سخنی در باب مبالغۀ حماسی

مبالغه در ذات شعر حماسی است و در شاهنامه این مبالغه ها با جادوی کلام فردوسی، کمتر رنگ غیر واقعی خود را به رخ خواننده می کشد. برای نمونه هنگامی شاعر می گوید:
شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب

آنچه در پیش روی خواننده قرار می گیرد ابهت و شکوه پادشاهی دلیر و بی باک و هراس افکن است. چه بسا خواننده اصلاً به این امر غیر واقعی فکر نکند که چگونه کوه آهن به دریای آب تبدیل می شود. اما در منظومه های پهلوانی پیرو فردوسی همه جا چنین نیست. در فرامرزنامۀ بزرگ چنین می خوانیم:
شد از سمّ اسپان دلِ کوه چاک / پراکنده شد بر رخِ شيد خاک
چنان شد ز گَردِ سپه روی آب که در وی تکاور دويدی به تاب
به گمان بنده شاعر در بیت یکم موفق عمل کرده است، ولی بیت دوم از همان نوع حرکات اضافۀ بازی کنان فوتبال خودمان است که آنچه نمی زند گل است. شاعر خواسته در این بیت از زیر تأثیر شاهنامه خارج شود و دست به نوآوری بزند. خواننده در همان بیت اول انبوهی گرد و خاک ناشی از حرکت اسبان نبرد را دریافته و به بیت دوم که می رسد ذهنش متوجه مدلول واقعی پیام می شود تا انبوهی گرد و خاک نبرد. گذشته از این، این اغراق که گرد و خاک نبرد آنقدر زیاد بود که روی دریا نشست و دریا را به خشکی تبدیل کرد چندانکه تکاور می توانست بر روی آن بدود، زیادی اغراق آمیز است. بیشتر اعجاب انگیزی است تا مبالغۀ حماسی. البته ناگفته نماند که سرایندۀ فرامرزنامۀ بزرگ، در بسیاری جاها خوش ذوق و سخنور خوبی است. بیت های مبالغه آمیز زیر از آن جمله اند (البته که به گرد فردوسی نمی رسد):
شتاب: چنان در شبِ تيره کردی گذر / که از نآمده روز رفتی به در
چو از بحر الماس خون شد روان / روان گشت با خون ز تن‌ها روان
ز تیغش زمین سربه‌سر نم گرفت / ز گَردِ نبردش فلک خَم گرفت

0 نظر :: سخنی در باب مبالغۀ حماسی