مجلۀ نگاه نو را می خواندم، رسیدم
به مقالۀ دکتر محمد دهقانی دربارۀ فردوسی. بنده به هیچ روی مخالف
برداشتهای مختلف از شاهنامه بر اساس نظریه های ادبی نوین نیستم. پیشتر هم
نوشتم شاهنامه را نباید متنی مقدس انگاشت، ولی ولی! نمی توان با خواندن چند
تا داستان شاهنامه بی آنکه دربارۀ پیشینۀ داستانها در متون دورۀ میانه و
اوستا و حتی میراث مشترک هند و ایرانی دست به نظریه پردازی زد. در آغاز
مقاله می گوید: باور فردوسی به دو منبع شناخت متعارض که یکی برگرفته از سنت
اسلامی و دیگری حاصل فرهنگ ایران باستان است، او را به تعبیر روانشناسان
دچار ناهماهنگی شناختی (cognitive dissonance) کرده است.
فردوسی خود تا حدی
متوجه این تعارض هست و برای رفع آن دست به دامن تأویل می شود...:تو این را دروغ و فسانه مدان/به یکسان روشن زمانه مدان
ازآن هرچه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد
(پایان نقل قول). منظور استاد دهقانی از تعارض این است که از یک طرف فردوسی رویدادها را ناشی از سپهر و گردون و زمانه و جز آنها می داند و از دیگر سو ناشی از خداوند. نخست اینکه این بحث صد سالی هست دغدغۀ شاهنامه شناسان است و هلمر رینگرن بیش از 60 سال پیش در کتاب تقدیرباوری در منظومه های حماسی فارسی(ترجمۀ من بنده) به تفصیل در این باره بحث کرده است. بنابر این بحث در این باره بدون ارجاع به پیشینۀ آن مثل کشف دوبارۀ جاذبۀ زمین نیوتن با نگاه به پایین افتادن انار از درخت است. دیگر اینکه من ماندم این بحث و تعارض شناختی چه ربطی به دو بیت بالا دارد. این دو بیت دربارۀ افسانه های خردناپذیر شاهنامه است، مثل برآمدن ماران از دوش ضحاک و جز آنها که باز همین مضمون را در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری می توان دید. در ادامۀ مقاله، استاد دهقانی مانند زنده یاد شاملو فریدون بیچاره را لت و پار می کند و به جای ضحاک، این بار کیکاوس را برمی کشد. می نویسد کاوس با ابتکار و اختراع و ترفتدی تحسین برانگیز و فکر بکر در آسمان به پرواز درمی آید. سپس استاد دهقانی مانند شاملو زبان به انتقاد از فردوسی می گشاید که شاعر این فکر بکر را گناهکاری و پیروی از دیو می داند و در عوض فریدون را که «احساس تبعیض و خصومت را میان سه برادر دامن می زند و در نهایت هرسه را قربانی خودرایی و کینه توزی خویش می کند»، نمونۀ برتر پادشاه آرمانی می داند. نمی دانم چه بگویم. اساطیر و حماسه ها را باید در بستر جوامعی که این اساطیر و حماسه ها شکل گرفته اند، تحلیل کرد، نه بر اساس دستآوردهای نوین بشری و حقوق بشر و دموکراسی. دیگر آنکه برای بار چندم تأکید کنیم که فردوسی بر اساس یک متن شاهنامه را سروده و غالب این داوری ها در متن او بوده است. کمی هم باید دربارۀ پیشینۀ تقسیم فرمانروایی در جوامع قدیم مطالعه کرد. در اندیشۀ ایرانیان باستان خداباوری، دینداری و دادگری با هم در فرمانروای آرمانی گرد می آیند و تا زمانی که این هر سه در فرمانروایی باشد، خورنه نگهدار فرمانرواست. کار بد کاوس فقط رازگشایی آسمان که نبود، دژکاری ها و کژرفتاری هایش هم که یکی دو تا نبود.با بی خردی هایش سیاوش را به کشتن داد و آغازگر جنگی خانمانسوز میان ایران و توران شد. حالا استاد می فرمایند انسان امروزی کاوس را به خاطر همان یک دانه فکر بکرش بر فریدون ترجیح می دهد! استاد دهقانی در پایان مقاله اش تیر خلاص را هم به خودِ فردوسی زده است. بخوانید:
فردوسی همه جا خواننده را دعوت می کند که از آزمندی بپرهیزد و قانع و بسنده کار باشد و از مال دنیا چیزی برای پس از مرگ باقی نگذارد. آنگاه خود در روزگار پیری از پادشاهی چون محمود دینار می خواهد:
همی چشم دارم بدین روزگار/که دینار یابم من از شهریار
که از من پس از مرگ ماند نشان/ز گنج شهنشاه گردنکشان
(پایان نقل قول) این داوری مثل این می ماند که حضرت استاد بروند پیش ناشر کتابشان و تقاضای حق التألیف کنند و من بنده بگویم استاد چقدر آزمندند. حضرت استاد یحتمل حق التألیفشان را هم گرفته اند، ولی فردوسی که بابت سی سال کار نه دیناری یافت و نه پاداشی و به احتمال زیاد در فقر مرد بی آنکه سر گوسفندی تواند برید. باید نگران شد که گیاهخواران امروزی فردوسی را به خاطر همین مصراع «سر گوسفندی تواند برید» به قتل نفس حیوانات متهم نکنند!
0 نظر :: تفسیر شاهنامه در دایرۀ تنگ حوصلۀ ما
ارسال یک نظر