عربی دربارۀ این داستان را بررسی کرده ام:
«داستان بهرام گور و آزاده و نكاتي در تصحيح متن شاهنامه»، نشر دانش، س18، ش4، زمستان 1380، ص 15ـ 21.
همچنین فایل پی دی اف آن را می توانید در صفحۀ من در اکادمیا با نشانی زیر ببینید:


برگی از گزیدۀ شاهنامه از انتشارات سروش(نقاشی استاد فرشچیان)

یکی از نسخه های کهن شاهنامه

0 نظر :: داستان بهرام گور و آزاده