برآنم که طی حدود هفت قرن پس از حافظ، احمد شاملو بزرگترین
شاعر ایران است. از همان ایام نوجوانی که شعرهای شاملو را میخواندم، بسیار لذت میبردم،
بیآنکه در بسیاری موارد معنی آنها را دریابم. جالبتر اینکه، با شور و حرارت تمام
برای دیگران هم میخواندم و بخت با من یار بود که یکی نپرسید، معنی آنها چیست. حتی
یکی از قطعات زیبا و پرآوازۀ شاملو را – که یکی از
زیباترین قطعات در شعر معاصر فارسی نیز هست - تا سالها روزان و شبان زمزمه میکردم،
بازهم بیآنکه معنی آن را بدانم (« و حسرتی» از دفتر مرثیه های خاک):
نه
ترديدي بر جاي بنمانده است
مگر قاطعيت وجود تو
كز سرانجام خويش
به ترديدم ميافكند،
كه تو آن جرعه آبي
كه غلامان
به كبوتران مينوشانند
از آن پيشتر
كه خنجر
به گلوگاهِشان نهند
ترديدي بر جاي بنمانده است
مگر قاطعيت وجود تو
كز سرانجام خويش
به ترديدم ميافكند،
كه تو آن جرعه آبي
كه غلامان
به كبوتران مينوشانند
از آن پيشتر
كه خنجر
به گلوگاهِشان نهند