نگاهی دیگر به داستان رستم و سهراب

متأسفانه به سبب برخی گرفتاریهای شخصی که بیش از یک ماه به طول انجامید،  نتوانستم وبگاه خود را روزآمد کنم. از همین فرصت استفاده می کنم و با اینکه نوروز سپری شده است، فرا رسیدن سال نو را به همۀ دوستانی که این وبگاه را می بینند و نوشته های آن را می خوانند، تبریک می گویم و امیدوارم که هماره تندرست و سربلند و پیروز باشند. به تازگی جلد سوم دانشنامۀ زبان و ادب فارسی (زیر نظر اسماعیل سعادت، فرهنگستان زبان و ادب فارسی) منتشر شده که مدخل رستم و سهراب را نگارندۀ این سطور نوشته است. متن اصلی این جستار که مفصل تر از متن چاپ شده است، تقدیم می شود.

رستم و سهراب، از مهمترین و مشهورترین داستانهای شاهنامۀ فردوسی در شرح نبرد رستم ، پهلوان نامدار ایرانی و پسر جوانش سهراب. در اکثریت نسخه¬های شاهنامه عنوان «داستان رستم و سهراب» را در آغاز این داستان آورده¬اند(نک: فردوسی، ج2، ص117، پانوشت1) و در منابع بعدی همین عنوان رواج یافته است، ولی از آنجا که مثیو آرنولد ، ادیب نامدار انگلیسی نخستین بار بر کتاب مشهور خود عنوان «سهراب و رستم» را نهاد، عمدتاً همین عنوان در ادبیات مغرب¬زمین رواج یافت. تا آنجا که مورای آنتونی پاتر گویا به تأثیر از آرنولد همین عنوان را بر کتاب خود که مهمترین پژوهش دربارۀ این داستان و داستانهای مشابه آن در میان اقوام و قبایل مختلف جهان است، نهاد.

خلاصۀ داستان: رستم در نزدیکی مرز توران به شکار می¬رود، گوری را شکار می¬کند و پس از خوردن آن به خواب می¬رود. چند تورانی رخش را می¬ربایند و رستم چون بیدار می¬شود و رخش را نمی¬یابد به جستجویش به شهر تورانی سمنگان می¬رسد. فرمانروای سمنگان رستم را به خانۀ خود مهمان می¬کند و به او قول می¬دهد که اسبش را بیابد. هنگامی که رستم بر بستر خود خفته بود، نیمه¬شب تهمینه(تهمیمه)، دختر زیباروی شاه سمنگان که بر رستم عاشق شده بود، به خوابگاه او می¬آید و خود را بر او عرضه می¬کند. صبحگاه رستم پس از آنکه مهره¬ای به تهمینه می-سپارد و به او می¬گوید اگر فرزند ما دختر بود ان را بر گیسو و اگر پسر بود، بر بازویش بندد، سوار بر رخش به ایران بازمی¬گردد. پس از آن تهمینه پسری می¬زاید و نام او را سهراب می¬نهد. سهراب چون به سن 14سالگی می¬رسد و از مادرش می¬شنود که پسر رستم است، بر آن می¬شود که نخست با لشکری از تورانیان به ایران بتازد تا پس از سرنگونی کاووس، پادشاهی ایران را به پدرش رستم دهد و سپس به توران بتازد و افراسیاب را نیز سرنگون کند. افراسیاب پس از اگاهی از این ماجرا سپاهی همراه با دو سپهبد خود هومان و بارمان نزد سهراب می-فرستد و به سپهبدان خود سفارش می¬کند که نگذارند پسر پدر را بشناسد تا رستم به دست پسر دلاورش از پای درآید و سپس به حیله سهراب را نیز بکشند و ایران را بدون رستم و سهراب فراچنگ آورند. سهراب با لشکر تورانی به دز سپید، نخستین موضع ایرانیان رسید و هُجیر، نگهبان دز به مقابلۀ او رفت، ولی به¬زودی شکست خورد و به اسارت سهراب درآمد؛ سپس گردآفرید، دختر دلاور گَژدَهَم، (کوتوال دز) به مقابله آمد، ولی او نیز شکست خورد و در حالی که حین مبارزه سهراب را شیفتۀ خود کرده بود، توانست به حیله از چنگ او بگریزد. کیکاووس پس از آگاهی از ماجرا و گریختن گَژدَهَم از پیش سهراب پس از مشورت با یاران و سرداران خود، نامه¬ای به رستم نوشت و آن را به گیو داد که به زاولستان رود و به دست رستم برساند تا با شتاب خود را بدو برساند، اما رستم فرمان پادشاه را چندان جدی نگرفت و چند روزی را به باده¬گساری پرداخت و سپس راهی ایران شد. کیکاووس بدان سبب که رستم فرمان او را نادیده گرفته بود سخت آزرده شد و نخست به گیو و سپس به طوس فرمان داد که رستم را بر دار کند، اما با میانجی¬گری گودرز، پادشاه با جهان¬پهلوان خویش بر سرِ مهر آمد و پس از آن لشکر آراست و برای مقابله با سهراب روانۀ دز سپید شد. شباهنگام رستم با اجازۀ پادشاه چون برای بررسی وضعیت لشکر تورانی و سهراب نهانی با جامۀ تورانی به لشکرگاه دشمن رفت، با زند رزم دایی سهراب که رستم را می¬شناخت و از سوی تهمینه مأموریت داشت تا پدر را به پسر بشناساند، رو¬به¬رو شد و به با ضربت مشتی او را کشت. صبح روز بعد سهراب برای شناسایی پدرش همراه با هجیر – که او را در اسارت خود داشت، به جای بلندی درآمد و با نشان دادن سراپرده¬ها و درفش¬های سرداران ایران از هجیر خواست که نام آنان را بگوید. هجیر نام همۀ سردارن ایران را بگفت جز رستم که او را پهلوانی چینی معرفی کرد و در برابر تهدید و تطمیع سهراب لب فروبست و در پاسخ به این پرسش او که پس رستم کجاست؟ گفت که در زاولستان مشغول بزم است. پس سهراب که از شناسایی پدر نومید شده بود، برای کین-خواهی از ایرانیان برای کشته شدن زند رزم به سپاه ایران تاخت و درحالی که کیکاوس را دشنام می¬داد میخ¬های سراپردۀ او را را از جا کند. پس کاوس کس فرستاد تا رستم به یاری او بشتابد. رستم به مقابلۀ سهراب آمد و به پیشنهاد رستم قرار گذاشتند تا به دور از لشکریان به نبرد تن به تن بپردازند. دو همآورد پس از آنکه با نیزه و شمشیر و عمود و کشتی با یکدیگر به نبرد برخاستند و کاری از پیش نبردند، نخست رستم و سپس سهراب به سپاه مقابل خود یورش بردند و عده¬ای را از دم تیغ گذراندند. فردای آن روز بار دیگر دو هم¬نبرد در مقابل هم قرار گرفتند. سهراب که احساس کرده بود همآورد او پدرش رستم است، بدو پیشنهاد آشتی داد، ولی رستم این بار نیز از گفتن نام خود سر باز زد. در این نبرد سهراب، رستم را بر زمین زد و چون بر سینه¬اش نشست تا با خنجر آبگون سرش را از تن جدا کند، رستم بدو گفت که طبق آیین ما هم¬نبرد را نه بار نخست که بار دوم اگر بر زمین زنند سر از تن او جدا می¬کنند. پس رستم بدین نیرنگ خود را از چنگ سهراب دلاور رها کرد. اما در نبرد بعدی این بار چون رستم سهراب را بر زمین زد، بی¬درنگ خنجر برکشید وپهلوی سهراب را بردرید. سهرابِ نیمه¬جان بدو گفت که پدرش رستم کین او را خواهد گرفت و رستم چون بشنید بی¬هوش گشت و پس از آنکه به هوش آمد و سهراب مهرۀ یادگار او را که تهمینه بر بازویش بسته بود، بدو نمایاند ، می¬خواست خود را بکشد، ولی یارانش او را بازداشتند رستم از یک سو ایرانیان را از جنگ با تورانیان بازداشت و برادرش زواره را به نزد هومان فرستاد تا لشکر تورانی را به دور از گزند تا جیحون همراهی کند و از سوی دیگر گودرز را نزد کاوس فرستاد تا برای درمان سهراب از خزانه¬اش نوش¬دارو بفرستد، اما کاوس که از زنده ماندن سهراب و در نتیجه افزایش قدرت خاندان رستم بیم داشت، از فرستادن نوش¬دارو سر باز زد. اندکی بعد سهراب از زخم خنجر رستم جان سپرد و رستم تابوت او را به زاولستان آورد و در دخمه¬ای قرار داد.


داستان رستم و سهراب فقط در شاهنامه باقی مانده و حتی در کتاب غرر اخبار ثعالبی که مأخذ عمدۀ او مانند شاهنامه شاهنامۀ ابومنصوری بوده، نیامده است . ولی چناکه هانزن(ص160،162) خاطرنشان ساخته است، از این مطلب نمی¬توان نتیجه گرفت که این داستان در شاهنامۀ ابومنصوری نبوده و فردوسی آن را از مأخذ دیگری برگرفته است، گویا ثعالبی به این دلیل این گونه داستانها را نیاورده که کمتر به تاریخ پادشاهان ربط داشته و درواقع یک میان¬پرده(اپیزود) محسوب می¬شده است(قس: مینوی، یو). نولدکه(ص86) بر این اساس که در آغاز قرن هشتم، سهراب نام امیر طالقان(شهری در ماوراء¬النهر) بوده(طبری، ج 2، ص1266)، نتیجه می¬گیرد که در مشرق ایران افسانه-هایی دربارۀ سهراب رواج داشته است.
منشأ داستان: از زمانهای قدیم و در میان اقوام و قبایل مختلف روایتهای گوناگونی که موضوع آنها نبرد پدر و پسر است، وجود داشته و پاتر در کتاب خود با عنوان سهراب و رستم بیش از 80 روایت از آنها را گرد آورده است(برای خلاصۀ شماری از این روایات و معرفی مبسوط این کتاب، نک: مسلمی¬زاده، ص 113-131). پاتر(ص7) پس از نقل این روایات و مقایسۀ آنها با یکدیگر و طرح همانندی¬ها و ناهمانندی¬های میان آنها، به این نتیجه می¬رسد که داستان رستم و سهراب، برجسته¬ترین و کامل¬ترین نمونۀ نبرد پدر و پسر است و از همین رو عنوان کتاب خود را نیز «سهراب و رستم » ¬نهاده است. پاتر به¬ویژه بر این نکته تأکید دارد که داستان سهراب و رستم به¬روشنی همۀ مختصه¬های موضوع نبرد پدر و پسر را حتی بیش از حماسۀ نامدار آلمانی، یعنی هیلده¬براند بازمی¬تاباند(قس: هاتو، ص836). پژوهشگر دیگری به نام فان درله نیز معتقد است که در میان تمام روایات نبرد پدر و پسر که به فاجعه می¬انجامد، این افسانه سرشارترین شکوفایی ادبی خود را به دست فردوسی یافته است. پژوهندگان(از جمله، هاتو، ص820-838) از میان روایتهای مختلفِ نبرد پدر و پسر، چهار نمونه از آنها را به زبانهای هند و اروپایی که گذشته از داستان رستم و سهراب، افسانه¬های مشابه آلمانی و ایرلندی و روسی را شامل می¬شود، بسیار نزدیک به یکدیگر یافته و مورد بررسی قرار داده¬اند. خالقی مطلق نیز همین چهار روایت را از نو بررسی کرده است. در زیر خلاصۀ سه روایت دیگر را می¬آوریم :



1. روایت آلمانی: تئودوریش پس از آنکه تاج و تخت خود را از دست می¬دهد، به همراهی پهلوانی به نام هیلده¬براند به هونها می-پیوندد و سرانجام پس از سی سال دوری از میهن با سپاهی که هونها در اختیار او می¬گذارند به قصد پس گرفتن کشور خود بازمی¬گردد. هنگام برخورد دو سپاه، هیلده¬براند با پهلوان جوانی از سپاه دیگر رو¬به¬رو می¬شود، ولی پیش از آغاز نبرد، پی می¬برد که او پسرش هادوبراند است. هیلده¬براند خود را به پسر می¬شناساند، ولی جوان که شنیده بوده پدر او در سفر درگذشته است، سخن او را باور نمی¬کند و پدر خود را هون پیر و حیله¬گر و شریر می¬نامد. هیلده¬براند پس از شنیدن این دشنام به خاطر دفاع از شرف خود ناچار دست به نبرد می¬زند و پسر را می¬کشد.


2. روایت ایرلندی: کوکولین برای آموختن هنرهای رزم به دربار ملکۀ لِتا می¬رود و در آنجا پس از همخوابگی با خواهر ملکه به نام آیفه انگشتری خود را به او می¬دهد و به او می¬گوید که چون پسر او به سالی رسید که این انگشتری اندازۀ انگشت او شد، او را به دنبال پدر به ایرلند بفرستد و به جوان سفارش کند در راه نام خود را به هیچ تنها پرسنده¬ای نگوید و از هیچ نبرد تن به تنی روی نگرداند. زن پسری می¬زاید و او را کنلای نام می¬نهند. کنلای در هفت سالگی که نیروی صد مرد را داشت با کشتی به سوی آلستر می¬رود و در راه کارهای شگفتی از خود بروز می-دهد. شاه ایرلند که فرمان داده بود که به هیچ روی نگذارند پسر بر ساحل فرود آید، چند پهلوان پی در پی برای اجرای فرمان می¬فرستد، اما همگی ناکام بازمی¬گردند و یکی از پهلوانان آلستر اسیر کلنای می¬گردد. سرانجام کوکولین به رغم آنکه همسرش حدس زده بود که جوان پسر اوست و شوی خود را از جنگ با پسرش برحذر می¬دارد، برای مطیع کردن جوان به سوی او می¬رود و نام او را می¬پرسد، ولی جوان می¬گوید نام خود را وقتی بر زبان می¬آورد که پرسنده دو تن باشد. سرانجام نبرد آغاز می-شود و پسر در دو نبرد نخست پیروز می¬شود، ولی بار سوم پدر با سلاح ویژه¬ای پسر را می¬کشد و در واپسین دم زندگی همنبردش مطمئن می¬شود که پسر اوست.


3. روایت روسی: هنگامی که ایلیا با مردان خود از مرز پاسبانی می¬کند، پهلوانی ناشناس را می¬بیند که بر اسبی زیبا می¬تازد. نخست یکی از پهلوانانِ خود را به نبرد او می¬فرستد، ولی پس از آنکه او کاری از پیش نمی¬برد، ایلیا خود به مبارزۀ پهلوان ناشناس می¬رود و سه روز، روز اول با شمشیر و روز دوم با نیزه و روز سوم با کشتی گرفتن با یکدیگر می¬جنگند. نخست پهلوان جوان پیروز می¬شود و بر سینۀ ایلیا می¬نشیند تا او را بکشد، ولی ایلیا با نیایش به درگاه پروردگار نیرویی دو یا سه برابر می¬یابد و این بار او جوان را به زمین می¬زند و چون زره او را گشاید تا سینه¬اش را بشکافد، چلیپایی را بر سینۀ جوان می¬بیند که از آنِ خود او بود و درمی¬یابد که جوان پسر اوست و سپس برای او نقل می¬کند که چگونه شبی با مادرش در دشتی همخوابگی می¬کند. ایلیا جوان را به سوی مادرش بازمی¬گرداند، ولی جوان مادرش را به جرم همخوابگی نامشروع می¬کشد و به سوی پدر بازمی¬گردد و در حالی¬ که پدرش در خواب بود، نیزه¬ای به سوی او پرتاب می¬کند. ایلیا از خواب بیدار می¬شود و پسرش را می¬کشد.
از میان سه روایت بالا، داستان رستم و سهراب به روایت ایرلندی بیش از روایات دیگر نزدیک است. مهمترین شباهتهای بین آنها عبارتند از: همخوابگی نامشروع پهلوان با زنی از قبیلۀ دیگر و زادن پسری از زن که در کودکی یا جوانی بسیار نیرومند است؛ شکست یافتن پهلوانان هم¬پیمان با پدر، از پسر پیش از رویارویی پدر و پسر؛ نبرد پسر با پدر به صورت ناشناس؛ شکست یافتن پدر از پسر در نخستین نبرد یا نبردها؛ سرانجام کشته شدن پسر به دست پدر در آخرین نبرد. این شباهتها کم و بیش در روایات دیگر نیز دیده می-شود. برخی بخشهای داستان رستم و سهراب در روایات دیگر پررنگ¬تر است. مثلاً بخشهایی که در آن سهراب دردمندانه از هم¬نبرد خود می-خواهد که اگر رستم است شمشیر بر زمین نهد و با او به بزم بنشیند، به بخشهای مشابه در سرود هیلده¬براند و هادوبراند بسیار نزدیک است؛ منتها در روایت آلمانی پدر پسر را شناخته و با لابه و زاری از او می¬خواهد که سلاح بر زمین نهد، اما هادوبراند که گمان می¬کرد پدرش پیشتر درگذشته است، مانند رستم سخنان هم¬نبرد خود را فریب و افسونی بیش نمی¬داند.
دربارۀ علل شباهتهای میان این روایات، پژوهندگان بر اساس مکاتب مختلف روان¬شناسی، مردم¬شناسی، اسطوره¬شناسی تطبیقی و جز آنها، نظرات گوناگونی پیش کشیده¬اند: به عقیدۀ زیگموند فروید و شاگردش اُتو رانک موضوع نبرد پسر با پدر در آثار ادبی جهان همه از عشق نامشروع و ناخودآگاه پسر به مادر ریشه گرفته است. پسر که پدر را حائلی میان خود و مادر می¬داند، رفته¬رفته کینۀ او را به دل می¬گیرد. پژوهندگان رشتۀ مردم¬شناسی تطبیقی بر آن¬اند که این افسانه¬ها بازتاب اجتماعات آغازین هستند که در آنها رسوم برون¬ازدواجی و چند مردی و نظام مادرسالاری و مادر¬شاهی برقرار بوده است. بدین معنی که مردی از قبیلۀ خود به قبیلۀ دیگر می-رفته و و در آنجا ازدواج می¬کرده و و پس از مدتی زن و بچّه را در همانجا می¬گذاشته و به قبیلۀ خود بازمی¬گشته است. یکی از بهترین پژوهشهای مردم¬شناختی دربارۀ نبرد پدر و پسر و به¬ویژه داستان سهراب و رستم، - چنانکه گفته شد - پژوهش پاتر است. او در این کتاب با ستناد به روایات مختلف دربارۀ ازدواج دور از دیار مرد، پیوندهای گذرا و دائم، عوامل جدایی مرد از خانواده، پنهان ماندن اصل و نژاد و نقش و جایگاه زن در داستانها و رسم برون-همسری و زن¬سالاری در قبایل مختلف به بحث پرداخته داست. متن رساله با داستانهایی که همانندی بسیار با داستان سهراب و رستم دارند، آغاز می¬شود و سپس نوبت به داستانهایی می¬رسد که اندک¬اندک از نمونۀ اصلی دور می¬گردد و به جایی میرسد که یگانه وجه اشتراک با این نمونه ستیز پدر و پسر و گاهی دو خویشاوند است. یکی از نکات جالب توجه در پژوهش پاتر دربارۀ پیشگامی تهمینه در اظهار عشق به رستم این نتیجه¬گیری اوست که در قصّه¬های اقوام کهن، این پیشدستی هرزگی و سبکی زن به¬شمار نمی¬آمده است.
گروهی از پژوهندگان بر آن¬اند که این چهار روایت دارای خاستگاه واحد هند و اروپایی هستند و برخی از آنها با مقایسۀ این چهار روایت، خطوط اصلی داستان را بازسازی کرده¬ و نتیجه گرفته¬اند که اقوام هند و اروپایی هنگام کوچیدن، این افسانه¬ها را به محل¬های جدید برده¬اند. گروهی دیگر از پژوهندگان هرگونه خویشاوندی میان این چهار روایت را انکار می¬کنند و یکسانی مناسبات فرهنگی و اجتماعی در میان اقوام مختلف را منشأ همانندی افسانه¬ها می¬دانند. برخی دیگر معتقد شدند که اصل این چهار روایت یک افسانۀ گردنده است که از محلّی به محل دیگر رفته است. غالباً میهن اصلی این افسانه را ایران می¬دانند که از آنجا به میان ژرمنها و روسها و ایرلندیها رفته است(برای این نظرات، نک: خالقی مطلق، «یکی داستان است...»،ص62 -67). پژوهندگان هرچند برای همۀ این نظرات اهمیّت قائل¬اند، اما بر هر یک ایرادهایی وارد می¬دانند. در مورد عقدۀ فروید و شاگردش اُتو رانک گفته¬اند که در انگیزۀ سهراب، کوچکترین نشانه¬ای از نفرت به پدر نیست و در واقع سهراب جان خود را در راه مهر به پدر می¬بازد و نه در راه نفرت بدو. در مورد عقیدۀ مردم¬شناسان، طبق آیین برون-ازدواجی، بچّه متعلّق به مادر است و پیش مادر می¬ماند، در حالی که در افسانه¬های نبرد پدر و پسر، موضوع اصلی افسانه ترک مادر به خاطر جستن پدر است. در مورد خاستگاه مشترک هند و اروپایی این افسانه¬ها، این ایراد را وارد می¬دانند که این افسانه¬ها به لحاظ زمانی از آن خاستگاه یگانۀ خویش بیش از آن دور شده¬اند که بتوان به¬سادگی وجود منشأ واحد را ثابت کرد. در مورد عقیدۀ مبتنی بر انکار خویشاوندی این افسانه¬ها، ایراد اصلی این است که در این چهار روایت همانندی¬های میان موضوع و انگیزه و ساخت و جزئیات وقایع بسیار بیشتر از آن است که بتوان خویشاوندی نزدیک آنها را انکار کرد و همه را بر گردن تصادف نهاد(در مورد این ایرادها، نک: همانجا).
خالقی مطلق پس از طرح این نظرات و ایرادهای وارد بر آنها، این نظر پژوهشگران را می¬پذیرد که اصل چهار روایت نبرد پدر و پسر، یک روایت ایرانی است، ولی خاستگاه اصلی این روایات را در زبان سکایی که میهن اصلی روایات مربوط به رستم است، جستجو کرده است. به نظر او منشأ این روایات، افسانه¬ای است که هرودوت دربارۀ اصل اسکوتها(شاخه¬ای از سکاها)، به این شرح نقل کرده¬است:
«هلنهای ساکن پُنتُس نقل می¬کنند که هنگامی که هراکل، گاوان گرونِس را به چرا می¬برد، به سرزمینی می¬رسد که اکنون مسکن اسکوتها است و در آنجا چون گرفتار سرمای سختی می¬شود، پوست شیر را به خود می¬پیچد و می¬خوابد. هراکِل چون از خواب بیدار می¬شود، اثری از اسبان ارّابه¬اش نمی¬بیند و در جستجوی آنها، به غاری می-رسد و در آنجا چشمش به موجود می¬افتد که نیم بالایی او از زن و نیم پایینی او مار است. هراکل از او سراغ اسبانش را می¬گیرد و او پاسخ می¬دهد که آنها پیش اوست و در صورتی بدو بازمی¬گرداند که با او همخوابگی کند. هراکل به¬ناچار به خواستۀ زن تن می¬ دهد و پس از مدتی زن بدو می¬گوید که بازخرید اسبان تو سه پسری است که اکنون در شکم دارم، آیا آنها را پیش تو بفرستم یا در اینجا نگه دارم؟ هراکل پاسخ می¬دهد که هر کدام توانستند کمانش را زه کنند، این سرزمین را بدو ده و دو پسر دیگر را از این سرزمین بیرون کن. سرانجام بعدها از میان پسران هراکل پسر کهتر با نام اسکوت می¬تواند کمان پدر را زه کند و دو پسر دیگر از عهده برنمی¬آیند. تمام پادشاهان اسکوت از نسل پسر سوّم¬اند.»
به نظر خالقی مطلق، مطابقت این افسانه با آغاز داستان رستم و سهراب غیرقابل انکار است و مانند زنِ نیمه¬اژدها در روایت اسکوتی، «تهمینه نیز در نخستین صورت روایت یک اژدها، یک جادو، یک روسپی، یک جَه و یا یک پری بوده است» که مأموریت داشته که با افسونگری پهلوان را بفریبد. صورت اولّیۀ داستان نقشۀ اهریمن بوده که برای یافتن کسی هم¬زور پهلوان تا او را از میان بردارد، جادوزنی افسونگر را در مسیر پهلوان قرار می¬دهد تا با دزدیدن اسبش، او را مجبور کند که یک بار با او هم¬خوابگی کند. از این هم¬خوابگی پسری پهلوان زاده می¬شود که روزی به دنبال پدرش می¬رود تا او را بکشد، ولی سرانجام به دست پهلوان کشته می¬شود(خالقی مطلق، ص69-72، قس: مختاریان، ص150-179؛ به ویژه، ص165 که همین نظر را بدون ذکر منبع آن بسط داده است). به نظر خالقی مطلق(ص72) چنین اسطوره¬ای رفته¬رفته با گذشت زمان تغییر کرده است؛ اهریمن به افراسیاب بدل شده و پری و جادو به انسان زمینی. از نظر ایشان روایت اسکوتی(سکایی) منشأ روایات ایرانی، روسی، ایرلندی و آلمانی است و سکاها این افسانه را به سرزمینهای دیگر برده¬اند و در آن سرزمینها پاره¬ای دگرگونیها در افسانه رخ داده است(همو، 72-74). اما نظر خالقی مطلق دربارۀ منشأ سکایی چهار روایت به چهار دلیل تردیدآمیز می¬نماید؛ یکم، درست است که روایت اسکوتی به بخش آغازین داستان رستم و سهراب نزدیک است، ولی بین روایت اسکوتی و سه روایت دیگر کوچکترین همانندی دیده نمی¬شود. مثلاً در روایات آلمانی و روسی و ایرلندی هیچ نشانه¬ای از زنِ نیمه مار(اژدها) و نیمه انسان که در روایت اسکوتی نقش مهمی ایفا می-کند، به چشم نمی¬خورد. حتی برعکس، آیفه در روایت ایرلندی نه یک جهی یا جادو، که خواهر ملکه است؛ دوم، در هیچ¬یک از این سه روایت، برخلاف روایت اسکوتی زنان در همخوابگی پیشقدم نمی¬شوند؛ سوم و از همه مهمتر اینکه در روایت اسکوتی بر خلاف سه روایت، اصلاً سخنی از نبرد پدر و پسر، چه به صورت ناشناس و چه به صورت شناخته شده، نیست و سرانجام دلیل آخر اینکه، بعید است که قومی چون سکاها بتوانند افسانۀ خود را در سرزمینهای مختلف از ایران و روسیه گرفته تا آلمان و ایرلند در بین اقوام مختلف با فرهنگهای گوناگون بدون ابزارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی رواج دهند. بنا بر این، شایسته است روایت اسکوتی را در سنجشهای روایات چهارگانه کنار گذاشت، یا اینکه آن را همراه با داستان رستم و سهراب و به لحاظ تاریخی مقدّم بر آن، افسانه¬ای سکایی انگاشت و با افسانه¬های دیگر سنجید. به هر روی، دربارۀ خاستگاه مشترک این روایات هیچ¬یک از فرضیه¬های پیش¬گفته از پشتیبانی شواهد و مدارک قانع¬کننده برخوردار نیست. اما نکتۀ مهم این است که هر چهار روایت به زبانهای هند و اروپایی است و نبود اسطوره¬های مشترک این قوم مهمترین دلیل پژوهشگرانی چون هاتو(ص82o-821) است که بر فرضیۀ خاستگاه هند و اروپایی این روایات که کسانی چون دوویرز (به نقل از هاتو، همانجا)بر آن پای فشرده¬اند، ایراد وارد کنند. با این همه این فرضیه در مقایسه با فرضیه¬های دیگر محتمل¬تراست.
تحلیل داستان
پژوهشگران در تحلیل داستان سخت با یکدیگر اختلاف دارند. مصطفی رحیمی بر آن است که رستم آگاهانه پسرش سهراب را کشته است. از نظر او تعلل رستم در اجابت از دستور شاه در اینکه با شتاب به مقابله با سهراب بیاید، تن دادن رستم به باده¬گساری طولانی که پاسخی است به اضطراب بزرگ او بر سرِ بزرگترین دوراهی زندگی¬اش و اعتراف رستم در برابر اسفندیار که پسرش را برای حفظ پادشاهی ایران کشته است، نشانه¬هایی هستند که رستم از همان آغاز دانسته که سهراب پسر خودِ اوست، ولی در سراسر ماجرا خود را فریب داده و در پایان هم با قدام به خودکشی کوشیده است که دیگران را نیز فریب دهد(ص 215-217، 225). به نظر رحیمی(ص230) قهرمان داستان، سهراب است و محال است که رستم در این ماجرا سرافراز از کار درآید . جنگ او با رستم جنگ نوآوری با محافظه¬کاری است. سهراب با آیینی نو و جهان¬شمول می¬خواهد خودکامگانی چون کاوس و افراسیاب را براندازد و در جهان صلح برقرار کند، اما اصرار سهراب به اجرای رؤیای انجام¬نشدنی به فاجعه می¬انجامد(ص208). مهدی قریب(ص30) نیز سهراب را پهلوان بلامنازع داستان می¬داند که می¬خواهد آیینی نو و نظمی عادلانه به جای نظم کهنه و ظالمانۀ موجود ایجاد کند. از سوی دیگر به نظر امیدسالار ، سهراب ساده-لوحی احمق و نادان بود که رستم پیر با درایت و تیزهوشی او را بر زمین زد و کشت و با مکیدن شیرۀ حیات و پهلوانی او، جوانی خود را بازیافت و در دوران پادشاهان بعدی کیانی به خوبی توانست نقش مهم خود را در مقام جهان¬پهلوان ایران ایفا کند(ص77-105). امیدسالار حتی مویۀ رستم بر کشتۀ فرزند جوانش را تنها زاری پدری فرزند¬مرده نمی¬داند، بلکه به یک معنی گریۀ کودکی می¬داند که تازه پای به جهان نهاده است(همو، ص104).دویدسن(شاعر و پهلوان، ص 139-140) هم بر آن است که رستم آگاهانه پسرش را که می¬پندارد در آینده با او تضاد منافع خواهد داشت، می¬کشد. دیویدسن در این داستان تهمینه را با آرتمیس، ایزدبانوی شکار در یونان مقایسه می¬کند. او داستان را با اسطورۀ آرتمیس که بنا بر آن کودکی که در جریان شکار نطفه می¬بندد، به سرانجام شومی گرفتار می¬آید، پیوند می¬زند و معتقد است که رستم با کشتن پسر اشتباه خود را جبران کرده است. برتلس هم می¬نویسد سهراب تنها به خاطر یک سوء-تفاهم کشته شد و گناه رستم از این رو سنگین است که برای شکست دادن پسرش به ترفندی دست زده است(به نقل از کلینتون، ص443-444). دیک دیویس(ص104-15) هم بر آن است که فردوسی ساختار داستان را به گونه¬ای طرح¬ریزی کرده است که در چندین جا آشکارا پیداست که پدر و پسر بایستی یکدیگر را شناخته باشند. محمود صناعی (ص148) موضوع داستان را عقده¬ای روانی که آن را عقدۀ رستم می¬نامد، یعنی حسادت نسل پیر به نسل جوان دانسته است. جوانشیر با استناد به بخش پایانی داستان که کاوس از فرستادن نوشدارو امتناع می¬کند، پایۀ تراژدی رستم و سهراب را تضاد داد و بیداد می¬انگارد. به گمان رستگار فسائی(ص921-934) رستم در نبرد با سهراب کشته شده بود، ولی پردازندگان اساطیر، به انگیزۀ حفظ آرمانها و ارزشهای قومی و اعتبارات ملّی جامعۀ خویش آن واقعه را انکار کرده¬اند و روایات دیگر، پسند طبع خود پرداخته¬اند تا ضمن پنهان داشتن شکست رستم از جوانی تورانی با داستانهایی حفظ حیثیت کنند؛ بدین¬سان سرنوشت این دو پهلوان را جا¬به¬جا کرده¬اند، به جای آنکه سهراب رستم را بکشد، رستم سهراب را می¬کشد. در روایات بعدی نیز، میان این دو پهلوان ایران و تورانی رابطۀ پدر فرزندی برقرار کردند.
به نظر نگارنده هیچ¬یک از تحلیلها و برداشتها یاد¬شده درست نمی¬نماید و با پیرنگ و ساختار سخت منطقی داستان همخوانی ندارند. اشکال اصلی نظرات یاد¬شده این است که فردوسی اصرار دارد که رستم ناشناخته پسرش سهراب را کشته است(به¬ویژه بنگرید به: فردوسی، ج2، ص 171)، و بسیاری از پژوهندگان ما اصرار می¬کنند که رستم سهراب را شناخته است. بنا به تعریفی که ارسطو از تراژدی و پیرنگ آن به دست می¬دهد، داستان رستم و سهراب تراژدی محسوب می¬شود(قس: براهنی، ص 22-23). پیرنگ داستان از شبکۀ استدلالی استواری برخوردار است و رویدادها تنها به لحاظ ارتباط علّت و معلولی در آن جای گرفته و سیر آنها به گونه¬ای است که ناخواسته به بروز فاجعه می¬انجامد. از این رو چنانچه برداشتهای یاد¬شده را بپذیریم که رستم پسرش را شناخته، کشته است، شبکۀ استدلالی استوار داستان که رمز ماندگاری و آوازۀ فراوان آن بوده است، به¬هم می¬ریزد و داستان جذّابیت خود را از دست می¬دهد. پژوهندگان ما تحلیلهای خود را بر ساختار فرضی داستان استوار کرده¬اند تا ساختار فعلی. برای نمونه گفته¬اند تعلل رستم در پیوستن به شاه برای مقابله با سهراب به خاطر اضطراب او و ماندن او بر سر دوراهی برای جنگ یا عدم جنگ با پسرش بوده است(نک: سطور پیشین)، در حالی که فردوسی علت نادیده گرفتن فرمان کاوس از سوی رستم را در همانجا به تلویح و در جای دیگر آشکارا بیان کرده است: 1. رستم برخلاف گیو و کاوس و ایرانیان دیگر که از سهراب ترسیده¬اند، خونسردی خود را حفظ می¬کند و خطر را جدی نمی¬گیرد یا اگر هم خطر را جدّی دانسته بوده، در مقام پهلوان کهنه¬کار، با این کار، به خود و اطرافیانش وانمود می¬کند که نباید ترسید و خطر را جدی گرفت و پس از سه روز باده¬گساری ، آنگاه که گیو فرمان پادشاه را بدو یادآور می¬شود، بدو گوشزد می¬کند که کسی یارای آن را ندارد که بر ما بشورد(ج1، ص145،ب336)؛ 2. پس از یورش سهراب به سراپردۀ کاوس، شاه، طوس را نزد رستم می¬فرستد که به نبرد با سهراب بشتابد. رستم بدو می¬گوید همۀ پادشاهان پیشین مرا هم به هنگام رزم فرا می¬خواندند و هم به هنگام بزم، ولی از کاوس جز «رنجِ رزم» ندیدم. «رنجِ رزم» اشاره دارد به خودسری¬های کاوس و رزمهای رستم از جمله هفت¬خوان برای رهایی پادشاه. بنابراین رستم با نادیده¬گرفتن فرمان پادشاه دو هدف را دنبال می¬کند: یکی اینکه می¬خواهد دلخوری خود را از پادشاه که چند بار خود و ایرانیان را به مهلکه و جهان¬پهلوان را به زحمت انداخته بود، نشان ¬دهد و دیگر اینکه جهان¬پهلوانِ پیرِ نامدار برای رویارویی با جوان¬پهلوان بی¬نام و نشان شتابکاری را در شأن خود نمی¬بیند. چنانکه ملاحظه می¬شود این تحلیل بر پایۀ بیتهای متن استوار است، در حالی که تحلیل دیگر بر فضای تهی بین بیتها. در مورد برداشت امیدسالار مستندات کافی در متن دیده نمی¬شود و برداشتهای دیویدسن و رستگار فسایی هم هیچ ارتباطی با متن داستان ندارد و یکسره خیالبافی است.


گفتیم داستان رستم و سهراب یک تراژدی است و سیر رویدادها در پیوندی اندام¬وار با یکدیگر کاملاً طبیعی جلوه می¬کند و از این رو تأثیرِ ژرفی بر خواننده می¬گذارد. به برخی از پیوندهای اندام¬وار رویدادها اشاره می¬کنیم: چرا رخش ربوده می¬شود؟ زیرا قوم رقیب با ربودن رخش، می¬خواهد مادیان آنها از تخمۀ او بار گیرند و هم رستم را به سوی سمنگان بکشند تا با همخوابگی تهمینه با او، از تخم و نژاد او نیز بارگیرد و پهلوان نیرومندی برای مقابله با پهلوان قوم رقیب دروجود آید. رستم جهان¬پهلوان ایران است و طبیعی است که باید سمنگان و تهمینه را رها می¬کرد و به ایران باز می¬گشت. شور جوانی سهراب نیرومند که آرمانی بلند(جنک با کاوس و افراسیاب) را با جستجو برای یافتن پدر درآمیخته است؛ استفادۀ افراسیاب از جوانی و ناپختگی سهراب بر ضدّ ایران؛ شکست سخت هجیر و گردآفرید از سهراب و نمایش شکوهمند دلاوری سهراب و در نتیجه ایجاد زمینۀ مناسب برای یاری گرفتن کاوس از رستم؛ هجیرِ اسیر دست سهراب که ضرب شستِ سهراب را خود چشیده بود، با دلایلی که برای او کاملاً قانع¬کننده است(بیم از کشته شده رستم به دست سهراب) نام رستم را پنهان می¬کند تا مبادا پهلوان یگانۀ ایران به دست جوان تازه¬کار کشته شود(قس: قریب، 18، که در دفاع یک¬جانبه از سهراب هجیر را مردی کوته¬بین، اندک¬خرد، و بدکردار دانسته است). زند رزم دایی سهراب که رستم را می¬شناسد و از سوی خواهرش مأموریت دارد که رستم را به سهراب بشناساند، به صورت کاملاً اتفاقی کشته می¬شود و راه برای بروز فاجعه هموار می¬گردد(مینوی، ص یو، بیتهای مربوط به زندرزم را از فردوسی ندانسته است، ولی این بیتها در همۀ نسخه¬های قدیم و معتبر شاهنامه دیده می¬شود). خودِ رستم به¬رغم اصرارِ سهراب بنا به دلایلی کاملاً منطقی در پیوند با ساختار کلّی داستان که در سخنان رستم نهفته است، نامش را بدو نمی¬گوید. هنگامی که سهراب ملتمسانه از همآورد می¬خواهد که اگر رستم است، بدو بگوید، می¬گوید که رستم نیست، « که او پهلوان است و من کهترم»(فردوسی، ج2، ص 171،ب 656-657؛ هاتو، ص824، این بیت را از دل¬انگیزترین مضامین دراماتیک در ادبیات جهان می¬انگارد). رستم پیرِ نامدار، در برابر پهلوان جوان گمنام در شأن خود نمی¬بیند که نامش را بگوید و نمی¬خواهد که جوان نورسیده تصّور کند که با پهلوان نامداری در حال مبارزه است. رستم می¬پندارد اگر در برابر این پهلوان جوان شکست بخورد، آنگاه سهرابِ مغرور با دانستن نامِ نامی او، سر بر آسمان می¬ساید و پیروزی¬اش دوچندان جلوه می¬کند. از سوی دیگر در صورت شکست رستم ، سهراب هنوز پیروزی خود را کامل نمی¬بیند، زیرا تصور می¬کند که برای پیروزی بر ایرانیان هنوز راه درازی در پیش دارد و باید پهلوان بزرگی چون رستم را شکست دهد(بنگرید به خالقی مطلق در شرح همین بیت؛ یادداشتهای شاهنامه، 1/534). پژوهندگان دلایل دیگری نیز مطرح کرده¬اند که در زیر می¬آید:


1. بنا به اعتقادی که نزد برخی اقوام وجود دارد، نام جزئی از وجود پهلوان است و چنانچه رقیب نام او را بداند، مانند این است که بخشی از وجود او را متصرّف شده است(نک: پاتر،).


2. به نظر کلباسی(ص88) – که پژوهش او دربارۀ داستان رستم و سهراب از بهترین پژوهشها است- در صحنه¬ای که به¬شدّت سیاسی است و حیات فردی به حیات کشور گره خورده¬ است، احساسات فرد رنگ می¬بازد و احساسات خانوادگی فروخورده می¬شود و در نتیجه رستم نمی¬تواند آن سخنان مهرآمیز سهراب را جدی بگیرد.


3. به گمان هانزن(ص211) رستم بدین سبب نام خود را به حریف نمی¬گوید که مبادا در دل او ترس اندازد و او را وادار به گریزِ نابهنگام کند. این دلیل ممکن است در مورد پهلوان دیگری در شرایطی دیگر درست آید، ولی در مورد رستم درست نمی¬نماید، چه، رستم تا اندازۀ زیادی می¬داند که پهلوان برابر او سخت نیرومند است و شکست هجیر پهلوان و ترس کاوس و ایرانیان از او نشانۀ آن. پس این پهلوان نیرومند بعید است که با دانستن نام رستم، ولو آنکه پدرش نباشد از معرکه بگریزد.
به نظر نگارنده آن دسته از ویژگیهایی که ارسطو در مورد نوع ادبی تراژدی برشمرده(به¬ویژه نک: فصل 9-10)، و در تراژدی اودیپ ، اثر سوفوکلس دیده می¬شود، در مورد داستان رستم و سهراب نیز صادق است. با این تفاوت که تراژدی رستم و سهراب برخلاف تراژدی یونانی دو قهرمان دارد(این تفاوت را کلینتون، ص445 به درستی اشاره کرده است). رستم به دلایلی که در نوع ادبی حماسه شناخته شده – و پیشتر گفته آمد- در برابر اصرارهای همنبرد خود نامش را بر زبان نمی¬آورد(گره¬افکنی) و سرانجام بی¬آنکه از هویت پسرش آگاه باشد، پهلوی او را با دشنه¬ای می¬شکافد و پس از آنکه سهراب بازوبند خود را - که رستم به یادگار به تهمینه داده بود تا بعد از تولد به بازوی پسرش بندد- به هم¬نبرد خود مینمایاند، رستم درمی¬یابد که سهراب پسر اوست(گره¬گشایی، تغییرات ناگهانی و شناسایی). سهراب از زخم دشنۀ پدرش درمی¬گذرد(فاجعه). در زیر خلاصۀ تراژدی اودیپ را می-آوریم و سپس داستان رستم و سهراب را با آن می¬سنجیم.
لایوس، پادشاه تِب هنگامی که از غیبگویان می¬شنود که پسرش اودیپ پدرش را می¬کشد و مادرش را به زنی می¬گیرد، پسر را در کودکی بر سر کوه کیتایرون می¬گذارد، ولی پادشاه کورِنت او را می¬یابد و بزرگ می¬کند. ادیپ پس از آگاهی از گفتۀ غیب¬گویان برای فرار از فاجعه به تِب می¬گریزد. شخصی را که به او حمله کرده بود، می¬کشد و بر دروازۀ شهر معمای اسفینکس(ابوالهول) را می¬گشاید و به هول و هراسی که او بر شهر افکنده بود پایان می¬دهد و به جای پادشاه تب، لایوس که به تازگی به¬طور اسرارآمیزی کشته شده بود، به پادشاهی می¬رسد و با ملکه یوکاستا، همسر لایوس ازدواج می¬کند. تب را طاعون سختی فرا می¬گیرد. خدایان به ادیپ می¬گویند که مرگ لایوس، پادشاه سالخوردۀ تب، که ادیپ بر جایش نشسته، موجب آلودگی شهر شده است و مصیبت پایان نمی¬پذیرد مگر آنکه قاتل به مجازات برسد. تیرسیاس، کاهن بزرگ شهر با اینکه می¬داند خودِ اودیپ قاتل لایوس است، سکوت می¬کند. درحالی که اودیپ تصور می¬کرد پدرش در کورینتوس درگذشته است، ناگهان یکی از خدمتکاران سالخوردۀ لایوس رازی را فاش می¬کند که اودیپ همان فرزند لایوس است که پدرش او را بر قلّۀ کوه کیتایرون گذاشت تا از بین برود. یوکاستا پس از آگاهی از ماجرا خود را به دار می¬آویزد و اودیپ نیز هنگامی این حقیقت وحشتناک را درمی¬یابد با سنجاق¬های پیراهن یوکاستا خود را کور می¬کند(برای خلاصۀ داستان، نک: ارسطو، هنر شاعری؛ فرهنگ آثار، ذیل اودیپوس).

چنانکه ملاحظه می¬شود، ساختار تراژیک دو داستان سخت به یکدیگر نزدیک¬اند و در عین حال برخی شخصیتهای دو داستان با یکدیگر قابل مقایسه¬اند. رستم مانند اودیپ، ناخواسته و ناآگاهانه در مسیری رو به فاجعه گام برمی¬دارند که سرنوشت و خدایان تعیین کرده¬اند. تیرسیاس، کاهن بزرگ از راز خدایان آگاه است ولی نمی¬خواهد با برملا کردن آن نظم موجود به هم ریخته شود و گژدهم نیز بنا به دلیلی که کاملاً منطقی و طبیعی می¬نماید، رستم را به سهراب نمی¬شناساند و هومان و بارمان از فرماندهان تورانی همراه سهراب اصلاً مأموریت دارند که نگذارند پدر و پسر همدیگر را بشناسند. اودیپ برای فرار از دست سرنوشت درست به جایی می¬گریزد که قرار است خدایان نقشۀ خود را در آنجا عملی کنند . رستم نیز هنگامی که آوازۀ دلاوری سهراب را می¬شنود، گمان می¬برد که ممکن است همنبرد او پسرش سهراب باشد، ولی با این اندیشۀ خود که پسرش چهارده سال بیش ندارد و نمی-تواند به چنین پهلوانی بدل شده باشد، ناخواسته از حقیقت می¬گریزد و راه را برای عملی شدن نقشۀ سرنوشت هموار می¬کند. در تراژدی اودیپوس، اودیپ ناخواسته و ندانسته پدرش لایوس را می¬کشد و یوکاستا، ملکه و مادر اودیپ نیز قربانی سرنوشت می¬ شود و اودیپ با سنجاق¬های پیراهن او چشمانش را کور می¬کند. در داستان رستم و سهراب، نیز رستم نادانسته و ناخواسته سهراب را می¬کشد و با همان دشنه¬ای که پهلوی پسرش را دریده بود، می¬خواست خود را نیز بکشد. از اینها گذشته مهمترین وجه اشتراک دو داستان، نقیصۀ تراژیک (هامارتیا ) در قهرمانان آنهاست. اصطلاح هامارتیا می¬تواند به عیب و نقص یا خطا ترجمه شود. برخی بر آن¬اند که هامارتیا نشان دهندۀ نوعی نقص یا ضعف اخلاقی و فکری است. در مقابل، گروهی دیگر آن را برابر خطا یا اشتباه دانسته و استدلال کرده¬اند که منظور ارسطو اشتباه کردن و عدم تشخیص هویت خویشان نزدیک بوده است. برخی دیگر نیز با توجّه به کتاب اخلاق ارسطو، هامارتیا را خطایی ناشی از جهل به شرایط می¬دانند، یا عمل نادرستی که آگاهانه اما به غیر عمد صورت می¬گیرد و گروهی نیز آن را نوعی نقص شخصیتی محسوب می¬کنند که باید از اشتباه و خطای ساده از یک سو، و از شرارت و بدجنسی ناب از سوی دیگر متمایز گردد. اما یکی از بهترین و جذاب¬ترین تحلیل¬ها را در بارۀ هامارتیا به¬ویژه در تراژدی اودیپ، هگل ارائه داده است. هگل دریافت که آنچه ما در مرکز بزرگترین تراژدی¬های اشیل و سوفکلس مشاهده می¬کنیم، برخوردی تراژیک است، نه یک قهرمان تراژیک، و اینکه ستیز و نزاع مشهود در آنها، نبرد میان خیر و شر نیست، بلکه در واقع ستیزی است میان مواضع و دیدگاه¬هایی یک¬سویه که هر یک تا حدی تجسّم خیر و نیکی هستند(کافمن ،ص130-131، نیز بنگرید به یادداشت مترجم در پانوشت 6). هگل به جای گناه یا نقیصه یا خطای تراژیک، مسئولیت و رنج تراژیک حقیقی را به کار می¬برد. به نظر او رنج اودیپ نتیجۀ مستقیم اعمال و تصمیمات اوست، اما او در همۀ مراحل محق بوده است. اودیپ در برابر لایوس، مرد خشنی که راه را براو بسته است، با کشتن وی از خود دفاع می¬کند. پس از رها شدن شهر تب از سلطۀ اسفینکس، از اودیپ خواسته می¬شود تا با یوکاستا ازدواج کند و تأکید و اصرار او بر ادامۀ تحقیقات تا یافتن قاتل لایوس به منظور نجات اهالی شهر از طاعون وحشتناک کاملاً تحسین¬برانگیز است. او از لحاظ اخلاقی خطایی نکرده است، با این حال بار گناه قتل پدر و زنای با مادر بر دوش اوست. اودیپ گناه خود را به تمامی می¬پذیرد و هیچ¬کس را نیز در اندکی از این گناه شریک نمی¬کند. قهرمان سوفوکل نه موجودی رنجور و غم¬انگیز است که متحمّل بی¬عدالتیِ دهشتناکی گشته است، و نه شخصیّتی است که در پایان سزاوار مجازاتی سخت و بی¬رحمانه باشد. پس از کور گشتن اودیپ احساس ما آن نیست که سرانجام عدالت تحقق یافته است
به نظر نگارنده برداشتهای هگل از تراژدی اودیپ در مورد داستان رستم و سهراب نیز کاملاً صدق می¬کند. رستم و اودیپ هردو دارای سجایای اخلاقی نیکویی هستند، ولی ویژگی تراژدی به این است که این سجایا به آنان هیچ کمکی نکند. رستم در برابر سهراب از خود و از کشورش دفاع می¬کند و از این رو، مانند اودیپ خطایی مرتکب نشده است، ولی با این حال بار گناه کشتن پسرش بر دوش اوست(رنج تراژیک حقیقی). خوانندۀ داستان نه سهراب را لایق چنین مجازاتی می¬داند و نه رستم را به تمامی مسئول کشته شدن سهراب. رستم بی¬آنکه خطایی مرتکب شده باشد، مسئولیت گناه خود را ¬می¬پذیرد و به گردن هیچ¬کس دیگر نمی¬اندازد. خواننده با هردو قهرمان سخت احساس همدردی می¬کند. برای سهراب از آن رو دل می¬سوزاند که در آرزوی دیدار پدر- هرچند مسیر درستی انتخاب نکرده باشد- جان می¬بازد و با رستم نیز از آن رو احساس همدردی می¬کند که نادانسته جگرگوشه¬اش را می¬کشد. نبرد رستم و سهراب، نبرد نیکی و بدی نیست و هیچ¬یک سزاوار سرنوشتی نیستند که برایشان رقم خورده است. درست است که در تراژدی اودیپ و هم در داستان رستم و سهراب سرنوشت نقش محوری دارد و قهرمانان بازیچۀ دست سرنوشت¬اند، ولی هم اودیپ و هم رستم مسئولیتِ تراژیکِ اعمال خویش را با آگاهی می¬پذیرند. از این رو در هر دو داستان سیر رویدادها در شبکه¬ای از ارتباطهای استوار علت و معلولی به گونه¬ای پیش می¬رود و به فاجعه¬ای تراژیک ختم می¬شود که بی¬آنکه سرنوشتِ از پیش تعیین شده سبب تطهیر قهرمانان قاتل گردد، سرنوشتِ تراژیک قهرمانان در نبردی نابرابر که بهتر است نبرد انسان با سرنوشت بدانیم تا نبرد انسان با انسان، به خواننده نیک القا می-شود(قس: هاتو، ص837-839 که به سبب وجود نقش تقدیر در داستان رستم و سهراب، به لحاظ ادبی آن را، به¬خطا فروتر از روایات مشابه ایرلندی و به¬ویژه آلمانی که متن ناقصی از آن باقی است، می¬انگارد). در هر دو داستان در یک برهه از زمان نظم اجتماعی به هم می¬ریزد که برقراری دوبارۀ این نظم، قربانی می¬خواسته است. پس از کشته شدن سهراب، لشکر تورانی به موطن خود بازمی¬گردد و در ایران با رستمِ جهان¬پهلوان نظم پیشین برقرار می¬شود. در تِب هم پس از خودکشی یوکاستا و کور شدن اودیپ و از بین رفتن طاعون، کرئون بر تخت شاهی می¬نشند و نظم پیشین را برقرار می¬کند.
در داستان رستم و سهراب بیتهایی هست که با استناد بدانها رستم را در نشناختن پسرش مقصّر قلمداد می¬کنند. مهمترین آنها بیتهای است که بنا بر آن شاعر می¬گوید، حتی حیوانات نیز بچّۀ خود را می¬شناسند، ولی «رنجِ آزِ» رستم سبب شده است که او پسر را نشناسد(فردوسی، ج2، ص 171، ب670-673). آزمندی رستم در حفظ قدرت خود در مقام جهان¬پهلوان سبب شده است که در شناختن پسر خود بصیرت نداشته باشد. ولی با توجه به اینکه شاعر در سرتاسر داستان آشکارا به خواننده پیام می¬دهد که پدر پسر را نشناخته، انگ آزمندی در حفظ قدرت به رستم سخت نارواست. زیرا او در برابر یک تورانی که به کشورش حمله کرده، دژ مرزی را فتح کرده و با لشکرش در برابر ایرانیان صف آراسته است، از مملکت خود دفاع می¬کند. از سوی دیگر، چنانچه بیت را مانند برخی پژوهندگان چنین تفسیر کنیم که رستم پسر خود را شناخته ولی به سبب آزمندی در حفظ قدرت، به روی خودش نیاورده تا او را از سر راه بردارد(نک: سطور بالا)، ساختار تراژیک داستان یکباره فرومی¬ریزد. با محکومیت رستم، داستان از صورت تراژدی بیرون می¬آید و مشابه داستانی می¬شودکه حق(سهراب) در یک سو و باطل(رستم) در سوی دیگر صف¬آرایی کرده¬اند. در حالی که فردوسی در خلال بیتها سخت کوشیده است تا عنصر تعلیق را که رکن اصلی تراژدی است و در این داستان همانا نشناختن پدر و پسر تا فرود آمدن فاجعه است، با مهارتی شگفت¬انگیز به نمایش بگذارد. بنابراین، داستان رسم و سهراب و نیز برخی داستانهای دیگر در ادبیات ایران گواه آن است که ایرانیان از دیرباز نوع ادبی تراژدی را نیک می¬شناختند و نکتۀ مهم دیگر آنکه در داستان رستم و سهراب هیچ نشانه¬ای نمی¬توان یافت که این تراژدی از تراژدی¬های یونان باستان اقتباس شده باشد.
نگارنده با مصطفی رحیمی(ص213) موافق است که آز همان حفظ قدرت دیوانی رستم است، اما نکتۀ مهم اینجاست که این تلقّی هیچ ارتباطی به متن داستان ندارد. در تحلیل متن داستان این بیتها را باید کنار گذاشت، زیرا این بیتها برداشت شخص فردوسی از رویدادهاست. شاعر با آگاهی از پایان ماجرا و کشته شدن سهراب، از بیرون به داستان نظر می-افکند و بدین¬سان تأثّر عمیقِ خود را از اینکه چرا پردۀ آز بر چشمان رستم افتاده و او را از شناختن فرزندش ناتوان کرده، نشان داده است. اما بر پایۀ منطق خودِ داستان رستم بی-آنکه بداند پهلوان مقابل او پسرش است،برای پیروزی ایرانیان و حفظ وطنش می¬جنگد و از این رو، حفظ قدرت دیوانی از سوی رستم به هیچ روی مذموم نتواند بود. گرچه رستم هنگام رویارویی با اسفندیار، بدو می¬گوید که به خاطر کاوس پسرش سهراب را کشته است(فردوسی، ج5، ص 348)، ولی این بیتها گواه دقیقی نیست برای آنکه رستم پسرش را در حالی که شناخته کشته است. بلکه تفسیر منطقی این بیتها این است که رستم از رویداد رخ داده استفادۀ به مطلوب کرده است.
مضمون نبرد پدر و پسر یا اقوام نزدیک، بی¬آنکه یکدیگر را بشناسند، در چند منظومۀ حماسی دیگری که پس از داستان رستم و سهراب سروده ¬شده¬اند، مانند برزونامه، شهریارنامه،و جهانگیرنامه دیده می¬شود، منتها کشته شدن سهراب به دست پدرش چنان تأثیر ناخوش-آیندی بر پردازندگان منظومه¬های بعدی گذاشته که در همۀ آنها در پایان ماجرا، پدر و پسر یا دو خویشاوند همدیگر را می¬شناسند و جنگ به آشتی می¬انجامد. مثلاً در شهریارنامه، شهریار پسر برزو، پسر سهراب بی¬آنکه از نسب خود آگاهی داشته باشد، با خویشاوندان خود به جنگ پرداخت و میان او و عمّش فرامرز، نبرد سختی درگرفت، ولی سرانجام پس از شناسایی میان آنان آشتی برقرار شد(نک: صفا، 306 ،311، 324).


داستان رستم و سهراب در فرهنگ مردم


این داستان از دیرباز به دو طریق در میان مردم انتشار یافته است: یکی از طریق شاهنامۀ فردوسی و دیگری از طریق نقالان. چنانکه طومارهای نقالی نشان می دهند، در روایات نقالان، این داستان چه به لحاظ حجم و چه از نظر محتوا تغییرات بسیاری کرده است. متلاَ طومار مرشد عباس زریری از داستان رستم و سهراب حجمی حدود شش برابر شاهنامه دارد. داستانهای تو در توی بسیاری از نوع آنچه در هزار و یک شب می بینیم به داستان افزوده شده است و در نتیجه به نامهای بسیاری از پهلوانان از جمله نامهای عربی اقبال و اجلال(پسران فریبرز) و شهره(همسر سهراب) و قیس(سپهبد شاه شنگان) مواجه می شویم که در شاهنامه نیست. برخی ویژگی های متمایز یکی از روایات نقالان را در زیر می آوریم(برای بحثی عالمانه در این باره، نک: دوستخواه، چهل و پنج-شصت و یک):


1. استفاده از شعر شاعران دیگر ، امثال و حکم و آیه های قرآن و احادیث و تعبیرهای اجتماعی عربی و فارسی.


2. درآمیختگی آیینها و باورها به اقتضای محیطهای فرهنگیی که نقالان در آن زندگی می¬کردند. مثلاً در صحنه¬ای بانوگشسب نماز شام می¬گذارد و بی¬درنگ به بزم می¬نشیند.


3. دگرگونی در منش و کردار پهلوانان در طومارهای نقالان. مثلاً سهراب از خود هیچ اراده¬ای ندارد و آلت دست افراسیاب و سران تورانی است. او با ایرانیانی چون طوس و گودزرز و گیو مهرورزی می کند و با آنان به بزم می نشیند.


4. تهمینه در هیئت عیار بانو در حالی که لباس رزم پوشیده است، با رستم روبرو می شود و نیز بر خلاف شاهنامه آمده است که سهرم (نام پادشاه سمنگان در شاهنامه نیامده، ولی در بسیاری از روایات مردمی بدین نام نامیده شده است: مثلاً نک: زریری،3، ،4،6؛ انجوی،1/97-99) با همراهی تهمینه با طرح¬ریزی نقشه¬ای رخش را دزدیدند تا رستم به سمنگان بیاید(زریری،3-4). در روایتی دیگر(انجوی،1/84)خودِ تهمینه رخش را می¬رباید. این روایت به روایت هرودوت که بنا بر آن زنِ نیمه¬اژدها خود اسبان هراکلِس را برای کام گرفتن از پهلوان می¬دزدد، نزدیک¬تر است؛ از این رو ممکن است این روایت بازماندۀ روایتی کهن باشد که از دیرباز به صورت شفاهی نسل به نسل منتقل شده است.
دربسیاری از روایات مردمی از داستان رستم و سهراب، پایان داستان با شاهنامه متفاوت است. بنا به برخی از این روایات، پس از آنکه گودرز به رستم پیام می رساند که کاوس از دادن نوشدارو امتناع کرده است، خودِ رستم پا در رکاب می¬شود، به بارگاه کاوس اسب می¬تازد و در حالی که کاوس از پیش او می¬گریزد، نوشدارو را از درون کاخ می¬یابد و به نزد سهراب بازمی¬گردد، ولی زمانی که به بالین سهراب می¬رسد، سهراب درگذشته بود(نک: انجوی، 2/128-129، 131-132). در روایت زریری(ص353) گودرز، نوشدارو را زمانی به سهراب می¬رساند که او درگذشته بود. از این رو مثلِ معروف «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» برگرفته از روایات نقالان است تا شاهنامه؛ چه، در شاهنامه از آوردن نوشدارو برای سهراب سخنی نرفته است(برای آگاهی از روایات نقالان نیز نک: طومار کهن، ص 325 به بعد، هفت لشکر، ). ، پس از مرگ سهراب، در طومار نقالان چندین روایت دیگر نیز دیده می¬شود که به مهمترین آن¬ها اشاره می¬شود: بنا به یک روایت رستم پس از آنکه سهراب می¬میرد، به سفارش سیمرغ(یا کسان دیگر) قرار شد تابوت او را چهل شبانه¬ روز بر دوش خود بگرداند تا زنده گردد، ولی در آخرین روز، اندکی پیش از سرآمدن موعد، به کنار رودخانه¬ای می¬رسد که مردی در حال شستن چرمی(گلیم یا پشم یا چیزهای دیگر)سیاه است. او در پاسخِ رستم که چرا چنین می¬کند، می¬گوید: می¬خواهد آن را چندان بشوید که سفید گردد. رستم او را دیوانه می¬خواند و می¬گوید که چگونه چرم سیاه با شستن سفید می¬شود. مرد بدو می¬گوید: آیا تو نیز دیوانه نیستی که گمان می¬کنی با حمل مرده¬ای می¬توان او را زنده کرد؟ رستم شرمنده می¬شود و تابوت را بر زمین می¬گذارد و چون درِ تابوت را می¬گشاید سهراب بدو می¬گوید: پدر! تازه اکنون مرا کشتی(روایت ماندایی رستم و سرهاب، برای این روایت و روایات مشابه، نک: خالقی مطلق، گل رنجهای کهن، ص 75-90). بنا به روایت دیگر پس از مرگ سهراب تهمینه از سمنگان به ایران می¬آید و بر مرگ پسر سخت مویه می¬کند. شاعری خوش¬ذوق این بخش را از روی روایان نقالان سروده و به شاهنامه افزوده است(نک: فردوسی، ج2، ص 198، پانوشت8، برای تفسیر خیال¬بافانه¬ای بر این ابیات، نک: دیویدسن، ادبیات تطبیقی، ص132-144؛ برای نقدی بر تفسیرهای دیویدسن، نک خطیبی، ص 142-148)


داستان رستم و سهراب در ادبیات و هنر
این داستان از قدیمی¬ترین روزگاران نزد شاعران و نویسندگان ایرانی معروف بود و برخی از شاعران پارسی¬گوی به مردانگی و دلیری سهراب در نبرد با رستم مَثَل می¬زدند(مثلاً نک: فرّخی، 11،16؛ امیرمعزّی، 328؛ خاقانی، 470،870، سعدی، 691) و مَثَلِ «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» در بسیاری از منابع ادبی دیده می¬شود(نک: ثغری، 432؛ ابن یمین فریومدی، 321؛ اخسیکتی، 422). در دوران معاصر نیز بر مبنای این داستان، فیلم سینمایی و پویانمایی(انیمیشن) و چندین نمایش فراهم شده و به روی پرده رفته است: فیلم سینمایی رستم و سهراب، به کارگردانی بوریس کیمیاگرف، محصولِ سال 1967 در تاجیکستان؛ فیلم سینمایی رستم و سهراب، به کارگردانی مهدی رئیس¬فیروز و شاهرخ رفیع، محصول 1336 در ایران؛ اپرای عروسکی رستم و سهراب به کارگردانی بهروز غریب¬پور و موسیقی ارکستر فیلارمونیک ارمنستان به سرپرستی لوئیس چکناواریان(1373) که تا کنون در ایران و کشورهای اروپایی بارها اجرا شده است؛ انیمیشن(پویانمایی) رستم و سهراب ، به کارگردانی سعید قهّاری با عنوان زایشِ دوبارۀ رستم ، محصول 2006، در انگلستان ؛ نمایش رستم و سهراب، به کارگردانی پری صابری(1377)، نمایش رستم و سهراب به کارگردانی رسول نجفیان(خرداد 1386، فرهنگسرای نیاوران)؛ به کارگردانی سلطان عثمانف، کارگردانِ اهل تاجیکستان(مهر 1388، تأتر شهر) و دیگران. همچنین یک نمایش¬نامه و یک رمان به تأثیر داستان رستم و سهراب نوشته شده است: نمایشنامۀ سهراب کشی، به قلم بهرام بیضایی(تهران 1375)؛ رمان سهراب کشان به قلم عطاء¬الله مهاجرانی(تهران1382).


ترجمه¬ها و شرح¬ها: داستان رستم و سهراب، به صورت مستقل به زبانهای مختلف ترجمه شده است. کهن¬ترین ترجمۀ انگلیسی این داستان(ترجمۀ آزاد منظوم) به قلم جیمز اتکینسن ، در 1814 در کلکته منتشر شد(نک: افشار، ص159). پس از آن، ترجمۀ منظوم دیگری به انگلیسی به قلم رابرتسن در 1829 در همان شهر انتشار یافت. اما یکی از مهمترین ترجمه¬های انگلیسی منظوم این داستان به قلم مثیو آرنولد، ادیب و منتقد پرآوازۀ انگلیسی با عنوان داستان سهراب و رستم، نخستین بار در 1853 در لندن به چاپ رسید و پس از آن بارها تجدید چاپ شد. آرنولد در ترجمۀ خود به جای متن اصلی یا ترجمه شاهنامه به زبانهای اروپایی، عمدتاً دو نوشته را اساس کار خود قرار داد: یکی مقاله¬ای از سنت بوو ، منتقد فرانسوی در نقد ترجمۀ فرانسوی شاهنامه به قلم ژول مول که در آن به تفصیل از این داستان سخن رفته بود و دیگری کتاب تاریخ ایران اثر سِر جان مَلکم که خلاصه¬ای از این داستان را در بر داشت. ترجمۀ آرنولد که با متن اصلی داستان همخوانی ندارد و شاعر در موارد متعدد در متن اصلی تصرّف کرده، تأثیر به¬سزایی بر ادبیات انگلیسی داشته است(برای ویژگیهای این ترجمه، نک: امیری، مقدمۀ ترجمۀ فارسی اثر آرنولد). از این داستان ترجمه¬های انگلیسی دیگری نیز در دست است که جدیدترین آنها ترجمۀ منثور جروم کلینتون در 1988 در واشنگتن و ترجمۀ منظوم دیک دیویس در انتشار یافته است. در 1838 فریدریش روکرت ، ایران¬شناس برجستۀ آلمانی ترجمۀ آلمانی و در 1938 آگوستو بریکتو ، ترجمۀ فرانسوی این داستان را منتشر کردند(همو، ص 152، 201). در 1849 ژوکوفسکی ، ایران¬شناس روسی ترجمۀ منظوم داستان را به زبان روسی منتشر کرد که از آثار معروف ادبی روس محسوب می¬شود ؛ برای ترجمه¬های ارمنی و ترکی این داستان، نک: ص 107، 177، 182، 188).
نخستین بار حسن انوری و جعفر شعار شرح داستان رستم و سهراب را منتشر کردند. شرح¬های دیگر این داستان عبارت¬اند از: حماسۀ رستم و سهراب، به کوشش منصور رستگار فسایی، تهران 1373؛ رستم و سهراب، به کوشش غلام¬محمد مبارکه، تهران، 1384؛ داستان¬های پرآب چشم: رستم و سهراب- رستم و اسفندیار، به کوشش جلیل نظری و افضل مقیمی.


منابع:
ابن یمین فریومدی، امیر فخر¬الدین محمود، دیوان، به کوشش حسینعلی باستانی راد، تهران، 1344؛ اخسیکتی، اثیر¬الدّین، دیوان، به کوشش رکن-الدّین همایون¬فرّخ، تهران، 1337؛ ارسطو، هنر شاعری(بوطیقا) ترجمۀ فتح-الله مجتبائی، تهران، 1337؛ افشار، ایرج، کتاب¬شناسی فردوسی، تهران، 1382؛ امیدسالار، محمود، «رستم و سهراب و زیربنای منطقی حکایت در شاهنامه»، جستارهای شاهنامه¬شناسی و مباحث ادبی، تهران،1381؛ امیرمعزّی، دیوان، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1318؛ امیری، منوچهر، مقدمۀ سهراب و رستم، نوشتۀ مثیو آرنولد، ترجمۀ منوچهر امیری، تهران، 1355 ؛ انجوی شیرازی، سیدابوالقاسم، فردوسی¬نامه، مردم و شاهنامه، تهران، 1363؛ براهنی، رضا، تاریخ مذکّر: فرهنگ حاکم و فرهنگ محکوم ، تهران،1363؛ ثغری، عماد بن محمد ، طوطی¬نامه یا جواهر الاسمار، به کوشش شمس الدین آل احمد، تهران، 1352؛ جوانشیر، ف. م.، حماسۀ داد، بحثی در محتوای سیاسی شاهنامه، تهران،1380؛ خاقانی شروانی، افضل¬الدّین بدیل بن علی، دیوان، به کوشش ضیاء¬الدّین سجّادی، تهران، 1368؛ خالقی مطلق، جلال، «یکی داستان است پر آب چشم(دربارۀ موضوع نبرد پسر و پدر)»، گلِ رنجهای کهن: برگزیدۀ مقالات دربارۀ شاهنامۀ فردوسی، به کوشش علی دهباشی، تهران،1372؛ همو، يادداشت¬هاي شاهنامه ،نيويورك،1380/2001؛ خطیبی، ابوالفضل، «جدلهای جدید دربارۀ شاهنامه از منظر ادبیات تطبیقی»، برگزیدة مقاله¬های نشر دانش(ش11) دربارة شاهنامه، تهران، 1386؛ دوستخواه، جلیل، پیشگفتار بر داستان رستم و سهراب(بنگرید به زریری) ؛ رحیمی، مصطفی، تراژدی قدرت در شاهنامه، تهران،1376؛ رستگار فسایی، منصور، « روایتی دیگر در مرگ رستم»، نمیرم از این پس که من زنده-ام: مجموعه مقالات کنگرۀ جهانی بزرگ¬داشت فردوسی، به کوشش غلامرضا ستوده، تهران، 1374؛ زریری، مرشد عباس، داستان رستم و سهراب، به کوشش جلیل دوستخواه، تهران، 1369؛ سعدی شیرازی، کلّیات، بر اساس تصحیح محمد¬علی فروغی، به کوشش بهاء¬الدّین خرّمشاهی، تهران، 1375؛ صفا، ذبیح¬الله، حماسه¬سرایی در ایران، تهران، 1363؛ صناعی، محمود، «فردوسی، استاد تراژدی»، نامۀ فرهنگستان(گلچنینی از دیرینه-ها)،س7، ش2، شهریور1384؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرّسل والملوک، به کوشش یان دوخویه، لایدن، 1879-1901؛ طومار کهن شاهنامۀ فردوسی، به کوشش جمشید صداقت¬نژاد، تهران، 1374؛ فرّخي سیستانی، ديوان، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، زوّار، 1349؛ فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق ، 8جلد (جلد 6 با همکاری محمود امیدسالار و جلد7 با همکاری ابوالفضل خطیبی ) ،نیویورک 1366-1386/1981-2007؛ تهران 1386؛ فرهنگ آثار: معرّفی آثار مکتوب ملل جهان از آغاز تا امروز(جلد دوم)، زیر نظر اسماعیل سعادت، احمد سمیعی گیلانی، رضا سیدحسینی و ابوالحسن نجفی، تهران، 1379؛ قریب، مهدی، بازخوانی شاهنامه: تأملی در زمان و اندیشۀ فردوسی، تهران،1369؛ کافمن، والتر، «هگل و تراژدی یونان باستان»، ترجمۀ مراد فرهادپور، تراژدی، تهران، 1385؛ کلباسی، محمد، «رنجِ آز: نگاهی دیگر به داستان رستم و سهراب شاهنامه»، ایران¬شناسی، س10؛ کلینتون، جروم، «تراژدی سهراب»، ایران¬نامه، س7؛ مسلمی¬زاده، محبوبه، «معرّفی و تحلیل رسالۀ سهراب و رستم اثر مورای آنتونی پاتر»، نامۀ فرهنگستان،س8،ش3،پاییز 1385؛ مینوی، مجتبی، مقدّمۀ داستان رستم و سهراب، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی قریب، تهران، 1369؛ نولدکه، تئودور، حماسۀ ملّی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، 1357؛ هانزن، هاینریش، شاهنامه، ساختار و قالب، ترجمۀ کیکاوس جهانداری تهران، 1374؛ هفت لشکر(طومار جامع نقّالان، از کیومرث تا بهمن) ، به کوشش مهدی مداینی و مهران افشاری، تهران، 1377 ؛ نیز:


Davidson, Olga M., Comparative Literature and classical Persian Poetics, Costa Mesa, California, 2000; Idem, Poet and Hero in the Persian Book of Kings, Ithaca and London, 1994; Davis, Dick, Epic and Sedition, The Case of ferdowsi,s Shāhnāmeh, Fayetteville, 1992; Hatto, A. T. “On the Excellence of the Hildebrandslied: A Cmparative Study in the Dynamics”, Modern Language Review ,Vol. 68, 1973 ;Potter, M. A. Sohrab and Rostam: The Epic Theme of a Combat Between Father and Son, LondonT 1902;


ابوالفضل خطیبی

يک نظر :: نگاهی دیگر به داستان رستم و سهراب

  1. جناب دکتر خطیبی گرامی

    با درود به شما به سبب این جستار روشمند و دقیق.
    اما درباره ی سروده ی مثیو آرنولد درست تر آن است که آن را ترجمه ندانیم بلکه بهانه ای ست برای آرنولد که چشم انداز شعری خود را بنمایاند. برای شرح بیشتر نک:
    "چشم انداز شعری مثیو آرنولد در سهراب و رستم"
    نوشته ی نگارنده

    http://khazaie.blogfa.com/post-29.aspx

    با سپاس