چرا داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیست؟




دلم کپک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگی دل،
همچون مهتاب‌زده‌یی از قبیله‌ی آرش بر چکاد صخره‌یی
زِه جان کشیده تا بن گوش
به رها کردن فریاد آخرین (شاملو)
به یاد آتش‌نشانان مظلوم . آرش، جان در تیر نهاد، برای مردم ایران و تن پاره‌پاره کرد و این آتش‌نشانان جان فدای مردم کردند و خود سوختند.




در اساطیر ایرانی، داستان آرش کمانگیر بسیار پرآوازه است و در اوستا و متون پهلوی و فارسی و عربی از تیرافکنی حماسی او سخن رفته است[1]. خلاصۀ معروف‌ترین روایت از داستان آرش چنین است[2]:

افراسیاب تورانی به ایران‌زمین لشکر کشید و منوچهر پیشدادی، شاه ایران را به مدّت دوازده سال در طبرستان در حصار گرفت. سرانجام هردو به آشتی گراییدند و بنا بر پیشنهاد منوچهر پیمان نهادند که افراسیاب به اندازۀ تیرپرتابی که یکی از کمان‌داران ایرانی بیفکند، واپس رود و آن سرزمین‌ها را به ایرانیان واگذارَد. فرشتۀ اسپندارمذ درزمان پدیدار گشت و به منوچهر فرمان داد تا چوبه، سوفار و پیکانِ تیر را از جنگل، عقاب و معدن ویژه‌ای فراهم آورند. سپس آرش شِواتیر[3] از تیرافکنان چیره‌دست ایرانی که مردی نژاده و دین‌دار و حکیم بود، از سوی منوچهر فرمان یافت تا از بلندای کوهی در رویان تیری را به سوی توران‌زمین پرتاب کند. آرش برهنه شد و تن خود را به پادشاه و مردم نمایاند و گفت: ای مردم! اینک بنگرید که من تندرستم و تنم از هر آسیب و بیماری تهی است، ولی چون تیر از کمان رها کنم، پاره پاره خواهم شد. پس تیر را که افراسیاب بر آن نشان نهاده بود، در کمان نهاد و چون خورشید از فراز کوه نمایان شد، دست بر قبضۀ کمان برد و با همۀ نیروی خود، کمان را کشید و تیر را پرتاب کرد و خود بی‌جان بر زمین افتاد. تیر آرش به پرواز درآمد و در بادغیس چون خواست فرود آید، فرشتۀ باد به فرمان اورمزد، دوباره آن را به پرواز درآورد[4] تا اینکه به هنگام غروب خورشید، پس از پیمودن هزار فرسخ در سرزمین خُلم در بلخ، بر کرانۀ جیحون، بر بُنِ درخت گردویی درنشست. تیر را از خُلم به طبرستان نزد افراسیاب بازآوردند و افراسیاب چون نشان خود را بر تیر دید، از پیمان‌شکنی هراسید و تا کرانۀ جیحون در بلخ واپس کشید و بدین‌سان مرز ایران و توران مشخّص گردید.
پرسشی که ذهن پژوهندگان اساطیر ایرانی و شاهنامه‌پژوهان را به خود مشغول داشته، این است که چرا داستان شگفت‌انگیز و زیبا و حماسی آرش در شاهنامه نیست؟ در حالی که روایت از جان گذشتگی او در راه حفظ مرزهای ایران‌زمین با فداکاری‌ها و از جان گذشتگی‌های بسیاری از پهلوانان شاهنامه برای پاسداری از مرزهای ایرانشهر هم‌خوانی شگفتی دارد. برخی پژوهندگان شاهنامه به این پرسش پاسخ  داده‌اند که در ادامۀ جستار به نقد و بررسی آنها خواهیم پرداخت، ولی برای یافتن پاسخ قانع‌کننده به این پرسش نخست شایسته است تا روایات مربوط به داستان آرش در منابع مختلف بررسی و طبقه بندی شود.  منابع ما دربارۀ زمان تیرافکنی آرش و پادشاه زمان او با یکدیگر سخت اختلاف دارند که آنها را می‌توان ذیل دو گروه بزرگ طبقه‌بندی کرد:
الف) داستان آرش در پادشاهی منوچهر:
1.      رسالۀ پهلوی ماه فروردین روز خرداد (بند 22) که در آن از رویدادهای مربوط به روز خرداد (روز ششم هر ماه) از ماه فروردین سخن می‌رود: « در ماه فروردین روز خرداد منوچهر و آرش شیواتیر سرزمین از افراسیاب تورانی بازستدند ».
2.      طبری (ج1، 435-436): «پس از آن که شصت سال از کشته شدن توج (تور) سپری شد، نوادۀ او فراسیات (افراسیاب) با  منوشهر (منوچهر) به نبرد برخاست و او را در طبرستان در حصار گرفت. سرانجام بر آن نهادند که مرز میان آن دو، به وسیلۀ پرتاب تیر یکی از یاران منوشهر تعیین شود که این تیرانداز ارشسیاطیر (آرش) نام داشت که چون نامش را مخفف کردند، او را ایرش گفتند و او تیری انداخت که از طبرستان به نهر بلخ رسید و از آن پس نهر بلخ  مرز میان  ترکان و فرزندان توج از یک سو و فرزندان ایرج از سوی دیگر تعیین شد و بدین سان با تیرافکنی ارشسیاطیر جنگ‌های میان فراسیات و منوشهر پایان یافت».
3.      بلعمی (ص347-348): «اکنون بدین کتاب اندر محمد بن جریر ایدون گوید که صلحشان (صلح افراسیاب و منوچهر) بر آن شرط  بود که حدّی بنهند میان زمین ترک و آنِ عجم، هرچه از سوی ترکستان است، مر مَلِکِ ترک را بود و هرچه از این سوی عجم است، منوچهر را بود و هیچکس را نبود بعد از آن که به حدّ یکدیگر آیند. و چنان گفتند که مردی بنگرید به لشکر منوچهر اندر که از وی قوی‌تر کس نباشد، و تیری بیندازد، هرکجا تیر وی بیفتد آنجا سرحد ملکشان بود، و از آن سوی تیر حد ترکان را بود و افراسیاب را، و ازین سوی عجم را بود و منوچهر را، و برین بنهادند و هردو ملک و هردو سپاه این اتفاق ببستند و صلح‌نامه بنبشتند چنین. منوچهر مردی قوی بنگرید اندر همه سپاه خویش نام او آرش بود که بر زمین ازو تیراندازتر مردی نبود و قوی‌تر، ورا بفرمود که بر سر کوه دماوند شو... و آن تیر بینداز به همه نیروی خویش تا خود کجا افتد، و او از سر آن کوه تیر بینداخت به همه نیروی خویش. تیر از همه زمین طبرستان [ و زمین گرگان و زمین نشابور و از سرخس و همۀ بیابان مرو] بگذشت به راست جیحون افتاد. افراسیاب را سخت  اندوه آمد که چندان پادشاهی او از حدّ سرخس تا لب جیحون به منوچهر بایست دادن، و عهد کرده بود و صلح‌نامه نوشته و نتوانست  از آن شرط‌ها بازگشتن »
4.      مقدسی (ج3، ص146؛ ترجمۀ فارسی، ج یکم تا سوم، ، ص504): «افراسیاب تُرکی که از نژاد توج بود به خونخواهی پدرش برخاست و سال‌ها او را در محاصره گرفت. آنگاه توافق کردند که افراسیاب به اندازۀ یک تیرپرتاب از مملکتش بدو دهد. پس مردی را به نام آرِش گفتند تا تیری بیفکند و او مردی نیرومند و چالاک بود. آرش بر کمان خویش تکیه زد و آن را تا نهایت کشید و تیری از طبرستان پرتاب کرد که در بالای طخارستان فرود آمد و آرش بر جای خویش بمرد. و در این باره اختلاف دارند، گمان کرده‌اند که خدای تعالی بادی فرستاد که تیر را ربود و به جایی که افتاد، افکند. بعضی چنین پنداشته‌اند که خدای تعالی فرشته‌ای را فرستاد تا تیر را برگرفت و در آنجا که فرود آمد، نهاد». 
5.      ثعالبی (روایت یکم، ص107-108؛ ترجمۀ فارسی، ص90): «دربارۀ اینکه افراسیاب چگونه بر ایران‌زمین دست یافت، سخن‌ها گوناگون است. برخی بر آنند که چون افراسیاب در مازندران منوچهر را در میان گرفت، ایران را به چنگ آورد و منوچهر را رها کرد بر این شرط که به اندازۀ تیرپرتابی از کشور بدو دهند و این همان داستان تیر آرش است» .
6.      ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه (ص220؛ ترجمۀ فارسی، ص287-288): «برای این عید (تیرگان) دو سبب است: یکی آن است که افراسیاب چون به کشور ایران غلبه کرد و منوچهر را در طبرستان در محاصره گرفت، منوچهر از افراسیاب خواست که از کشور ایران به اندازۀ پرتاب یک تیر به او بدهد و یکی از فرشتگان که نام او اسفندارمذ بود، حاضر شد و منوچهر را امر کرد که تیر و کمان بگیرد به اندازه‌ای که به سازندۀ آن نشان داد، چنانکه در کتاب ابستا ذکر شده و آرش را که مردی نژاده و دیندار و حکیم بود، حاضر کردند. گفت: تو باید این تیر و کمان را بگیری و پرتاب کنی و آرش بر پا خاست و برهنه شد و گفت: ای پادشاه! و ای مردم! بدن مرا ببینید که از هر زخمی و آسیبی سالم است و من یقین دارم که چون با این کمان تیر را بیندازم، پاره‌پاره خواهم شد و خود را نابود خواهم کرد، ولی من خود را فدای شما خواهم کرد. سپس برهنه شد و به قوّت و نیرویی که خداوند به او داده بود، کمان را تا بناگوش خود کشید و خود پاره‌پاره شد و خداوند باد را امر کرد که تیر او را از کوه رویان بردارد و به اقصای خراسان که میان فرغانه و تخارستان[5] است، پرتاب کند و این تیر در موقع فرود آمدن به درخت گردوی بزرگی درنشست که در جهان از بزرگی مانند نداشت و برخی گفته‌اند که از محلّ پرتاب تیر تا آنجا که افتاد هزار فرسخ بود و منوچهر و افراسیاب به همین مقدار زمین با هم صلح کردند».
7.                     ابوریحان بیرونی، التّفهیم (ص254): «بدین تیرگان گفتند که آرش تیر انداخت از بهر صلح منوچهر که با افراسیاب ترکی کرده بود بر تیرپرتابی از مملکت و آن تیر کِفتِ او از کوه‌های طبرستان بکشید تا بر سوی تخارستان».   
8.                     مجمل‌التّواریخ والقصص (ص43): « افراسیاب تاختن‌ها آورد و منوچهر چند بار زال را پدیره فرستاد تا ایشان را از جیحون زآن‌سوتر کرد. پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی‌اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان  و زال و سام غایب بودند و بر آخر صلح افتاد بر تیر انداختن آرش و از قلعۀ آمل با عقبۀ مزدوران برسید و آن مرز توران خوانده‌اند».
9.                     ابن اسفندیار(ص60-61: با تلخیص؛ نیز نک: ظهیرالدین مرعشی، ص12): «پسر پشنگ، افراسیاب به طلب ثار سلم با لشکر انبوه به دهستان رسید. منوچهر به اصطخر فارس بود، قارن کاوه را با قباد که برادرش بود و آرش رازی و سپاه به مقدمه گسیل کرد و فرمود به دهستان مصاف دهند. منوچهر به نیرنگ افراسیاب نخست به سپهدار خود قارن بدگمان شد و به جای او سپهداری را به آرش سپرد، اما چون افراسیاب سپاه ایران را منهزم کرد، منوچهر به نیرنگ افراسیاب پی برد و سپهداری را باز به قارن سپرد. منوچهر خود از اصطخر به ری آمد و با افراسیاب مصاف داد، ولی شکست خورد و در کوه‌های رویان طبرستان پناه گرفت و افراسیاب دوازده سال او را در همانجا در حصار گرفت. چون افراسیاب عاجز شد از یافتن منوچهر، مصالحه رفت بر آنکه بر یک پرتاب تیر مُلک که منوچهر را مسلّم دارد و بر این عهد رفت. آرش از آنجا تیر به مرو[6] انداخت».
در برخی منابع دیگر به رویداد مذکور در زمان منوچهر اشاره شده، ولی نامی از آرش نیست و یا به جای او پهلوان دیگری تیر می‌افکند. این منابع عبارتند از:
10.  مینوی خرد (فصل26، بند 24): از منوچهر این سودها بود.... که از زمین پدشخوارگر تا بُنِ گوزگ که افراسیاب گرفته بود به پیمان از افراسیاب بازستد و به ملکیت ایرانشهر آورد.
11.  بندهشن (ترجمۀ بهار، ص139؛ ویرایش پاکزاد، فصل 33، بند5): پس افراسیاب آمد و منوچهر را با ایرانیان به پَدِشخوارگر (Padišxwārgar) راند و به سیج (سختی) و تنگی و بس‌مرگ، و فِرش و نوذر پسران منوچهر را کشت تا به پیوندی (paywand) دیگر ایرانشهر از افراسیاب ستانده شد».
در این گزارش مراد از «پیوند» (paywand) همان پیمان میان منوچهر و افراسیاب است که بر مبنای آن مرز ایران و توران با تیرافکنی آرش تعیین شد.
12.  دستنویس پهلوی م. او29 (نک: داستان گرشاسب و...: متن پهلوی، ص62-367؛ ترجمۀ فارسی، ص368-370):
این دستنویس پهلوی هرچند زمان تألیف آن متأخر و زبان آن جدید است، ولی جزئیات بیشتری از داستان آرش را به دست می‌دهد. از آنجا که تا کنون در شرح داستان آرش این منبع نادیده گرفته شده است، عین گزارش آن را می‌آوریم:
«در زمان منوشچهر خردسال فراسیاگ تور به ایران تاخت و او را به کوهستان گریزاند و خود هفت سال بر ایران پادشاهی کرد و در این مدت باران نبارید. پس منجمان گفتند از شومی فراسیاگ باران نمی‌بارد. سپس اسپندارمذ از سوی دادار اورمزد برای منوشچهر پیغام آورد که به فراسیاب بگوید که به سبب پیمان‌شکنی اوست که باران نباریده است، پس از ایران بیرون شود تا باران ببارد. اگر فراسیاگ گفت مرز ما کجا باشد، به او بگوید: یک مرد از ما تیر می‌افکند و هرجا تیر افتاد همانجا مرز ما باشد. زو طهماسپ از سوی منوشچهر نزد فراسیاگ رفت و پیغام او بگفت. فراسیاگ تور که گمان برد منوشچهر از خردسالی و ابلهی چنین می‌گوید درزمان پذیرفت و از ایران برفت. پس زو طهماسب به فرمودۀ منوشچهر چونان که اسپندارمذ گفته بود در روز تیر و ماه تیر  نام اورمزد را بر زبان آورد و تیر را از آن جای پرتاب کرد. ایزد باد به فرمان اورمزدخدای تیر را در ملک توران تا جیحون ببرد. پس در آن روز باران بی‌شمار بارید و مردم جشن گرفتند». 
چنانکه ملاحظه شد، داستان تیراندازی در زمان منوچهر روی می‌دهد ولی به جای آرش، زَوِ تهماسب تیر می‌افکند.
ب‌)  داستان آرش در پادشاهی زَوِ (زابِ) تهماسپ، جانشین نوذر، پسر منوچهر:
1.      روایت سوم ثعالبی (ص 133؛ ترجمۀ فارسی، ص102-103): «در پادشاهی زوِ تهماسب، مردم به سبب کشتارهای بی‌امان، وبا و کمبود آذوقه در تنگنا شدند و افراسیاب - که در این زمان در ری به سر می برد- و زوِ تهماسب تصمیم بر آشتی گرفتند. سرانجام بر آن شدند که افراسیاب به اندازۀ تیرپرتابی که آرش کمانگیر بیفکند، از ایران واپس رود. زو فرمان داد تا تیر را از درخت، سوفار را از پر عقاب و پیکان آن را از معدن مخصوصی برگیرند و پس از آن، آرش را بگفت تا آن تیر را پرتاب کند. آرش که در آن زمان پیر شده بود، بر فراز کوهی در مازندران برآمد و هنگام برآمدن آفتاب، تیر را که افراسیاب بر آن نشان گذاشته بود، در کمان نهاد و پرتاب کرد و خود در دم جان سپرد. تیر از مازندران گذشت و به بادغیس رسید و تا خواست فرود آید، به فرمان خدای، فرشته‌ای آن را به پرواز درآورد تا در هنگام غروب آفتاب به خُلم در بلخ رساند. چون تیر را از خُلم به مازندران آوردند و افراسیاب نشان خود را بر تیر دید، از پیمان‌شکنی هراسید و پس از دوازده سال پادشاهی بر ایران، به ماوراء‌النهر بازگشت و همۀ سرزمین‌ها از مازندران تا بلخ را به ایرانیان واگذارد. 
2.      دینوری (ص11؛ ترجمۀ فارسی، ص11): «ارسناس (آرش) نامی که منوچهر وی را  را مأمور  تعلیم تیر اندازی به مردم کرده بود، به پیش وی (زاب/زَو) آمد و کمان استوار کرد و تیری در چلّۀ کمان نهاد و همچنان پیش رفت تا به افراسیاب نزدیک شد و قلب افراسیاب را هدف تیر خود ساخت و در دم قلبش  را شکافت و  افراسیاب در دم بمرد».
3.      تجارب الامم[7]، ص95: «اول کسی که تیر و کمان بنیاد کرد آرش نامی بود از اولاد ارفخشد و اهل عجم را تیراندازی آموخت. یک روز به حضور زاب تیر و کمان برداشت و بر اسب سوار شد و برابر لشکر افراسیاب رفت و تیری به حلق افراسیاب زد و بکشت».
چنانکه ملاحظه شد به گزارش بیشتر منابع در زمان منوچهر مرز میان ایران و توران با تیرافکنی آرش تعیین شد. اینک به شاهنامه نظر افکنیم تا ببینیم این رویداد را چگونه بازتاب داده است. در شاهنامه، به هیچ روی داستان آرش نمی‌توانسته در پادشاهی منوچهر جای داشته باشد، زیرا در شاهنامه، دشمنان منوچهر، سلم و توراند و هنوز نامی از افراسیاب نیست و تازه در زمان نوذر جانشین منوچهر، پشنگ، سالار ترکان است و همو از پسرش افراسیاب که بر سپاه جهان‌پهلوان است، می‌خواهد تا به کین‌خواهی سلم و تور که به دست منوچهر کشته شده بودند، برخیزد و به ایران لشکر کشد. افراسیاب چنین کرد و نوذر را به اسارت گرفت و گردن زد و در ایران تاج پادشاهی بر سر نهاد، تا اینکه ایرانیان به پایمردی زال، زَوِ طهماسپ از نژاد فریدون را یافتند و به جانشینی نوذر بر تخت شاهی نشاندند، ولی خشکسالی و قحطی چنان همه‌گیر شد که هم تورانیان و هم ایرانیان بر آن برنهادند که «ببخشند گیتی به رسم و به داد / ز کار گذشته نیارند یاد». سرانجام بر سر مرز خرگاه[8] توافق شد و قرار شد از خرگاه تا چین و ختن متعلّق به تورانیان باشد (ج1، ص290 به بعد). چنانکه دیدم قحطی و خشکسالی در دستنویس پهلوی م. او29 در زمان منوچهر روی داده است و زَو از سوی منوچهر فرمان می‌یابد که با پرتاب تیر مرز ایران و توران را مشخص کند. بنابر این اگر قرار بود داستان تیرافکنی آرش در شاهنامه جای می‌گرفت، مانند گزارش‌های موجود در منابعی که ذیل گروه «ب» طبقه‌بندی کرده‌ایم (روایت سوم ثعالبی، نهایة الارب و دینوری) محل آن باید در همینجا، یعنی در پادشاهی زو قرار می‌گرفت. در بندهشن نیز با اشاره به خشکسالی در زمان زَو (زاب) آمده است: «چون منوچهر درگذشته بود، دیگر بار افراسیاب آمد بر ایرانشهر بس آشوب و ویرانی کرد، باران را از ایرانشهر بازداشت تا زاب تهماسپان آمد افراسیاب را بسپوخت و باران آورد که آن را نوبارانی خوانند. (ترجمۀ بهار،ص139؛ ویرایش پاکزاد، فصل 33، بند 6). در دینکرد هفتم (مقدّمه، بند 31) نیز از جنگ زو تهماسپان با افراسیاب و سپوختن او (عقب راندن و دور راندن او) سخن رفته است. چنانکه از کاررفت فعل «سپوختن» در این دو متن پهلوی آشکارا پیداست، در این گزارش سخن از آشتی و پیمان میان ایران و توران نیست و داستان تیراندازی آرش نمی توانسته در این گزارش جایی داشته باشد.
اکنون شایسته است به پرسشی که در صدر این جستار آمده است، پاسخ روشنی دهیم. چنانکه از روایات مختلف از همین داستان آرش پیداست، به‌طور کلی روایات گونه‌گونی از تاریخ اساطیری ایران در شاهنامه و منابع مختلف پراکنده‌اند و امروزه تردیدی نیست که سرچشمۀ این گونه‌گونی‌های روایات در منابع دورۀ اسلامی، تحریرهای خدای‌نامۀ پهلوی در دورۀ ساسانی بوده‌اند. از میان دو گروه روایتی که ما ذیلِ «الف» و «ب» طبقه‌بندی کردیم، گروه «الف»، یعنی داستان تیرافکنی شگفت‌انگیز آرش در زمان منوچهر که پیشینۀ آن به یشت‌های اوستا می‌رسد (نک: پانوشت 4) و در برخی منابع پهلوی هم هست، کهن‌تر و اصیل‌تر می‌نماید. بنابر این، همین داستان باید در تحریر رسمی خدای‌نامه که در دربار شاهان ساسانی شکل گرفته، نیز بوده باشد. در دورۀ اسلامی که خدای‌نامۀ پهلوی عمدتاً با عنوان سیرالملوک به عربی ترجمه شد، همین روایت آرش در منابعی چون تاریخ طبری، آثارالباقیۀ بیرونی و منابع دیگر بازتاب یافت. از سوی دیگر، در زمانی که تاریخ دقیق آن بر ما پوشیده است، ولی از زمان اشکانیان آغاز شده و قطعاً در زمانی پیش از فروپاشی ساسانیان تکوین نهایی یافته، عناصر تازه واردی با روایات تاریخ اساطیری درمی‌آمیزند و روایات و داستان‌های جدیدی را شکل می‌دهند. از میان این عناصر تازه‌وارد، روایات مربوط به دو خاندان بزرگ دورۀ اشکانی، یعنی خاندان سکایی رستم و خاندان کارن (گشواد و گودرز و گیو و بیژن) از بقیه نامبردارترند و همین روایات وقتی با تاریخ کیانیان درمی‌آمیزند، داستان‌هایی چون «سیاوخش» و «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار» و «بیژن و منیژه» شکل می‌گیرند که از زیباترین و جذّاب‌ترین داستانهای حماسۀ ملی ایران است (برای تحریرهای خدای‌نامه، نک: خطیبی، 1393، ص691-692). این روایت ویژه که شهبازی آن را به تحریر پهلوانی در کنار تحریر دینی یا شاهی نسبت می‌دهد (Shabazi, 1990, pp. 215-218)، در دورۀ اسلامی از پهلوی به فارسی دری ترجمه می‌شود و از طریق شاهنامۀ ابومنصوری در شاهنامۀ فردوسی جاودان میگردد.
با این توضیح، اینک بازمی‌گردیم به روایت شاهنامه، در جایی که باید داستان آرش نقل می شد. در زمان منوچهر عنصر تازه‌وارد خاندان سکایی سیستان وارد حماسۀ ملی ایران می‌شود و دو پهلوان برجستۀ این خاندان، یعنی زال و سام وارد دربار منوچهر می‌گردند و پادشاهی منوچهر بر خلاف تحریر رسمی خدای‌نامه، بی‌آنکه به عهد افراسیاب برسد، پایان می‌یابد. در پادشاهی نوذر جانشین منوچهر، سام، و در زمان زَوِ طهماسپ، جانشین نوذر، زالِ دستان نقش مهمی را بر عهده می‌گیرند. بنابر این، با ورود زال در این زمان، دیگر جایی برای هنرنمایی آرش باقی نمی‌ماند و آشتی ایران و توران بدون هنرنمایی این تیرافکن برقرار می‌شود. گذشته از این، روایت تیرافکنی آرش در زمان زَو از پشتوانۀ استواری برخوردار نیست و از میان منابع تنها در گزارش سوم ثعالبی (نک: بالاتر ذیل منابع گروه «ب»/1) نقل شده است و دو روایت نزدیک به همِ دینوری و تجارب‌الامم هم بسیار کوتاه و اساساً متفاوت از روایات دیگر پرداخته شده است. چنین می‌نماید که داستان تیرافکنی آرش در زمان زَو در مقایسه با همین داستان در زمان منوچهر - در مرحله‌ای جدیدتر از تکوین حماسۀ ملی ایران شکل گرفته است. شاید پس از شکل‌گیری داستان منوچهر با حضور عناصر تازه‌وارد سام و زال و بدون حضور آرش کمانگیر، داستان تیرافکنی آرش را به سبب شهرت فراوان آن، در پادشاهی زو قرار دادند، ولی چنانکه از روایات مختلف و آشفتۀ منابع در پادشاهی زَو پیداست، این داستان در جایگاه جدید خود هیچگاه تثبیت نشد. نویسندۀ گمنام مجمل‌التّواریخ والقصص که هنگام نگارش تاریخ خود، شاهنامه و منابع دیگر را با هم در اختیار داشته، در شرح پادشاهی منوچهر، خود متوجۀ آشفتگی روایات دربارۀ آرش شده، ولی در گزارش خود، روایت شاهنامه را با منابع دیگر درآمیخته، و این آشفتگی را دوچندان کرده است. مثلاً، بر خلاف شاهنامه، افراسیاب را در زمان منوچهر قرارداده و در گزارش روایت آرش، وقتی متوجه می شود که در زمانی که افراسیاب منوچهر را در طبرستان در حصار گرفته، زال و سام باید در پشتیبانی از منوچهر نقشی می‌داشتند، آن دو را از صحنۀ مبارزه غیب کرده و نوشته است: «سام و زال غایب بودند».
بنابر این با ورود پهلوانان تازه‌وارد سام و زال در پادشاهی منوچهر و دو جانشین او نوذر و زَو، تغییراتی مهم در این بخش از حماسۀ ملی به گونه‌ای رقم می‌خورد که یکی از پیامدهای آن حذف داستان آرش در تحریری از خدای‌نامه است؛ اما آوازۀ داستان آرش در زمان منوچهر چنان است که در مواضع دیگری از همین تحریر از خدای‌نامه و بالطبع در شاهنامه خود را به‌خوبی نشان می‌دهد. در شاهنامه شش بار آشکارا و یک بار بدون ذکر نام آرش، به تیرافکنی آرش اشاره شده است و این نشان می‌دهد که تدوین‌کنندگان این تحریر از خدای‌نامه و خود فردوسی این داستان را نیک می شناختند. از این هفت شاهد دو تای آنها برای بحث ما اهمیت بیشتری دارد که در اینجا به بررسی آنها می‌پردازیم[9]:
1.      بهرام چوبین، سردار شورشی زمان هرمزد چهارم و پسرش خسروپرویز در مقابل خسروپرویز افتخار می‌کند به اینکه از نژاد آرش است:
من از تخمة نامور آرشم/ چو جنگ آورم آتشِ سركشم (ج8، ص29، ب346)
سپس خسروپرویز بدو پاسخ می‌دهد که آرش در زمان منوچهر بود و او را بندگی می‌کرد، پس تو هم باید از پادشاه زمان خودت که من هستم پیروی کنی:
كه بُد شاه هنگام آرش؟ بگوي/ سر آيد مگر بر من اين گفت‌وگوي
چنین گفت بهرام کانگاه شاه / منوچهر بُد با کلاه و سپاه
بدو گفت خسرو که ای بدنهان / چو دانی که او بود شاه جهان،
ندانی که آرش ورا بنده بود / به فرمان و رایش سرافگنده بود (ج8، ص33، ب405-408)
از این بیت‌ها آشکارا پیداست که به داستان تیرافکنی آرش در زمان منوچهر، بی‌آنکه در شاهنامه آمده باشد، استناد شده است. تورج دریایی با اشاره به این مشاجرۀ بین بهرام چوبین و خسروپرویز می نویسد: «شاید دلیل کم‌رنگی او (آرش) در حماسۀ ملّی ایرانیان این بوده که اسپهبد بهرام چوبینه که خود از خاندان مهران و ری مرکز خاندان او بوده، آرش را به عنوان نبیره‌اش (درست: نیای خود) اعلام کرده و در برابر شاه ایرانشهر این حقانیت اسطوره‌ای خود را بیان کرده بود» (دریایی، 1392، ص168). اما این نظر مقرون به صواب نیست، به دو دلیل: یکی اینکه - چنانکه گفته شد - پادشاهی منوچهر بدون حضور آرش، در تحریری از خدای‌نامه که به شاهنامه می‌رسد در زمانی پیش از عهد خسروپرویز شکل نهایی یافته بود؛ دیگر اینکه، در همین مناظره، در استناد خسروپرویز به این بخش از داستان اسطوره‌ای آرش که او بندۀ شاهی چون منوچهر بود که در واقع هم بود - حقانیت شاه ساسانی  نیک نشان داده می شود، نه حقانیت بهرام چوبین. بنابر این وجود داستان آرش در شاهنامه هیچ کمکی به «حقانیت اسطوره‌ای» بهرام چوبین نمی‌کرده که در تحریر رسمی خدای‌نامه بخواهند آن را حذف کنند. بر عکس، چنانکه پیشتر نشان داده شد، داستان آرش در پادشاهی منوچهر، در تحریر رسمی خدای‌نامه بوده است[10].
2.       در بیت دیگری در داستان سیاوخش نیز، بی آنکه نامی از آرش برده شود، به داستان او و تعیین مرز ایران و توران با تیرافکنی او اشاره شده است. گفته شده است که افراسیاب شبی کابوس وحشتناکی می بیند و خوابگزاران دربار، خواب او را چنین تعبیر می‌کنند که شاهزاده‌ای (سیاوخش) از ایران به توران لشکر می‌کشد و اگر شاه او را بکشد، پادشاهی او از دست می‌رود و توران ویران می‌شود. پس، افراسیاب بر آن می‌شود که با سیاوخش که در مرز ایران و توران آمادۀ جنگ با اوست، از راه آشتی درآید تا مبادا شاهزاده در جنگ با تورانیان کشته شود و خواب او تعبیر شود. در اینجا افراسیاب به برادرش گرسیوز می‌گوید: سیم و زر و تاج و تخت برای سیاوخش می‌فرستم و (ج2، ص252-253، ب766-767):
منوچهر گیتی ببخشید راست / هم او بهره‌ِ خویشتن کم نخواست
از آن نیز کوته کنم دست خویش / زمینی که بخشیده بودند پیش
استاد جلال خالقی مطلق در شرح این دو بیت می‌نویسد:
«منوچهر جهان را به‌درستی تقسیم کرد و سهم خود را کمتر از آنچه به او می‌رسید نگرفت. ولی می‌دانیم که آن کسی که جهان را تقسیم کرد فریدون بود ( یکم 107/270-283) که چند بار در شاهنامه از جمله در بیت 808 در همین داستان بدان اشاره شده است. ولی سلم و تور با تقسیم او موافقت نکردند و در سهم ایرج طمع نمودند و ایرج را کشتند، تا اینکه منوچهر انتقام نیای خود ایرج را کشید و دوباره همان تقسیم‌بندی فریدون برقرار گشت. بیت 766 در واقع اشاره به این است که منوچهر چیزی از سهم خود چشم‌پوشی نکرد، ولی از سهم خود نیز تجاوز ننمود»(خالقی مطلق 1389ش، ج1، ص611-612).
چنانکه از اشارۀ خود استاد خالقی مطلق پیداست در پادشاهی منوچهر در شاهنامه هیچ سخنی از تقسیم فرمانروایی میان ایران توران نیست و در زمان فریدون هم بخش‌بندی جهان میان سه پسر فریدون بسیار کلی است و حدود مرزها دقیقاً مشخّص نیست. فقط گفته شده است: روم و خاور را به سلم داد، ترک و چین را به تور و ایران‌زمین را به ایرج (ج1، ص107، ب270). ولی در دو بیت بالا بحث بر سر مرز مشخصّی است که در زمان منوچهر تعیین شده است. به گمان نگارنده در اینجا به روایتی اشاره دارد که در شاهنامه نیست، ولی در منابع دیگر ذیل پادشاهی منوچهر آمده است و آن اینکه با تیر افکندن آرش در این زمان، رود جیحون  مرز میان ایران و توران تعیین گردید. در همین داستان سیاوخش هم اشاراتی هست که نشان می‌دهد جیحون مرز میان ایران و توران است. سیاوخش در بلخ با تورانیان می‌جنگد و آنان را به آن سوی جیحون می‌گریزاند و چنانکه گفته شد همین بلخ و جیحون در داستان تیرافکنی آرش به عنوان مرز میان ایران و توران حضور دارد.
چنانکه دیدیم، در شاهد اولی آشکارا و در دومی به تلویح از تیرافکنی آرش در زمان منوچهر سخن رفته است و علّت آن را می‌توان به دو صورت توجیه کرد: یکی اینکه در زمان تدوین این تحریر از حماسۀ ملی، به سبب شهرت فراوان داستان تیرافکنی آرش در زمان منوچهر، از زبان قهرمانان حماسه ملی به این داستان اشاره اشاره شده است؛ توجیه دیگر اینکه، به دنبال تغییراتی مهم‌ در بخشِ موسوم به پهلوانی شاهنامه و حذف آرش در پادشاهی منوچهر، در بخش‌های دیگر این تحریر، به‌ویژه در بخش تاریخی، تغییرات متناسب با تحریر جدید رخ نداده است. به بیان دیگر، با ورود سام و زال و پهلوانان دیگر به دربار منوچهر، این بخش از حماسۀ ملی بدون داستان آرش پرداخته می‌شود، ولی در بخش‌های دیگر که تغییر چندانی رخ نداده، اشاره به داستان آرش مطابق تحریر قبلی یا رسمی که داستان آرش را در زمان منوچهر در بر داشته، باقی مانده است.
می‌دانیم شاهنامۀ فردوسی بر مبنای شاهنامۀ منثور ابومنصوری (تألیف: 346ق) به نظم درآمده است و این نکته نیز روشن است که هم فردوسی و هم ثعالبی در کتاب غرر اخبار ملوک الفرس از این شاهنامۀ منثور که تنها مقدمۀ آن باقی مانده است، بهره برده‌اند. در نخستین نگاه، هم از این مقدمه و هم از گزارشی در غرر اخبار برمی‌آید که داستان آرش در شاهنامۀ ابومنصوری بوده است و نتیجۀ ناگزیر چنین نگاهی این است که فردوسی این داستان را در مأخذ خود داشته، ولی کنار گذاشته و به رشتۀ نظم نکشیده است. اینک هردو روایت را بررسی می‌کنیم:
1.      در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری (ص165) چنین می‌خوانیم: «و چیزها اندرین نامه (= شاهنامۀ ابومنصوری) بیابند که سهمگن نمایذ و این نیکوست چون مغز او بدانی و ترا درست گردذ چون دست برد آرش[11] و چون همان سنگ کجا افریذون بپای بازداشت و چون مازان که از دوش ضحّاک برآمذند این همه درست آیذ بنزدیک دانایان و بخردان بمعنی...».
همۀ آنچه دربارۀ داستان آرش در این مقدمه آمده است، همین است: «چون دست برد آرش». چنانکه علّامه محمد قزوینی در پانوشت همین عبارت آورده است، برخی نسخه‌های مبنای کار او، یا این عبارت را ندارند و یا به صورت‌های دیگری نقل کرده‌اند که چندان مفهوم نیست؛ مثلِ «چون دست برادرش» یا «چون آب برد ارش». نگارنده نیز به مقدمۀ برخی نسخه‌های شاهنامۀ مبنای تصحیح خالقی مطلق نظر افکند که در یک نسخه (برلین 891= با نشانِ ب در تصحیح خالقی مطلق) عبارت مانند متن مقدمه بود و در بقیۀ نسخه‌ها این عبارت یا نیست و یا به اشکال مختلفی نقل شده است. مثلاً نسخۀ لندن 841 (= ل3 در تصحیح خالقی مطلق) این عبارت را ندارد و در نسخۀ قاهرۀ 796 (= ق2)چنین آمده است: «چون برادران فریذون»؛ و در لیدن 840 (= لی): «چون دست بردازش». با این همه، به نظر می‌رسد که این عبارت در متن مقدمه، اصیل باشد؛ زیرا داستان آرش و پرواز شگفت‌انگیز تیر او  در کنار دو رویدادی که پس از آن آمده، به واقع از آن دست رویدادهای به قول نویسندۀ مقدمه «سهمگن» است. اما نکتۀ مهم اینجاست که درست در مورد رویداد بعدی (چون همان سنگ کجا افریذون بپای بازداشت) - که برخلاف مورد داستان آرش، نسخه‌ها اختلاف چندانی با یکدیگر ندارند- نویسنده اشتباه کرده است؛ زیرا بنا بر شاهنامه، فریدون با پای خود سنگ را نگه نمی‌دارد، بلکه برادرانِ او چون سنگ بزرگی را از فراز کوه سرازیر کردند تا فریدون خفته را تباه کنند، به فرمان یزدان خروشیدن سنگ، فریدون را از خواب بیدار کرد و او با افسون سنگ را بر جای خویش ببست[12] (ج1، ص72-73، ب284-291). آنکه سنگ را با پای خویش بازداشت رستم است که بنا بر داستان پرآوازۀ رستم و اسفندیار، هنگامی که بهمن، پسر اسفندیار، پیغام پدر را نزد رستم می‌برد، از بیم اینکه مبادا پدرش به دست رستم کشته شود، سنگی را از کوه خارا بکَند و آن را از کوه سرازیر کرد تا رستم کشته شود. سنگ غلتان‌غلتان از کوه به سوی رستم سرازیر شد، ولی رستم با پاشنۀ پای خود به سنگ زد و آن را به کناری افکند (ج5، ص319-320، ب332-338). در بخش‌های دیگر مقدمه نیز  گزارش‌های دیگری دیده می‌شود که با گزارشهای شاهنامه تفاوت‌های نظرگیری دارند. مثلاً گفته شده است که «پس از مرگ کیومرث صذ و هفتاذ و اند سال پاذشاهی نبوذ و جهانیان یله بوذند چون گوسپندان بی‌شبان در شبانگاهی تا هوشنگ پیشداذ بیامد» (ص142-143)، ولی در شاهنامه بدون اشاره به این «صذ و هفتاذ و اند سال»، پس از مرگ کیومرث یکراست به سراغ هوشنگ می‌رود[13]. با توجه به برخی تفاوت‌های آشکار میان مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری و شاهنامۀ فردوسی، با اطمینان نمی‌توان گفت که آنچه در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری گزارش شده، لزوماً در متن شاهنامۀ ابومنصوری نیز بوده باشد. به نظر می‌رسد که نویسندۀ این مقدمه آگاهی دقیقی از متن شاهنامۀ ابومنصوری نداشته است و گذشته از این، در نگارش مقدمه، مطالب شاهنامۀ ابومنصوری را با گزارش‌های برخی منابع دیگر[14] که گاهی تفاوت‌های آشکاری با متن شاهنامۀ فردوسی دارند، درآمیخته است. بنابر این، یادکرد داستان آرش در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری بدین معنی نیست که این داستان لزوماً در متن شاهنامۀ ابومنصوری نیز بوده باشد. اگر اشاره به داستان آرش در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری افزودۀ دیگران نباشد، می‌توان چنین تصوّر کرد که نویسندۀ مقدمه با آگاهی از داستان پرآوازۀ آرش، از آن در کنار داستان‌های معروف دیگر چون فریدون و ضحّاک یاد کرده، بی‌آنکه از نیامدن داستان مذکور در متن شاهنامۀ ابومنصوری اطلاعی داشته باشد.
2.                     چنانکه گفته شد منبع اصلی ثعالبی در غرر اخبار، شاهنامۀ ابومنصوری بوده است، ولی ثعالبی از منابع دیگری نیز گاه با ذکر منبع و گاه بدون ذکر آن بهره برده است. ثعالبی به داستان آرش اشاره کرده است، ولی از نوع بیان او آشکارا پیداست که آن را از منبع دیگری گرفته است. توضیح بیشتر آنکه ثعالبی سه روایت از لشکرکشی افراسیاب به ایران آورده است: یکم، همان روایت داستان معروف آرش در زمان منوچهر که احتمالاً از تاریخ طبری برگرفته است (نک: روایات منقول در بالا، گروه «الف»/5) دوم، روایتی است که در دنبالۀ روایت یکم بدین سان نقل کرده است: «و برخی دیگر می‌گویند که افراسیاب پس از مرگ منوچهر  و در زمان پادشاهی نوذر به اندیشۀ دست‌یابی بر ایران افتاد» و سرانجام روایت سوم همان روایتی است که آرش در زمان پادشاهی زَو تیر می‌افکند (نک: روایات منقول در بالا، گروه «ب»/1) چنانکه از شاهنامه آشکارا پیداست، همین روایت دوم در شاهنامۀ ابومنصوری بوده و ثعالبی نیز از همین شاهنامه نقل کرده و روایات یکم و سوم را از منابع دیگری گرفته است. شایسته است این نکتۀ مهم نیز یادآوری شود که چنانکه از شاهنامۀ فردوسی پیداست، در شاهنامۀ ابومنصوری، برخلاف آنچه در غرر اخبار و نیز بیشتر منابع دیگر از جمله تاریخ طبری دیده می‌شود ، از یک رویداد نه چند روایت مختلف، که فقط یک روایت واحد نقل شده بوده است[15].
حاصل سخن آنکه، بدین دلیل داستان پرشور و حماسی آرش در شاهنامه نیامده، که در منبع فردوسی، یعنی شاهنامۀ ابومنصوری نبوده است و نبودِ این داستان در شاهنامۀ ابومنصوری به تحریری از خدای‌نامۀ ساسانی مربوط می‌شود که با دستکاری تحریر رسمی و با حضور شخصیت‌هایی از خاندان‌های بزرگ ایرانشهر، چون خاندان سکایی رستم و کارن و مهران و جز آنها  که پیشینۀ آنها دست کم به دورۀ اشکانی می‌رسد، از نو پرداخته شده است. در این تحریر از خدای‌نامه با ورود زال و سام به دربار منوچهر، داستان لشکرکشی افراسیاب به ایران و تعیین مرز ایران و توران، از پادشاهی منوچهر به پادشاهی جانشینان او، نوذر و زَو منتقل می‌شود و از این رو، در این تحریر جدید، دیگر جایی برای تیرافکنی آرش برای تعیین مرز ایران و توران باقی نمی‌ماند. در این تحریر، مرز ایران و توران در پادشاهی زَو، بدون تیرافکنی آرش تعیین می‌شود و روایت منقول در منابع اندکی که بنا بر آن، تیرافکنی آرش در زمان زَو جای گرفته، در مرحله‌ای جدیدتر پرداخته شده و در تحریرهای خدای‌نامه نتوانسته است جایگاه خود را تثبیت کند.

منابع
آیدنلو، سجّاد، 1386، «تأملاتی دربارۀ منبع و شیوۀ کار فردوسی»، نارسیده ترنج: بیست مقاله و نقد دربارۀ شاهنامه و ادب حماسی ایران، با مقدّمۀ جلال خالقی مطلق، نقش مانا: اصفهان، ص23-64.
ابن اسفنديار، بهاءالدين محمدبن حسن‌ بن اسفنديار كاتب، تاريخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، كلالة خاور: تهران،1320.
بلعمی، ابوعلی، تاریخ بلعمی، به کوشش محمد تقی بهار و محمدپروین گنابادی: انتشارات ادارة کل نگارش وزارت فرهنگ: تهران، 1341.
بندهش، ترجمة مهرداد بهار، تهران: توس، 1369.
بهار، مهرداد، 1373، جستاری چند در فرهنگ ایران، فکر روز: تهران.
بیرونی، ابوریحان، الآثارالباقیه عن القرون الخالیه، به کوشش ادوارد زاخائو، لایپزیک، 1923؛ (افست:  مکتبة المثنی: بغداد)؛ ترجمۀ فارسی: ترجمۀ آثار الباقیه، به قلم اکبر داناسرشت، ابن سینا: 1352.
بیرونی، ابوریحان، کتاب التفهیم لأوائل صناعة التنجیم، به کوشش جلال‌الدّین همایی، انتشارات انجمن آثار ملی: تهران، 1352.
تجارب الامم فی اخبار ملوک العرب والعجم، به کوشش رضا انزابی­نژاد و یحیی کلانتری، دانشگاه فردوسی: مشهد، 1373.
تفضّلی، احمد، 1354، «آرش»، دانشنامۀ ایران و اسلام (ج1)، به کوشش احسان یارشاطر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب: تهران.
ثعالبی نیشابوری، ابومنصور، تاریخ غرر السیر (غرر أخبار ملوک الفرس و سیرهم)، به کوشش . زُتنبرگ، پاریس، 1900 (تهران، 1963). ترجمۀ فارسی: شاهنامۀ کهن: پارسی تاریخ غرر السیر، به قلم محمدحسین روحانی، دانشگاه فردوسی: مشهد، 1372.
خالقی مطلق، جلال، 1381، «نگاهی به هزار بیت دقیقی و سنجشی با سخن فردوسی»، سخن‌های دیرینه، به کوشش علی دهباشی، نشر افکار: تهران، ص329-406.
خالقي مطلق، جلال، 1389، يادداشتهاي شاهنامه (3جلد به ضمیمۀ شاهنامه: 9، 10، 11)، مرکز دائرة‌المعارف بزرگ اسلامي: تهران.
خطیبی، ابوالفضل، 1379، «سرگذشت سيرالملوك ابن‌مقفع»، يادنامة دكتر احمد تفضلي، به كوشش علي اشرف صادقي، سخن: تهران، ص 37ـ57.
خطیبی، ابوالفضل، 1381، «یکی نامه بود از گَهِ باستان (جستاری در شناخت منبع شاهنامۀ فردوسی)»، نامۀ فرهنگستان، س5، ش3، اردیبهشت (پیاپی:19)، ص54-73؛ نیز نک: به فرهنگ باشد روان تندرست: مقاله‌ها و نقدهای نامۀ فرهنگستان دربارۀ شاهنامه، به کوشش احمد سمیعی (گیلانی) و ابوالفضل خطیبی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی: تهران، 1390، ص191-211.
خطیبی، ابوالفضل، 1384، «آرش»، دانشنامة زبان و ادب فارسي (ج1)، به سرپرستي اسماعيل سعادت، فرهنگستان زبان و ادب فارسي: تهران.
خطیبی، ابوالفضل، 1393، «خدای‌نامه»، تاریخ جامع ایران (ج5)، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، سرویراستاران: حسن رضائی باغ‌بیدی و محمود دهقی، مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی: تهران.
داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، گلشاه و متن­های دیگر (بررسی دستنویس م. او29)، آوانویسی و ترجمه از متن پهلوی کتایون مزداپور، آگاه: تهران، 1378.
دریایی، تورج، 1392، «آرش شواتیر که بود؟»، بخارا، س15، ش95 و 96، مهر- آبان، ص167-176.
دینکرد هفتم، ترجمه و آوانگاری: محمدتقی راشد محصّل، پژوهشگاه علوم انسانی: تهران، 1389.
دینوری، ابوحنیفه، اخبارالطّوال، به کوشش عبدالمنعم عامر و جمال‌الدّین شیال، قاهره، 1960؛ ترجمۀ فارسی: به قلم صادق نشأت، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران: تهران، 1354.
طبری، محمد بن جریر، کتاب تاریخ الرسل والملوک، به کوشش یان دوخویه و دیگران، لایدن، 1897-1901.
فرامرزنامۀ بزرگ، از سراینده‌ای ناشناش در اواخر قرن پنجم هجری، به کوشش ماریولین فان زوتفِن و ابوالفضل خطیبی، سخن: تهران، 1394.
فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، 8 جلد (جلد 6 با همکاری محمود امیدسالار و جلد7 با همکاری ابوالفضل خطیبی )، مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی: تهران، 1386.
گرگانی، فخرالدین اسعد، ویس و رامین، به کوشش ماگالی تودوا- الکساندر گواخاریا، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران: تهران، 1337.
«ماه فروردین روز خورداد»، ترجمۀ چند متن پهلوی، ترجمۀ محمدتقی بهار، به کوشش محمّد گلبن، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: تهران، 1379.
مجمل التواریخ والقصص، به کوشش محمد تقی بهار، تهران: کلالة خاور، 1318.
مرعشی، ظهیرالدّین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش عباس شایان، چاپخانۀ فردوسی: تهران، 1333.
مقدسی، مطهر بن طاهر، کتاب البدء والتاریخ، به کوشش کلمان هوار، 6جلد، پاریس، 1899-1919؛ ترجمۀ فارسی: آفرینش و تاریخ، به قلم محمدرضا شفیعی کدکنی، آگاه: تهران، 1374.
«مقدّمۀ قدیم شاهنامه» یا «مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری»، به کوشش محمد قزوینی، هزارۀ فردوسی، تهران، 1322، ص134-148.
مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضّلی، تهران، 1354، تجدید چاپ: 1364.
 یشت‌ها، گزارشِ ابراهیم پورداوود، انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی و ایران لیگ: بمبئی، 1928.
Bundahišn: Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, Kritische Edition von F. Pakzad, Center for the Great Islamic Encyclopaedia, Tehran, 2005.
Māh frawardin rōz xurdād, Pahlavi Texts, ed. by J. M. Jamasp-Asana, Bombay, 1897-1913, pp. 102-108.
Shahbazi, A. Sh. 1990, “On the Xwadāy-nāmag”, Acta Iranica 30 [=Papers in Honor of Professor Ehsan Yarshater], Leiden ,1990, pp. 208-29;
Geiger, W., 1885, Civilization of the Eastern Iranians in Ancient Times with An
Introduction on the Avestan Religion, London.
Noldeke, Th. 1881, “Der beste der arischen Pfeilschützen im Awestâ und im Ṭabarî,” ZDMG 35, pp. 445–47.
Taffazoli, A., 1985, “ Araš, in Older Literature”, Encyclopaedia Iranica II, New York.
Davis, D., 1996, “The Problem of Ferdowsî's Sources”, Journal of the American Oriental Society, Vol. 116, No. 1, pp. 48-57.





[1] . برای جزئیات داستان آرش بر اساس اوستا و منابع پهلوی و عربی و فارسی، نک: Noldeke, 1881, pp. 446-448; Tafazzoli, 1985, Vol.II. pp. 266-267؛ تفضلی، 1354، ج1، ص78-80؛ خطیبی، 1384، ج1، ص42-44؛ برای پیشینۀ نام آرش در ریگ‌ودا به صورت rkșāĀ، نک: Geiger, 1885, pp.2-3 ؛ تورج دریایی داستان آرش را به ویژه در متون هندی، بر اساس پژوهش‌های گایگر و دیگران از نو بررسی کرده است: دریایی، 1392، ص167-176.
[2] . خلاصۀ داستان (برای اختلاف‌های فراوان و ریز و درشت دربارۀ این داستان بنگرید به منابع پیش‌گفته)، عمدتاً بر اساس این دو منبع فراهم آمده است: ثعالبی، ص133؛ بیرونی، ص220.
[3] . پهلوی: šēbāg-tir، به معنی تیزتیر یا لرزان‌تیر
[4] . به گزارش یشت‌ها (یشت 8، بند 7)، اَهورَه‌مَزدا به تیر آرش نفخه‌ای بدمید و مهر، دارندۀ دشت‌های فراخ، راه عبور تیر را هموار ساخت. اَشی نیک و بزرگ و پارِمد (فرشتۀ ثروت) سوار بر گردونه از پی تیر روان شدند تا تیر بر زمین فرود آمد.
[5] . متن: «طبرستان» که بر اساس کتاب دیگر ابوریحان، یعنی التّفهیم به «تخارستان» تصحیح شد (نک شمارۀ 7)
[6] . در ویس و رامین (گرگانی ، ص 378) نیز جای فرود آمدن تیر در مرو است:
ازآن خوانند آرش را کمانگیر/ که از ساری به مرو انداخت یک تیر
[7] . این منبع، ترجمۀ فارسی قدیم کتابی است معروف به نام نهایة الارب فی اخبار الفرس والعرب، از نویسنده‌ای گمنام که در آن روایات مربوط به ایران از سیر الملوک ابن مقفع گرفته شده است (در این باره نک: خطیبی، 1379، ص163-178). روایت بالا در متن عربی نهایة الارب نیست، ولی وجود آن در ترجمۀ فارسی، حاکی از آن است که این روایت احتمالاً در نسخۀ مبنای مترجم بوده است.
[8] . ز مرزی کجا رسم خرگاه بود / زَوْ و زال را دست کوتاه بود (ج1، ص328، ب20)
استاد خالقی مطلق دربارۀ «رسم خرگاه» می‌نویسد: «رسم خرگاه اشاره است به شیوۀ زندگی چادرنشینی ترکان. ولی ولف خرگاه را در اینجا و چند جای دیگر (← یکم 353/112؛ دوم 205/56؛ پنجم 112/373) به پیروی از نظر پاول هرن (P. Horn, ZDMG 1903/56, S. 176) نام محل دانسته و هرن آن را همان خزغان در بخارا می‌داند». در اینجا حتماً حق با ولف و هرن است که خرگاه را نام محل دانسته‌اند و در بیت بالا هم شایسته است «رسم خرگاه» بر اساس هفت نسخۀ دیگر مبنای تصحیح استاد در پانوشت، به «مرز خرگاه» تصحیح گردد؛ زیرا هم در اینجا و هم دست کم در دو بیت دیگر (نک: دو ارجاع نخست شاهنامه در بالا) آشکارا سخن از نام محلی است که مرز ایران و توران بوده است:
1.       در نامۀ پشنگ به کیقباد گفته شده است که به همان مرزی که فریدون میان تور و ایرج تعیین کرده است وفادار می‌مانیم:
ز خرگاه تا ماورالنّهر بر / که جیحون میانجی‌ست اندر گذر
2.       در آغاز داستان سیاوخش، طوس و گیو در مرز میان ایران توران به شکار مشغول بودند که پریچهره‌ای را - که بعدها سیاوخش از همو زاده می‌شود- در بیشه‌ای می‌یابند و او را نزد کیکاوس می‌آوررند و او خود را چنین معرفی می‌کند:
نیایم سپهدارکرسیوزست / بدان مرز خرگاه او مرکز است
(«مرز» را باید با کسرۀ اضافه بخوانیم  و پس از «خرگاه» ویرگول بگذاریم)
گذشته از این سه بیت، بیت‌هایی در آغاز فرامرزنامۀ بزرگ هم به‌خوبی نشان می‌دهند که خرگاه نام محلی است در مرز ایران و توران. گفته شده است که کیخسرو برای گرفتن کین سیاوخش، هر یک از پهلوانان ایران را به سوی سرزمین توران گسیا می‌کند: گودرز برای رویارویی با پیران سوی ختن؛ اشکش به خوارزم برای جنگ با شیده؛ لهراسپ سوی غور برای نبرد با گرسیوز رستم به کیخسرو می‌گوید: در مرز زابلستان سرزمینی است به نام خرگاه که از زمان منوچهر باجگزار ایرانیان بودند ولی چون کیکاوس از توش و توان و فرّه افتاد، تورانیان آنجا را به چنگ آوردند. باید لشکری فرستاد و آن سرزمین را دوباره فراچنگ آورد. پس کیخسرو فرمان می‌دهد فرامرز به خرگاه و هندوستان لشکر کشد و هر جایی را که بگشاید، فرمانروای آنجا باشد. فرامرز سوی خرگاه لشکر می‌کشد و نخست فرستاده‌ای را به نام کاهوی همراه با نامه‌ای نزد طُوُرگ، از خویشان افراسیاب که مرزبانی آنجا را بر عهده داشت، می‌فرستد و از او می‌خواهد که خرگاه را از تورانیان تهی کند. طُوُرگ پاسخ تندی به فرامرز می‌دهد و به‌ناگاه بر لشکرش شبیخون می‌زند، اما فرامرز قلون پهلوان نامدار طُوُرگ را می‌کشد و خود طُوُرگ را نیز که به دژ استوار خود پناه برده بود به هلاکت می‌رساند. سپس خرگاه را به یکی از پهلوانان خود به نام نستور می‌سپارد و خود با سپاهی گران راهی هندوستان می‌شود.
در فرامرزنامۀ بزرگ آشکارا گفته شده است (ب120، 124):
که پیوستۀ مرز زابلسِتان / زمین‌ست خرّم‌تر از گلسِتان...
جهان‌دیده دهقان گسترده‌کام / مر آن مرز، خرگاه خوانَد به نام
بنابر این، محل خرگاه، به جای خزغان در بخارا، احتمالاً جایی بوده است در زابلستان، واقع در مرز شرقی ایران و توران.
[9] . فردوسی در پنج بیت زیر نیز به آرش اشاره دارد:
1.     در توصیف زریر در میدان جنگ با تورانیان، از زبان ارجاسپ تورانی:
از آن زخم آن پهلوِ آتشي/ كه ساميش گرز است و تير آرشي (ج5، ص129، ب577)
2.     دربارۀ ملوک‌الطوایف (اشکانیان) که گفته‌اند از نژاد آرش بودند:
بزرگان كه از تخمِ آرش بُدند/ دلير و سبكسار و سركش بُدَند (ج6، ص 138، ب68)
3.     پس از کشته شدن اردوان، آخرین پادشاه اشکانی به فرمان اردشیر ساسانی:
 دو فرزندِ او هم گرفتار شد/ بدو تخمۀ آرشي خوار شد (ج6، ص164، ب441)
4.     جوان بي هنر سخت ناخوش بُوَد/ اگرچند فرزندِ آرش بُوَد (ج7، ص106، ب248)
5. در پیغام خسروپرویز از زندان برای پسرش شیرویه
چو آرش كه بردي به فرسنگ تير/ چو پيروزگر قارن شيرگير (ج8، ص350، ب340)
[10] . مهرداد بهار دربارۀ نیامدن داستان آرش دلیل دیگری می‌آورد: «فردوسی چون هنرمندی چیره‌دست، از میان روایات آن را که هنری‌تر است، برمی‌گزیند... نبوغ خویش را در این باره نیز به کار بسته است تا تلفیق‌های گذشته را بهبود بخشد: بعضی روایات را حذف کند، بعضی را اهمیت بیشتر بخشد، و شکل فعلی شاهنامه را پدید آورد. افکندن ذکر گرشاسب، سفر دریایی داراب و نیز افکندن آرش تنها نمونۀ مستند از پیراستن‌های فردوسی است. وحدت بخشیدن به رستم به عنوان بزرگ‌ترین و تنها پهلوان شاهنامه... به گمان من خود هنر دیگر از فردوسی است» (بهار، 1373، ص114). نگارنده در جای دیگری (نک: خطیبی، 1381، ص 71) به نقد این نظر پرداخته و در اینجا تکرار نمی‌کند؛ فقط این نکته را یادآور می‌شود که فردوسی به منبع خود وفادار است و چنانکه استاد خالقی مطلق نیز اشاره کرده است (خالقی مطلق، 1381، ص348)، داستان آرش بدین سبب در شاهنامه نیست، که در منبع او (شاهنامۀ ابومنصوری) نبوده است.
[11] . با توجّه به قرینه‌های «... به پای بازداشت» و «... برامذند»، این جمله را باید چنین خواند: «که چون دست بُرد آرش [به کمان و تیر]» نه به صورت «که چون دستبردِ آرش».
[12] . این اختلاف روایت را آیدنلو، 1386، ص43 نیز دریافته، ولی آن را بدین سان تفسیر کرده است: «این تفاوت به‌خوبی ثابت می‌کند که فردوسی در جزئیات این بخش از داستان در شاهنامۀ ابومنصوری تغییر داده، مگر اینکه فرض کنیم از منبع دیگری استفاده کرده است که آن هم قابل اثبات نیست».
[13] . برای برخی دیگر از تفاوت‌های آشکار میان مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری و شاهنامۀ فردوسی، نک: Davis, 1996, pp. 51-52؛ خطیبی1381، ص58-60.
[14] . برای برخی عناوین این منابع، نک: متن مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری، ص141-142.
[15] . برای بحثی مفصل دربارۀ روایات سه‌گانۀ ثعالبی، نک: خطیبی 1381، ص71-73.

0 نظر :: چرا داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیست؟