مرگ نابهنگام ايرانشناس بزرگ
پروفسور عليرضا شاپور شهبازي
(13شهريور 1321ـ24تيرماه 1385)
جهان را چو باران به بايستگي
روان را چو دانش به شايستگي
فردوسي
ده سال پيش كه آن فاجعة دردناك براي نابغة ايران شناسي، زندهياد دكتر احمد تفضّلي روي داد، همه گفتند و نوشتند كه ضربة جبران ناپذيري بر پيكر پژوهشهاي ايران شناسي وارد آمد؛ و اينك دست خستة تبردار واقعه، درخت تنومند ديگري را بر خاك افكند و جهان ايران شناسي پژوهشگر و دانشمند بزرگ ديگري را از دست داد. شهبازي مانند تفضّلي از معدود ايران شناسان پرماية ايراني بود كه در بين هم قطاران اروپايي و آمريكايي خود آوازهاي بلند داشت و در زمانهاي كه غالب ايران شناسان غربي پژوهشهاي استادان ايراني را – به حق يا ناحق- ناديده ميانگاشتند و ميانگارند، آثار شهبازي از لوني ديگر بود. از همين رو محققان جوان ايراني به وجود نازنينش در جمع ايران شناسان نامدار غربي افتخارميكردند. دانش گسترده، ذهن وقّاد و پشتكار شگفتانگيزش از او محققي عالي مقام ساخته بود كه به هيچ روي – اگر هم ميخواستند- ناديده گرفتني نبود. شهبازي شيفتة ايران بود و درواقع به فرهنگ و تمدن ايران باستان دلبستگي تمام داشت و همين امر سبب شد تا زندگي خود را وقف تحقيقات ايران شناسي كند. ولي اين شيفتگي، دلبستگي و تعصّب او برخلاف امثالِ اصحابِ "ايران كوده" كه با خيالبافيها و عرضة نظرات غيرعلمي ميكوشيدند تا مهمترين دستاوردهاي تمدن جهاني را به ايران منتسب كنند، در پژوهشهايش دخالتي نداشت. درست است كه برخي ايران شناسان غربي بارها با انتقادات گاه تند و تيز شهبازي مواجه ميشدند، ولي – چنانكه گفتيم – هيچگاه نميتوانستند آثار محققانة او را كه در آنها انصاف علمي رعايت ميشد، ناديده انگارند. مثلا بخش كتابنامة، كتاب "امپراتوري هخامنشي"، نوشتة پيير بريان، هخامنشي شناس نامدار فرانسوي (ترجمة ناهيد فروغان، نشر فرزان – قطره، 1384، ص 1791-1792) را كه از نظر بگذرانيد، با انبوه آثار شهبازي مواجه ميشويد كه نويسنده از آنها بهره برده است.
دكتر شهبازي در13/شهريورماه 1321/4 سپتامبر 1942 در شيراز، شهر شعر و گل و بلبل زاده شد و در خانوادهاي بافرهنگ و ادبدوست پرورش يافت. پدرش حاجي ابراهيم از زمينداران و باغداران معروف شيراز بود. علي شاپور در همان دوران كودكي مادرش را ازدست داد، ولي همسر دوم پدر او را سخت دوست ميداشت. پدرش طبعي شاعرانه داشت و شاپور از همان اوان كودكي اشعار حافظ، سعدي و فردوسي را از زبان پدرش فراگرفت. او چنان به شاهنامه علاقهمند شد كه با خط كودكانة خود، از روي نسخهاي از شاهنامه كه در خانه بود، رونويسي كرد تا درصورت از بين رفتن اصل نسخه، آن نمونه برايش باقي بماند. شاپور نخست شاهنامه را نزد عمويش محمود خواند و چنانكه خود در ديباچة كتابش دربارة فردوسي ميگويد، در فاصلة سنين 13 تا 19 سالگي سرتاسر شاهنامه را دو بار نزد پدرش به پايان رساند. دورة دبستان و سيكل را در مكتب قصرالدشت شيراز گذراند و دوران دبيرستان را در دبيرستان حكمت كه در آن زمان مهدي حميدي شيرازي، شاعر معروف مدير آن بود، به پايان برد. او پس از اخذ ديپلم، در رشتة تاريخ و جغرافيا در دانشگاه شيراز ادامه تحصيل داد و در 1347/1963 با رتبة اول مدرك ليسانس گرفت. سپس با استفاده از بورس شاگرداولي براي ادامه تحصيل راهي لندن شد و در 1352/1968 در رشتة باستانشناسي آسياي غربي از دانشگاه لندن مدرك فوق ليسانس گرفت. سپس به ايران بازگشت و در دانشگاه شيراز به تدريس پرداخت، ولي دو سال بعد (1354/1970) بار ديگر عازم لندن شد و در دانشگاه لندن در مقطع دكتري، در رشتة باستانشناسي ايران (هخامنشي) به تحصيل خود ادامه داد و در 1352/1973 مدرك دكتري دريافت كرد. سپس به ايران بازگشت و مدت كوتاهي (8 يا 9 ماه) در1352/ 1973ـ1974 رياست بخش تاريخ موزة ملي ايران را بر عهده داشت و در همان زمان در دانشگاه تهران نيز درس تاريخ و تمدن ايران باستان ميگفت. سپس به شيراز بازگشت و در مؤسسة آسيايي شيراز به تدريس پرداخت. او در 1353/1974 «بنداد هخامنشي تخت جمشيد» را بنياد نهاد و تا سال 1358/1979 افزون بر تدريس در مؤسسة آسيايي رياست «بنداد» را نيز بر عهده داشت. طي اين سالها، دكتر شهبازي با دانش ژرف و گستردهاي كه در زمينة باستانشناسي ومطالعات هخامنشي اندوختهبود، باستانشناسي و حفاريهاي تخت جمشيد را رهبري كرد و گذشته از اين محققان و علاقهمندان تاريخ هخامنشيان را كه از سراسر دنيا براي بازديد از تخت جمشيد به شيراز ميآمدند راهنمايي ميكرد. او در همين دوران دو كتاب معروف خود شرح مصور تخت جمشيد و نقش رستم را به چهار زبان فارسي، انگليسي، فرانسه و آلماني نوشت. دكتر شهبازي در 1358/1979 راهي آمريكا شد و در دانشگاه كلمبيا به تدريس پرداخت. در 1359/ 1980 به آلمان غربي رفت و در دانشگاه گوتينگن درس گفت و با استفاده از بورس هومبولت در همان دانشگاه ادامه تحصيل داد و مدرك فوق دكتري خود را در رشتة تاريخنگاري گرفت. او در 1362/1983 به آمريكا بازگشت و در دانشگاه هاروارد در بـخـش تـمـدنها و زبـانهاي شـرق نزديـك بـه تـدريـس و تـحـقـيـق پرداخـت (1983ـ1984). در سـالـهـاي 1363/1984 و 1364/1985 در دانـشـگـاه كـلمـبـيا تـدريـس كـرد و در 1364/1985 به اُرگُـن شـرقـي رفـت و نـخـسـت بـا مـرتـبة استادياري (Associate Professor 1985ـ1990) و سپس با مرتبة پروفسوري (1369/1990 به بعد) در آن دانشگاه به تدريس و تحقيق اشتغال داشت.
دكتر شهبازي طي سالهاي اخير هر تابستان به ايران ميآمد و غالباً در شيراز در كنار خانوادة خود و تخت جمشيد ميماند. گاهي به تهران ميآمد و با برخي مراكز پژوهشي ازجمله مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي و مركز نشر دانشگاهي همكاري نزديك داشت. او مشاور مركز نشر و عضو هيئت تحريرية مجلههاي باستانشناسي و تاريخ و نامة ايران باستان، از مجلههاي ادواري مركز بود. در 1380/2001 كه «بنياد پژوهشي پارسه ـ پاسارگاد» تأسيس شد، دكتر شهبازي به مقام مشاور عالي علمي آن برگزيده شد.
دكتر شهبازي در 1384/2005 از دانشگاه اُرگُن شرقي بازنشسته شد و سرانجام پس از يك سال مبارزة نفسگير با غول سرطان در 24 تيرماه 1385/ 15 جولاي 2006 در همانجا چشم از جهان فروبست. پيكرش را به ايران آوردند و چنانكه خود وصيت كردهبود، درجوار حافظ شيراز به خاك سپردند. پس از درگذشت دكتر شهبازي، در وبگاه دانشگاه اُرگن شرقي چنين نوشتند: پروفسور شهبازي انساني فداكار بود و همة توان خود را وقف مهمترين علايق زندگانياش، يعني خانواده، كشور و تحقيقات علمياش كرد افزون بر هوش سرشار، به داشتن ارادهاي استوار، اخلاقيات نيكو، شوخطبعيِ دوستداشتني، دلسوزي و گشادهدستي بلندآوازه بود. او جنتلمني واقعي بود.
پس از درگذشت دكتر شهبازي، سازمان ميراث فرهنگي در 26 مردادماه1385 مراسم بزرگداشتي در محل اين سازمان در خيابان آزادي برگزار كرد كه در آن علاقهمندان و دوستان بهويژه باستانشناسان دوستدار او دربارة انديشهها و كارها و سجاياي اخلاقي او سخن گفتند. نگارنده نيز در اين مراسم بخشي از همين نوشته را قرائت كرد. همچنين در پنجم شهريورماه همين سال بهمناسبت چهلمين روز درگذشت دكتر شهبازي، به همت بنياد پژوهشي پارسه ـ پاسارگاد، نشست علمي در تخت جمشيد برگزار شد كه در آن صاحبنظران آخرين تحقيقات خود را در زمينة باستانشناسي و تاريخ و تمدن ايران عرضه كردند. نگارنده نيز در اين نشست، مقالهاي با عنوان «خداينامه، منبع شاهنامه» قرائت كرد كه در آن نظرية دكتر شهبازي دربارةخداينامه مورد بررسي قرار گرفته بود. قرار است اين مقالهها در جديدترين شمارة مجلة باستانشناسي و تاريخ كه درواقع يادنامة دكتر شهبازي است، منتشر شوند. مقارن اين نشست (شهريور 85) نخستين شمارة خبرنامة بنياد پژوهشي پارسه ـ پاسارگاد، ويژهنامة زندهياد شهبازي نيز منتشر شد. در اين ويژه نامه برخي از اعضاي خانواده، همكاران و دوستان شهبازي، دربارة دانش و منش او بهتفصيل سخن گفتند.
دكتر شهبازي در 1355/1976 با خانم ترزا لوئيس كريستنسن ازدواج كرد و در 1361/1982 يگانه فرزند او، رودابه در آلمان به دنيا آمد، ولي در 1367/1988 از همسرش جدا شد و در 1373/1994 با خانم فريده كريمي ازدواج كرد.
دكتر شهبازي در 1349/1970 درحاليكه 28 سال بيشتر نداشت، كتاب معروف خود كورش كبير را منتشر كرد كه در سال بعد (1350/1970) بهعنوان كتاب سال برگزيده شد. او در اواخر عمر خود در 1384/2005 بهخاطر يك عمر تلاش براي پيشبرد مطالعات ايراني و دستاوردهاي ارزشمندش در اين زمينه، نخستين جايزة پورشريعتي را ازآنِ خود كرد. اين جايزه در سيونهمين كنفرانس ساليانة انجمن مطالعات خاورميانة آمريكاي شمالي كه در نوامبر همان سال در واشينگتن ديسي برگزار شد، به او اهدا گرديد.
دكتر شهبازي به زبانهاي انگليسي و آلماني تسلط و با زبانهاي فرانسه، يوناني، عربي و آرامي نيز بهخوبي آشنايي داشت و از ميان زبانهاي باستاني ايران بهويژه به فارسي باستان تسلط كامل داشت. از اين دانشمند پرمايه 17 كتاب و بيش از 170 مقاله و نقد كتاب به زبانهاي انگليسي، فارسي و آلماني در مجلهها و مجموعههاي داخلي و خارجي باقي ماندهاست. از آن ميان 76 مقالة عالمانة او در دانشنامة ايرانيكا كه خود ويراستار آن نيز بود، به چاپ رسيده يا ميرسد.
حدود پانزده سال پيش كه نگارنده به شاهنامه و منابع آن سخت علاقهمند شده بود، روزي در مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي با زندهياد دكتر تفضّلي دربارة خداينامه گفتگو ميكرديم. ايشان يادآور شدند كه دكتر شهبازي در اين باره مقالهاي دارند به انگليسي. فرداي آن روز نسخهاي از آن مقاله را برايم آوردند و من سرتاسر آن را با ولع خواندم و بر دقّت نظر و آگاهي جامع نويسنده درخصوص موضوع مورد بحثآفرينها گفتم و پس از آن نيز مقاله را بارها خواندم و انصافا تأثير شگرفي بر ذهن من برجاي گذاشت. اين مقاله بيگمان از آثار بنيادين دربارة خداينامه است. از آن روز به بعد به دنبال فرصتي بودم تا دكتر شهبازي را از نزديك ببينم. يكي دو سال بعد در بخش گزينش عناوينِ "مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي" او را ديدم كه پشت ميزي نشسته و سخت مشغول يادداشتبرداري است. قامتي كوتاه، اندامي پر و ورزيده و موهاي جوگندمي تا حدي مجعّد، خلاصة مردي بود كه در برابر خود ديدم. مدتي نگاهش كردم، انگار جز قلم و كاغذ و كتاب هيچ چيزي را نميديد. شايد همانها را هم نميديد و حس نميكرد. احساس كردم تجسّم دانش است. سرانجام جلو رفتم، سرم را پايين آوردم و سلام گفتم. آشنايي ما از همان روز آغاز شد. دربارة مقالة "خداينامه" گفتگو كرديم و او با حوصله و حضور ذهن اعجابانگيزش، پرسشهاي پي در پي مرا يكي يكي پاسخ گفت. از آن زمان به بعد، هربار كه به ايران ميآمد ميكوشيدم حتما او را ببينم. بسيار چابك، چالاك و سرزنده بود و جوانتر از سنّ و سالش مينمود. هربار كه او را ميديدم با خود ميگفتم دانشيمرد در ميانسالگي است و سالهاي سال ميتواند همچنان بنويسد و تحقيقات جدي ايرانشناسي را به پيش ببرد. اما سال گذشته كه به ديدارش رفتم، سرطان لعنتي او را از پا انداخته بود. آن حوصله، چابكي و چالاكي گذشته را اصلا نداشت. آخرين بار ، حدود چهار پنج ماه پيش كه تلفني با او گفتگو ميكردم، چنگال بيرحم سرطان حتي حنجرهاش را چنان آزرده و صدايش را تغيير داده بود كه گويي با شخص ديگري صحبت ميكردم و از لهجة شيرين شيرازياش اثري نمانده بود. اما ديو مرگ هنوز حريف ذهن اعجابانگيز او نشده بود. اميدوار بود و از بهبودي سخن ميگفت و از كارهاي علمي آيندة خود و مثل هميشه به پرسشي از من به تفصيل و دقيق پاسخ گفت: "زن تاجدار زيبايي كه بهرام چوبين در كاخي در ميان جنگل دوردست ميبيند، درواقع دئناي (دئنا/دين از نيروهاي مينوي انسان) اوست و گفته شده همين "دئنا" در جهان ديگر چون دوشيزهاي زيبا و درخشان بر روان مرد پرهيزگار ظاهر خواهد شد و روان او را راهنمايي خواهد كرد..."
عرصة پژوهش دكتر شهبازي حوزه بسيار گستردة ايران باستان بود. پژوهشهاي پرماية او در زمينههاي باستان شناسي، تاريخ و فرهنگ و تمدن و جغرافياي تاريخي ايران باستان و به ويژه فردوسي و شاهنامه كمنظير و در بسياري موارد بينظير بود. شهبازي از نويسندگان پركار "دانشنامة ايرانيكا" بود و بسياري از مداخل مربوط به تاريخ، جغرافياي تاريخي و فرهنگ ايران باستان و حماسة ملي به قلم او نوشته شده است. حدود شش سال پيش كه با دوستم دكتر تورج دريائي طرح انتشار مجلة نامة ايران باستان را پي ريختيم، شهبازي يكي از نخستين ايران شناساني بود كه دعوت ما را براي همكاري و عضويت در هيئت تحريريه پذيرفت و در نگارش مقاله و ارزيابي مقالههاي رسيده مشاركت فعال داشت. آخرين نوشتة او در مجلة ما مقالة نقدي است با عنوان "سيمايي نو از دنياي هخامنشي" كه نقد منصفانهاي است بر كتاب امپراتوري هخامنشي، نوشتة پيير بريان. او مدتي طولاني از اعضاي تحريرية مجلة باستان شناسي و تاريخ نيز بود و مقالههاي متعددي در آن به چاپ رساند كه گمان ميكنم آخرين آنها مقالة "افسانة ازدواج با محارم در ايران باستان" بود كه البته بحثهاي بسياري برانگيخت.
تاريخ ساسانيان براساس تاريخ طبري عنوان كتاب مفصلي است از دكتر شهبازي كه به زودي مركز نشر دانشگاهي آن را منتشر خواهد كرد. در اين كتاب به همان شيوة كتاب معروف تاريخ ايرانيان و عربها، نوشتة تئودور نولدكه، تعليقات دقيق و مفصلي بر مطالب تاريخ طبري نوشته شده و مهمترين منابعي كه پس از انتشار كتاب نولدكه به چاپ رسيده نقد و بررسي يا معرفي شده است. خوشبختانه آخرين اصلاحات كتاب در واپسين ماههاي زندگي دكتر شهبازي به قلم خود وي انجام گرفت و شايسته است مركز نشردانشگاهي هرچه زودتر اين كتاب را كه زندهياد دكتر شهبازي سخت بدان دلبستگي داشت، منتشر كند.
يكي ديگر از آثار مهم و ماندگار زنده ياد دكتر شهبازي، كتابي است به انگليسي با عنوان "فردوسي: زندگي نامة انتقادي" (A. Shapur Shahbazi, Ferdowsi) كه به نظر نگارنده، اين كتاب بهترين تحقيق در زمينة زندگي فردوسي است. در پايان اين جستار، به ياد آن دانشي مرد فرزانه، ترجمة بخشي از ديباچة اين كتاب را ميآوريم:
در خاندان من فردوسي و شاهنامه، نامهايي بودند كه از آنها با احترام ياد ميشد. در دوران كودكي همة داستانهاي رستم و كيكاوس را باور ميكردم. اين داستنها را عمويم محمود كه به راستي شبيه جوانيهاي رستم بود، از روي شاهنامه برايمان ميخواند يا آنها را از زبان خود تعريف ميكرد. پدرم حاجي ابراهيم، شناخت ژرفي از انديشهها و دستاوردهاي فردوسي به من ارزاني داشت. در فاصلة سنين سيزده تا نوزده سالگي هر شب بخشي از شاهنامه را برااي پدر ميخواندم و او با مهرباني همة خطاهاي مرا تصحيح ميكرد، بر خوانش كهن واژهها (مانندِ: سُخُن، دشخوار، ايران خَوردن) تأكيد ميكرد، بيتهاي دشوار را شرح ميداد و هنگامي كه به بيتهاي ناب با مفاهيم والا (مانندِ: جهان خواستي، يافتي، خون مريز؛ ز نام و نشان و گمان برتر است) يا وصفها (شبي چون شَبَه روي شسته به قير؛ [رخش:] تو گفتي روان شد كُه بيستون) – كه هزاران بيت از اين دست در سراسر شاهنامه ديده ميشود – ميرسيديم، سخت به هيجان ميآمد. بدينسان ما سرتاسر شاهنامه را دو بار خوانديم و پس از پايان دور دوم، شاهنامه همواره همدم و راهنما و يگانه منبع لذّت من به شمار ميآمد....
دكتر شهبازي در 64 سالگي، درحالي كه هنوز ناگفتهها و نانوشتههاي بسيار داشت، روي در نقاب خاك كِشيد و چه دردناك است براي ما كه ديگر پژوهشهاي مردي را كه سراسر با عشق به ايران عزير زيست، نخواهيم خواند.
يادش گرامي و روانش به مينو آرام باد
آثار
الف) كتاب (نيز بنگريد به ترجمهها):
1. كورش بزرگ: زندگي و جهانداري بنيادگذار شاهنشاهي ايران، انتشارات دانشگاه شيراز، شمارة 19، 1349/1970.
2. جهانداري داريوش بزرگ، شيراز، انتشارات دانشگاه شيراز، شمارة 26، 1350/1971.
3. يك شاهزادة هخامنشي، كورش جوان، شيراز، انتشارات دانشگاه شيراز، شمارة 29، 1350/1971.
4. شرح مصوّر نقش رستم، تهران، 1357/1978.
5. The Irano-Lycian Monuments: The Antiquities of Xanthos and Its Region as Evidence for the Iranian Aspects of the Achaemenid Lycia (Institute of Achaemenid Research Publication, No. II, Tehran 1975) [1973 Doctoral Thesis for London University].
6. Persepolis Illustrated (Institute of Achaemenid Research Publication, No. IV, Tehran 1976), second edition, Tehran (1997); third revised edition due out in April 2003.
7. شرح مصوّر تختجمشيد، تهران، انتشارات بنداد تحقيقات هخامنشي، شمارة 6 ، 1355/1976؛ چاپ سوم با بازنگري با عنوان شرح مستند تختجمشيد، به دو زبان انگليسي و فارسي، تهران، با همكاري انتشارات سفيران، 1384/2005.
8. Persepolis Illustre (French tr. by A. Surrat, Institute of Achaemenid Research Publication, No. III, Tehran 1977).
9. Illustrierte Beschreibung von Persepolis (German tr. by E. Niewoehner, Institute of Achaemenid Research Publication, No. V, Tehran 1977).
10. ماد و هخامنشي، تهران، دانشگاه آزاد ايران، 1356/1977.
11. A History of Iranian Historiography to A.D. 1000, Alexander von Humboldt Foundation sponsored study [publication ready].
12. Old Persian Inscriptions of Persepolis, I: Texts from the Platform Monuments [Corpus inscriptionum iranicarum I, 1. Portf. 1.], London (1985).
13. Persepolis IV: A comprehensive analysis of Persepolitan inscriptions and monument studied since E. F. Schmidt (in preparation).
14. Ferdows: A Critical Biography, Centre for Near Eastern Studies, Harvard University, (1991). Revised Persian version in preparation.
15. راهنماي جامع پاسارگاد، تهران، 1379/2000.
16. A Political History of the Sasanian Period, Persian Heritage Series, New York (forthcoming).
17. تاريخ ساسانيان: روايت طبري و تكميل آن با توجه به اسناد و پژوهشهاي معتبر، با پيشگفتاري از زندگي و آثار طبري، تاريخنگاري در ايران و منابع دورة ساساني، تهران، مركز نشر دانشگاهي (زير چاپ).
ب) ترجمه:
18. پژوهشهاي هخامنشي، ج.رادلينسن، د.ن.فراي، چ.هيگنت و ديگران، ترجمة عليرضا شاپور شهبازي، شيراز، بنداد تحقيقات هخامنشي، 1354/1976.
ج) ويرايش:
19. Annotated ed. of P. J. Junge, Darieos I. König der Perser [Leipzig 1944], Institute of Achaemenid Research Publications, No. VIII. Shiraz (1978).
20. [Assistant Editor], Encyclopaedia Iranica, Vol. II, London 1987.
21. [With O. P. Skaervø], Festschrift for Professor Richard Nelson Frye = Bulletin of the Asia Institute 4, 1990).
22. [Collaborator with Dina Amin and M. Kasheff], Acta Iranica 30. Papers in Honor of Professor Ehsan Yarshater Leiden (1990).
23. The Splendour of Iran, Vol. I: Ancient Times, Booth-Clibborn Editions of London and The University Press of Iran, London 2001.
د) مقاله:
24. «كورش بزرگ و كروزوس» ، خرد و كوشش 2، 157ـ174.
25. «لشكركشي كورش جوان» ، خرد و كوشش 3، (1349/1970)، 332ـ350.
26. «نقش فرّ كياني كورش بزرگ» ، باستانشناسي و هند ايران، شمارة 7 و 8 (1350)، 52ـ58
27. «گور دختر: يك معبد هخامنشي در بسپر» ، باستانشناسي و هند ايران شمارة 9 و 10 (1350/1971)، 92ـ99.
28. “The 0One Year' of Darius Re-examined”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies [University of London] 30 (1972) 609-614.
29. “An Achaemenid Symbol. I: A Farewell to Fravahr' and Ahuramazda'”, Archäologische Mitteilungen aus Iran NF. [Berlin] 7 (1974), 135-44.
30. «در حاشية شاهنامه» ، هنر و مردم، شمارههاي 153-154 (1354/1975)، 118ـ120.
31. “The Persepolis Treasury Reliefs' once more”, Archäologische Mitteilungen aus Iran NF. 9 (1976), 152-56.
32. “The Traditional date of Zoroaster' explained”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies [University of London] 34 (1977), 25-35.
33. “From Pârsa to Takht-i Jamshed”, Archäologische Mitteilungen aus Iran 10 (1977), 197-207.
34. “New aspects of Persepolitan studies”, Gymnasium 85 (1978), 478-500.
35. “Archaeological, historical and onomastical notes” on the Persian tr. of Herodotus' Historiae by Gh. Vahid Mazandarani, Tehran (1979, pp. 522-74).
36. “An Achaemenid Symbol II. Farnah 0(God given) Fortune' symbolised”, Archäologische Mitteilungen ans Iran 13 (1980), 119-47.
37. “Firdaus's Date of Birth,” Zeitschrift der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft 134 (1984), 98-105.
38. «ششمين كنگرة بينالمللي باستانشناسي و هنر ايران» ، راهنماي كتاب 15 (1351/1972)، 692ـ702.
39. “Darius in Scythia and Scythians in Persepolis,” Archäologische Mitteilungen aus Iran 15 (1982), 189-236.
40. “Studies in Sasanian Iconography I. Narse's Investiture at Naqš-i Rustam”, Archäologische Mitteilungen aus Iran 16 (1983), 255-68.
41. “Vâreãna, the royal falcon,” Zeitschrift der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft 134 (1984), 314-17.
42. “Studies in Sâsânian Prosopography II. The relief of Ardašr II at Tâq-i Bustân”, Archäologische Mitteilungen aus Iran 18 (1985), 181-85.
43. “Darius' Haft-Kišvar”, Archäologische Mitteilungen aus Iran. Ergânzungsband 10 [Kunst, Kultur und Geschichte der Achämenidenzeit und ihr Nachleben, eds. H. M. Koch-D. N. Makenzie], Berlin (1983), 239-46.
44. “Iranian Notes 1-6”, Acta Iranica 25 [=Papers in Honour of Professor Mary Boyce], Leiden (1985), 497-510.
45. “Iranian Notes 7-13”, Archäologische Mitteilungen ans Iran 19 (1986), 163-170.
46. «زادروز فردوسي» ، آينده 12 (1365/1986)، 42ـ47.
47. « ببر بيان» ، آينده 13 (1367/1988)، 54ـ58.
48. «گزيدههاي ايرانشناسي» ، آينده 13 (1367/1988)، 354ـ364.
49. “The Three Faces of Tigranes”, American Journal of Ancient History Vol. 10, No. 2 (1985 [1993]), 124-36 (Harvard University).
50. “On the Xwadây-namag”, Acta Iranica 30 [=Papers in Honor of Professor Ehsan Yarshater], Leiden (1990) 208-29.
51-56. “Huns”; “Isfahan”; “Panjikant”; “Pasargadae”; “Persepolis”; “Xerxes” in R. C. Bulliet ed., Encyclopaedia of Asian Studies (Middle East), New York (1988).
57. “Amazons” in E. Yarshater ed. Encyclopaedia Iranica, Vol. I (London 1985), 929.
58. “Amorges”, ibid., 986-87.
59. “Apamâ” in ibid., Vol. II (London 1987), 150.
60. “Ardašīr II”, ibid., 380-81.
61. “Ardašīr III”, ibid., 381-82.
62. “Ardašīr Sakânšâh”, ibid., 383-84.
63. “Ariaeos”, ibid., 405-406.
64. “Ariaramneia”, ibid., 407-408.
65. “Ariobarzanes #2”, ibid., 407-408.
66. “Ariyaramnes”, ibid., 410-411.
67. “Army in Ancient Iran”, ibid., 489-99.
68. “Arnavâz”, ibid., 517.
69. “Arsacid Origins”, ibid., 525.
70. “Arsacid Era”, ibid., 451-52.
71. “Arsacid Chronology in Traditional History”, ibid., 542-43.
72. “Aršâma”, ibid., 546.
73. “Arsites”, ibid., 548.
74. “Artachaiçs”, ibid., 651.
75. “Artyphios”, ibid., 655.
76. “Asb (Horse) in Ancient Iran”, ibid., 724-30.
77. “Aspacâna”, ibid., 786-87.
78. “Aspastes”, ibid., 788.
79. “Astôdân”, ibid., 851-53.
80. “Bâb-e Homâyûn”, ibid., Vol. III (London 1989), 284-85.
81. “Bahrâm I”, ibid., 515-16.
82. “Bahrâm II”, ibid., 516-17.
83. “Bahrâm-e Côbna”, ibid., 519-22.
84. “Bestâm o Bendôy”, ibid., Vol. IV (London 1990), 180-82.
85. “Byzantine-Iranian Relations”, ibid., 588-599.
86. “Capital Cities”, in E. Yarshater ed., Encyclopaedia Iranica IV (1990), 768-70.
87. “Cambadene”, ibid., 724.
88. “Carrhae, Battle of”, ibid., Vol. V (1991), 9-13.
89. “Characene in Rhagae”, ibid., 365-66.
90. “Clothes: Iranian Costums in the Median and Achaemenid Periods”; ibid., Vol. V/7 (1992), 722-737.
91. “Coronation: in Pre-Islamic Iran”, ibid., 277-79.
92. “Croesus”, ibid., 401-2.
93. “Crowns: iv - of Persian rulers from the Islamic conquest to the Qâjâr period”, ibid., 421-25.
94. “Cunaxa: battle of”, ibid., Vol. VI/5 (1993).
95. “Cyrus I of Anshan” ibid., 516.
96. “Derafš” ibid., Vol. VII/3 (1994), 312-15.
97. “Dance in Pre-Islamic Iran”, ibid., 640-41.
98. “Darius the Great”, ibid., Vol. VII/1 (1994), 41-50.
99. “Deportation in the Achaemenid Period”, ibid., VII/3 (1994), 297.
100. “Dât-al-Salâsel, Battle of”, ibid., VII/2 (1994), 114.
101. “Ferdowsi hezâra”, Encyclopaedia Iranica Vol. IX/5, pp. 527-30.
102. “Ferdowsi’s Mausoleum”, ibid., pp. 524-27.
103. “Flags. i. of Persia”, ibid., X, 12-27. 96.
104. “Gôdarzian,” ibid., Encyclopaedia Iranica Vol. XI, 2001, pp. 36-38.
105. “Gondîšapûr. i. the city”, ibid., Encyclopaedia Iranica Vol Xi, pp. 131-33.
106. «خويشاوندي يوناني و ايراني» ، يادنامة دكتر احمد تفضّلي، به كوشش علياشرف صادقي، تهران 1379/2000، 229ـ231.
107. “Early Persians' interest in History”, Bulletin of the Asia Institute, 4 (1990), 257-65.
108. “Napoleon and Iran”, in Donald Horward et al. eds., Proceedings of the Consortium on Revolutionary Europe: Bicentennial of the French Revolution, 1990, 847-52.
109. “The Parthian Origins of the House of Rustam”, Bulletin of the Asia Institute New Series, Vol. 7 (1993), 155-63.
110. “Persepolis and the Avesta”, Archäologische Mitteilungen aus Iran, 27 (1994), 85-90.
111. “Early Sasanian Ladies: An Archaeological Investigation”, in Sarkhosh-Curtis ed., Aspects of Parthian and Sasanian Iran, London, (1996) 136-42.
112. “The Eye of the King in Classical and Persian Literature” American Journal of Ancient History, (1988 [1997]), 170-89.
113. «ارتش در ايران باستان» ، باستانشناسي و تاريخ 10/2 (1375/1996)، 23ـ36.
114. «اسپ و سواركاري در ايران باستان» ، باستانشناسي و تاريخ 11 (1376/1997)، 27ـ42.
115. «خداينامه در منابع يوناني» ، سخنواره (پنجاهوپنج گفتار پژوهشي به ياد دكتر پرويز ناتل خانلري)، به كوشش ايرج افشار و هانس روبرت رويمر، تهران، توس، 1376/1997، 586ـ579.
116. «گزارشهاي ايرانشناسي: نمونة قبالة زناشويي» ، ناموارة دكتر محمود افشار، به كوشش ايرج افشار و كريم اصفهانيان، تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار 1375/1996، 5565ـ5576.
117. «ورود پارسيان به تاريخ» ، ارجنامة ايرج (به پاس نيمقرن سوابق درخشان فرهنگي و دانشگاهي استاد ايرج افشار)، به خواستاري و اشراف محمدتقي دانشپژوه و عباس زرياب خوئي، به كوشش محسن باقرزاده، تهران، توس، 1377/1999، 1/601ـ613.
118. “Oldest Description of Persepolis”, Iranian Journal of Archaeology and History Vol. 13, 1999, pp. 31-8.
119. “Iran’s Ancient History” in A. Sh. Shahbazi, ed., The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, London (2001), 46-53.
120. “Inscriptions”, ibid., 150-53.
121. “Creating the Median state”, ibid., 172-73.
122. “Achaemenid Art”, ibid., 174-245.
123. “Painting in Ancient Iran”, ibid., 342-47.
124. “Arms and Armor”, ibid., 430-47.
125. “Scripts of Ancient Iran”, ibid., 490-501.
126. “Courtly Past times”, ibid., 502-511.
127. “Iranians and Alexander”, American Journal of Ancient History n.s. 2 (2003), 5-38.
128. “Recent speculations on the ‘Traditional date of Zoroaster’”, Studia Iranica 31 (due out May 2002)
129 “Early Sasanians’ Claim to Achaemenid Heritage”, Journal of Ancient Persian History I/1, Spring and Summer 2001, 61-73.
130. «نكاتي دربارة شاهنامه» ، ايرانشناسي، 13/2، 1380/2001،317ـ324.
131. Goštasp”,Encyclopaedia Iranica, Vol. XI, pp. 171-76.:
132. “Harem”, Encyclopaedia Iranica, Vol XI, pp.671-72 and Vol. XII, pp. 1-3.
133. “Did Goš tasp marry his sister?,” in T. Daryaee-M. Omidsala eds., The Spirit of Wisdom , Costa Mesa, Calif., 2004, pp. 232-37.
134. Historiography in Pre-Islamic Iran”,Encyclopaedia Iranica, Vol. XII, 2003, pp. 325-330.
135. Harut and Marut”, ibid., Vol. XII, 2003, pp. 20-22.
136. “Hang-e Afrasiab,” ibid., Vol. XI, 2002, pp. 655-57.
136. Haft (Seven)”, ibid., Vol. XI, pp. 2002, 511-15.
138. “Haft Kesvar”, ibid., Vol. XI, 2002, pp. 519-24.
139. “Haft sin”, ibid., Vol. XI, 2002, pp. 524-26.
140. “Haftvad”, ibid., Vol. XI, 2002, pp. 535-37.
141. “Mazdaean echoes in Shi'ite Iran” in Pheroza J. Godreji and Firoza Punthakey Mistree eds., A Zoroastrian Tapestry: Art, Religion and Cultur, Bombay and Singapore, 2002, pp. 246-57.
142. «افسانة ازدواج با محارم» ، باستانشناسي و تاريخ، 15/1، 1381/2002، 9ـ36.
143-161. Forthcoming in Encyclopaedia Iranica, “Hormazd I-VI”,”Hormazd, the prince”’ “Hormazdgan (Battle of)” , “Hormazd Kûšanšah”, “Hormozan”, “Nowruz”, “Zal”, “Iraj”, “Sasanian Dynasty”, “Shapur I”, “Yazdegerd I”, “Rudabeh”, “Hoshang”, “Persepolis”. .
د) نقد كتاب (گزيده):
162. G. Azarpay, Urartian Art and Artifacts: A Chronological Study University of California Press, Berkeley and Los Angeles 1968, in Râhnama-ye Kitab 12/1-2 (1348/1969), 62-65.
163. M. Boyce (tr.), The Letter of Tansar Rome, 1968, in ibid., 12/9-10 (1348/1969), 567-76.
164. A. D. H. Bivar, Catalogue of the Western Asiatic Seals in the British Museum: Stamp Seals, II - The Sassanian Dynasty, publ. by The Trustees of the British Museum, London 1969, in ibid., 13 (1349/1970), 465-68.
165. E. Yarshater ed., Encyclopaedia Iranica II, London 1987, in The American Journal of Oriental Studies 110 (1990), 778-79.
166. Dj. Khaleghi-Motlagh ed., The Shahname of Abol Qasim Ferdowsi I, New York 1989, in ibid., 111 (1991).
167. M. A. Dandamaev, A Political History of the Achaemenid Period, Eng. tr. W. J. Vogelsang, Leiden (1989), in Iranshenasi 3 (1991), 612-21.
168. J. Wiesehöfer, Die ‘Dunklen Jahrhunderte’ der Persis, Zetemata: Monographien zur Klassischen Altertumswissenschaft, no. 90. Munich: 1994, in Bulletin of the Asia Institute Vol. 9, 1995, pp. 270-73.
169. R. Schmitt’s The Bistun Inscription of Darius the Great: Old Persian Text, London 1991, in the German Journal Orientalische Literaturzeitung 92 (1997), 732-40.
170. Farraxvmart i Vahraman, The Book of A Thousand Judgments (A Sasanian Law Book), introduction, transcription, and translation of the Pahlavi text, notes, glossary and indexes by Anahit Perikhanian, translated from Russian by Nina Garsoian, Persian Heritage Series No. 39, Costa Mesa, California and New York (1997) in Iranian Studies 32/3 (1999), 418-21.
171. M. Brosius et al, Studies in Persian History: Essays in Memory of David M. Lewis, Leiden, 1998, in Journal of Ancient Iranian Studies 1/2, 2003, pp. 47-9.
هـ) نوشتههاي برگزيده:
Oxford, September 1972: Some remarks on the Dârâbgird Triumph relief”, Sixth International Congress of Iranian Art and Archaeology .
Munich, September 1976:“Costume and Nationality”, Seventh International Congress of Iranian Art and Archaeology.
Harvard University, October 1983: “Prosopography of 0Alexander Sarcophagus'”, Ancient History Seminar.
Harvard University, November 1983: “Illustrations on Herodotus”, Ancient History Seminars.
University of California at Berkeley: “Graeco-Persian reliefs”, Near Eastern Department.
Harvard University: November 1988“Sources of Islamic Art”, Middle East Center.
Columbia University, November 1987: “Iranians on 0Alexander Monuments'”.
American Academy of Religion, Boston, November 1988: “The Eagle: A Persian Symbol of Rulership and Sacred Fire”.
University of California, Los Angeles, February 1990: “On the birthrate of Ferdowsi.”
University of London, Britain, March 1992: “Early Sasanian Ladies”.
Harvard University, February 1993: “Observations on Greco-Persian Sculptures”
University of Sydney, Australia, October 1994: “The Political Identity of Persia”.
University of Washington, Seattle, May 1996: “Women of Ancient Iran”.
British Museum, London (Lukonin Lecture), July 2001: “From Scythia to Sardis: New Aspects of Persepolitan Art”.
ابولفضل خطيبي
فرهنگستان زبان وادب فارسي
«ياد: دكتر عليرضا شاپور شهبازي (زندگي و آثار)» ، نامة ايران باستان، س 5، ش يكم و دوم، 1384 (پياپي: 9 و 10)، ص 3 ـ 16.
0 نظر :: شاهباز تيزپرواز عرصۀ تحقيق به ابديت پر كشيد
ارسال یک نظر