آقای ابوالقاسم فردوسی! شاهنامه را باید به زبان ما می سرودید!

ابوالفضل خطیبی
آقای علیرضا حیدری که یار و یاور آقای فریدون جنیدی در تصحیح شاهنامه بوده اند، پاسخی به نقد اینجانب بر شاهنامۀ ویرایش ایشان با عنوان«تصوری دیگر از شاهنامه» که خلاصه­ای از آن در روزنامۀ اعتماد ملّی(در تاریخ 2/3/88) به چاپ رسیده است، نوشته­اند. نشانی این پاسخ در بخش نظرات این نوشته در وبگاهم درج شده و در اینجا هم می­آورم: http://www.acls.blogfa.com/
دوست عزیز جناب آقای علیرضا حیدری
راستش از پاسخ تند شما و از اینکه نقد مرا مغرضانه تلقی کردی و جا به جا با تعریض های فراوان نواختی ، به هیچ روی نرنجیدم. فقط افسوس می­خورم به اینکه در سراسر پاسخ شما تعصّب به شاهنامۀ ویرایش آقای جنیدی موج می­زند و از هر وسیله­ای استفاده کردی که به خیال خود مرا بکوبی و پاسخ دندان­شکن بدهی. سرِ آن ندارم که به بند بندِ پاسخ شما پاسخ بدهم. ولی چند نکته را شایستۀ یادآوری می­دانم.
من مطلبی را از گفتگوی فریدون جنیدی با خبرگزاری فارس نقل کرده­ام و شما خلق را به داوری فراخوانده­اید که خیر این گفتگو با ایبنا بوده است و بعد نوشته­اید:« چرا در ارجاع دادن و آگاهي رساني از سوي «ابوالفضل خطيبي» كه استاد «خالقي مطلق» او را براي همكاري برگزيده دقت در ذكر منبع ديده نميشود؟».
آخر دوست عزیز! اول اینکه مهم نقل درست مطلب است. دوم اینکه من هم مطب را درست نقل کرده­ام هم ارجاع آن را. هم ایبنا و هم خبرگزاری فارس این مطلب را نقل کرده­اند. نیازی هست نشانی آن را بدهم؟ باشد:
http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8705010365
عنوانش هست: شاهنامه فريدون جنيدي با حمايت ارشاد زير چاپ مي‌رود
خبرگزاري فارس: شاهنامه فردوسي با تصحيح فريدون جنيدي در شش جلد و با كاغذ يارانه‌اي وزارت ارشاد هفته آينده زير چاپ مي‌رود.
دوست داشتی شمار بیشتری بدانند که این شاهنامه با کمک وزارت ارشاد به چاپ رسیده است؟! راستی کدام تصحیح شاهنامه بخت این را داشت که ویراستار آن در دو برنامۀ نسبتاَ پرمخاطبِ « دو قدم مانده به صبح» در شبکۀ چهارم رسانۀ ملّی، شاهنامۀ نیم­بندِ خود را تبلیغ کند. من در شگفتم از مسئولان رسانۀ ملّی، یک روز سریالی از فردوسی و داستان رستم و اسفندیار می­سازند که دل علاقه­مندان به فردوسی و شاهنامه را به درد می­آورند و روز دیگر مصحح شاهنامه ای را دعوت می­کنند که بیاید در دو برنامه بگوید، ای مردم! این شاهنامه ای که بیش از هزار سال شناسنامۀ ملّی ایرانیان بوده، نصفِ آن جعلی است! روزگار غریبی است نازنین!
دوست عزیز در پاسخ خود کارهای عجیب و غریب کرده ای و آسمون و ریسمون بافته ای. بنده انتقاد کرده­ام و چند نمونه هم آورده­ام. ولی شما به جای آنکه دربارۀ این نمونه ها بحث و استدلال کنی و نظرات مرا به زیر تیغۀ نقد ببری، به بیتهای دیگری استناد می کنی و از دکتر خالقی شاهد می­آوری که گفته است الحاقی­اند؟ بعد دکتر خالقی را در نقطۀ مقابل من فرض می­کنی؟ حال آنکه بنده نیز در الحاقی بودن بیت موردِ نظر(ز گرد سواران در آن پهن دشت / زمين شش شد و آسمان گشت هشت) تردیدی ندارم. استدلال شما بی­شباهت به پیوند میان دو مصراع این بیت نیست: کلنگ از آـسمان افتاد و نشکست/ وگرنه من کجا و لنگ گیوه! دوست عزیز با این نوع پاسخ دادنها خواننده را خیلی دستِ کم گرفتی.
بر من خرده گرفتی که نوشته­ام:« نيازي نيست كه شما صفحات متعددي از اين تصحيح را بخوانيد تا درباره ي اعتبار آن داوري كنيد. پس از خواندن چند صفحه از متن و مقدّمه با معيارهاي اصلي مصحح در تشخيص بيتهاي الحاقي به خوبي آشنا ميشويد.»
دوست گرامی! حقیقت امر این است که حتی به خواندن چند صفحه نیز نیازی نیست. خوانندۀ آشنا به شاهنامه کافی است یک صفحه از این ویرایش را بخواند و همه چیز دستگیرش شود. می­خواهی یکی از جلدها را دست بگیرم و باز کنم و هرصفحه­ای که آمد، با هم بخوانیم؟ باشد، این هم جلد سوم، باز کردم، صفحۀ 440 (خان دویم و کشتن اسفندیار شیران را) :
همۀ بیتهای این صفحه الحاقی تشخیص داده شده است(باور بفرمایید که چشم­بندی نکرده­ام. با یک نگاه می­توان حروف ایرانیک را از غیر ایرانیک تمییز داد. همچنانکه با چند صفحه ورق زدن می­توان فهمید که بیش از نیمی از بیتها ایرانیک و کج­اند، یعنی الحاقی­اند). با هم می خوانیم:
چو تاریک شد شب بفرمود شاه/ازان جایگه برگرفتن سپاه
حالا چرا الحاقی است؟ بخوانید: «"شب" تاریک(نمی­شود)، که خود تاریک است.»
شب تیره لشگر همی راندند/ بر او بر همی آفرین خواندند
این بیت هم الحاقی است. چرا؟ بخوانید:«لشگر نادرست است، "لشگریان"... و چگونه در تاریکی راه و پستی و بلندی بیابان، همۀ آنان بر اسفندیار آفرین می­خواندند.»
توجّه بفرمایید از نگاه مصححِ ما لشکریان در تاریکی شب نمی­توانستند بر اسفندیار آفرین بخوانند. تاریکی شب مانع می­شد!
چو خورشید زان چادر لاژورد/ یکی معجری زد ز دیبای زرد
از نظر مصحح ما این بیت حتماً الحاقی است. چرا؟ بخوانید:«"معجر" را در گفتار فردوسی جای نیست»
آن وقت شما می­گویید آقای جنیدی با واژه­های عربی ستیز ندارد. این بیت به خاطر آنکه در آن واژۀ عربی معجر به کار رفته الحاقی تشخیص داده شده است. در شاهنامۀ چاپ خالقی مطلق به جای معجر "مِطرَف" به معنی جامۀ خز و مطلقِ جامه آمده است(ج5،ص229، ب108). آقای جنیدی که می­گوید ویرایش خالقی مطلق را زیر دست خود داشته، پس چرا به این ضبط که در بیشتر نسخه­ها و نیز لغت شهنامۀ عبدالقادر بغدادی آمده، توجّهی نشان نداده است؟ می­دانی چرا؟ برای اینکه احتمالاً این بخش را بر اساس چاپ ژول مول که در این بیت ضبط معجر داشته(ج4، ص249، ب1647) ویرایش کرده است. دوست عزیز حتماً یادت هست که مصحح ما در پیشگفتار، عکسهایی از برخی صفحات چاپهای موجودِ شاهنامه را(از جمله ژول مول، خالقی مطلق، مسکو و امیرکبیر) که خود با قلم ویرایش فرموده، آورده­اند.
سپهبد به جای دلیران رسید/ به هامون و پرخاش شیران رسید
دلیل الحاقی بودن این بیت: «به جای دلیران رسید، یا بنزد شیران»
دوست عزیز! بنده نوشته بودم که آقای جنیدی مو را از ماست بیرون می­کشند. ببینید، ایشان می­گویند آن هامون یا باید جای دلیران باشد یا جای پرخاش شیران. جای هردو نمی­شود!
پشوتن بفرمود تا رفت پیش/ ورا پندها داد ز اندازه بیش
در مورد این بیت نوشته­اند:«سخن باژگونه است:"پشوتن را پیش خواند".»
دوست عزیز! دلیل الحاقی بودن این بیت، این است که فردوسی مانند ما به جای «رفت پیش»، باید می­گفت:«پیش رفت». تازه، این هم درست نیست باید می­گفت:«پشوتن را پیش خواند».
بدو گفت ک :«این لشگر سرفراز/ سپردم ترا من شدم رزمساز»
نوشته­اند:«لت نخست را پیوند"را" باید». آقای حیدری گرامی! نمی­دانم شما ادبیات خوانده­اید یا نه. یکی از ویژگیهای زبان کهن فارسی این است که در بسیاری موارد نشانۀ مفعول صریح(را) به کار نمی­ رفته است. در متون پهلوی هم چنین است. ولی امروز به کار می­رود. شما می­دانید که آقای جنیدی به خاطر ندانستن همین نکتۀ کوچک، صدها بیتِ اصلی فردوسی بزرگ را سلّاخی کرده است. نمونۀ دیگر را پیشتر آورده بودم. دوست عزیز! می­خواهید ادامه بدهیم! باشد.
بیامد چو با شیر نزدیک شد/ جهان بر دل شیر تاریک شد
نوشته­اند:«سخن نادرست... از آنجا که با نزدیک شدن بشیر، [شیران]بی­آنکه نبردی آغاز شود، جهان را تاریک نمی­کند.»
من پیشتر نوشته بودم وقتی سخن فردوسی به مرز مجاز وارد می­شود، واویلا!
یکی بود نرّ و دگر ماده شیر/برفتند پرخاشجوی و دلیر
این بیت هم الحاقی است، دلیل می­خواهید؟ بفرمایید: «یک. سخن سست است، و پیدا است که از دو شیر، یکی نر است و دیگری ماده. دو. در لت دویم، همان شیر[شیران] که جهان بر دلش تاریک شده بود، بیدرنگ پرخاشجوی و دلیر شدند.»
یعنی یعنی باید فردوسی می­دانست که در بیابان اگر دو تا شیر هست حتماً یکی ماده است و دیگری نر؟ و اگر شاعر به این نکته تصریح دارد، حشو است و بیت الحاقی! تو را به خدا، آخر این چه استدلالی است؟! باید فردوسی می­دانست که وقتی از دو تا شیر سخن گفته شده است، لزوماً باید یکی نر باشد و دیگری ماده؟ مگر نمی­توان تصور کرد که در بیابان دو تا شیر ماده باشند یا دو تا شیر نر؟!
آهان! تازه فهمیدم. از نظر مصححِ ما، با همان دلایل و شواهدی که نمونه های آن نقل شد، کل داستان هفتخوان اسفندیار الحاقی است. دوست عزیز! این بخش از بخشهای مهم حماسۀ ملّی است و با این جزئیات فقط در شاهنامه آمده است. داستان هفتخوان اسفندیار پیشینه ای بسیار کهن دارد. حتماً در خدای نامه بوده است. این داستان در زمان ساسانیان سرود پهلوانی بوده که در بزمها خوانده می شد. دوست عزیز! شاید بتوان شاهنامه ای بدون مدایح محمود غزنوی و اسکندر مقدونی و بهرام بهرامیان تصور کرد، ولی این تن بمیره، از من نخواه که شاهنامه ای را بدون هفتخوان اسفندیار حتی تصوّر کنم!
دوست عزیز ! خسته شدم. من که دیگر نمی­خواهم ادامه بدهم. بیا و بینی و بین الله، به نوشته­های من منصفانه بنگر! آیا دلایل آقای جنیدی برای الحاقی بودن نیمی از شاهنامه قانع­کننده است؟! نکتۀ بامزۀ دیگری را می گویم و ختم کلام می کنم. استاد جنیدی بیت زیر از داستان معروف رستم و سهراب را(ج1،ص450، ب7042) الحاقی دانسته اند (بگذریم که ایشان با سلاخی های خود چه به روز این داستان نامبردار آورده اند):
که گر کم شد از تخت من زندرزم/نیامد همی سیر جانم ز بزم
چرا الحاقی است و کج؟ بخوانید(البته در مورد مصراع دوم): «"سیر نیامد" نادرست است: "سیر نشد"». ببینید دوست عزیز! به خاطر اینکه حضرت فردوسی مانند زبان امروز ما نگفته است «سیر نشد» و مانند زبان عصر خود گفته است «سیر نیامد»، بیت الحاقی است! تا اینجا که بامزه نبود، چون پیشتر، از این نمونه ها نقل کرده بودم. نکتۀ بامزه این است که ایشان در هفت صفحۀ بعد(ص457، پانوشت بیت 7180) بیت معروف زیر را هم الحاقی دانسته اند:
از آنجا خروشید سهراب گرد/همی شاه کاووس را برشمرد
چرا الحاقی است؟ بخوانید:«از آنجا نادرست است، زیرا که پیشتر گفته آمد، سهراب بدشت نبرد رفت.»
استاد خودشان در نثر خودشان به جای«گفته شد»، حق دارند مطابق زبان عصر فردوسی بگویند: «گفته آمد»، ولی فردوسی در هزار سال پیش نباید مطابق زبان عصر خود می گفت «سیر نیامد»، باید مانند ما می گفت: «سیر نشد»!



ادامه مطلب ...

تصوّری دیگر از شاهنامه

ابوالفضل خطیبی

سالهاست که شنیده و خوانده بودیم اقای دکتر فریدون جنیدی دست اندر کار تصحیح شاهنامه است، تا اینکه در نمایشگاه بین­المللی کتاب، این تصحیح در شش جلد از سوی نشر بلخ منتشر شد. نوآوری از همان ترتیب جلدها پیداست، ایشان مقدمۀ خود را با عنوان «پیشگفتار بر ویرایش»، به جای جلد یکم در جلد ششم قرار داده­اند تا سخن ایشان مقدّم بر سخن فردوسی نباشد. مصحح در مقدمۀ حدود پانصد صفحه­ای خود به تفصیل دربارۀ شیوۀ کار و معیارهای گزینش ضبطها و بیتها و مسائل دیگر به بحث پرداخته­اند. دکتر جنیدی در مورد اینکه چگونه تصحیح شاهنامه را پیشۀ کار خود قرار داده­، داستان جالبی آورده­اند که بنا بر آن روزی بیتی از شاهنامه را شرح کردند که خیلی زیباتر از شعر خود فردوسی شده بود و بدین­سان متوجّه شدند که پس آن بیت نباید اصلی باشد. از همان زمان بود که به فکر تصحیح شاهنامه و پالودن کتاب از بیتهای الحاقی افتادند و کار را آغاز کردند و پس از سی سال تلاش تصحیحی از شاهنامه را عرضه کردند که از بیتها و ضبطهای الحاقی پیراسته است. البته در کتاب ایشان بیتهای الحاقی حذف نشده، بلکه با حروف ایرانیک از بیتهای اصلی متمایز شده و در پانوشت بیتهای الحاقی دلایل مصحح در الحاقی بودن بیتها درج شده است. از نظر آقای دکتر جنیدی بیش از نیمی از شاهنامه سرودۀ فردوسی نیست. از آن جمله­اند همۀ بیتهای داستان اسکندر(حدود 2500بیت) و همۀ مدایح محمود غزنوی.
نیازی نیست شما صفحات متعددی از این تصحیح را بخوانید تا دربارۀ اعتبار آن داوری کنید. پس از خواندن چند صفحه از متن و مقدمه، با معیارهای اصلی مصحح در تشخیص بیتهای الحاقی به­خوبی آشنا می-شوید. داستان از این قرار است که این تصحیح به­شدّت ذوقی است و بنده در میان متون فارسی و غیر فارسی هیچ نمونۀ دیگری سراغ ندارم که ذوق مصحح تا این حد در تصحیح تأثیر گذاشته باشد. ایشان به جای نسخه­های خطی شاهنامه، تصحیحات دیگران را مبنا قرار داده و بیتها را ویرایش فرمودند. دکتر جنیدی خود در گفتگویی با خبرگزاری فارس(29/2/88) فرمودند که «کار خالقی مطلق در تصحیح شاهنامه گرداوری نسخه­بدلها بوده، در حالی که کار من ویرایش شاهنامه است» در زیر به برخی معیارهای ایشان در کار تصحیح و برخی ویژگیهای کتاب اشاره می­شود:
1. مصحح به-جای زبان فارسی عصر فردوسی، بیتها را با زبان فارسی امروز سنجیده و با مشاهدۀ کوچکترین انحراف از هنجارهای زبان امروزی، به سستی و در نتیجه الحاقی بودن آنها حکم داده و حروف بیت را کج کرده­اند. مثلاً هر بیتی که در آن بر خلاف زبان فارسی امروز، ضمیر «او» برای فاعل غیر ذی­روح به کار رفته، الحاقی تشخیص داده شده است. حال آنکه این از ویژگیهای زبان فارسی فردوسی و عصر اوست و صدها نمونه از این کاربرد در متون معاصر فردوسی دیده می­شود و کمتر دانشجوی زبان و ادبیات فارسی است که در همان سالهای آغازین دانشجویی با این کاربرد آشنا نشده باشد. از نظر ایشان فردوسی نباید از واژه­ای چون «کِفت» (ج6، ص88-89)، گویا بدان سبب که امروزه جزو زبان معیار نیست، استفاده کرده باشد. حال آنکه این واژه­ بارها در شاهنامه در محلّ قافیه و نیز در فرهنگها و متون قدیمی به­کار رفته و در اصلی بودن آن تردیدی نیست. مثال دیگر می­آوریم تا خواننده ببیند، مصحح ما نسبت به بیتهای شاهنامه تا چه اندازه سخت­گیر است و مو را از ماست بیرون می­کشد! در شرح این بیت: «بیاراست آن شارستان چون بهشت / ندید اندرو چشم یک جای زشت» که الحاقی تشخیص داده شده، نوشته­اند:«یک: شارستان را "را" باید. دو: چشم چه کس ندید. افزاینده خواسته است بگوید که یک جای زشت در آن دیده نمی­شد». در اینجا مصحح یک دلیل دیگر را برای الحاقی بودن بیت فراموش کرده و آن اینکه-چنانکه بالاتر توضیح دادیم- در مصراع دوم، به جای «اندرو»- که او به شارستان برمی­گردد- باید «اندران» می­بود!
2. مصحح ما مخالف سرسخت واژه­ها و برخی حروف عربی است و در نوشته­ها و گفته­های خود از به کار بردن واژه­های عربی پرهیز می­کند. پس، از نظر ایشان، سرورشان فردوسی هم نباید واژه­های عربی به­کار برده باشد و با همین اندیشه شاهنامه را ویرایش فرمودند، بدین­سان که برای برخی از واژه­های عربی می­کوشند ریشۀ ایرانی بتراشند تا جواز ورود به متن اصلی را داشته باشد. مثلاً برای واژۀ «عرض»(یا عَرَض، عَرِض) ریشۀ «اَرِز» اوستایی را فرض کرده­اند به معنی نبرد و جنگ و رزم(پیشگفتار، ص180). در سراسر متن مصحح ایشان به صورتهایی چون نئل(به جای نعل)، تبل(طبل)، لئل(لعل)، تبق(طبق)، نئره(نعره) و جز آنها فراوان برمی­خوریم. برای ایشان، اینکه چنین صورتهایی در نسخه­های شاهنامه و متون زبان فارسی به کار رفته­اند یا نه، اهمیتی ندارد. برای آن دسته از واژه­های عربی که نتوانستند ریشۀ ایرانی بیابند، گاه از خیر کل بیت گذشته­ و کج نوشته­اند و در مواردی هم این واژه ها را در متن پذیرفته، ولی در پانوشت صورت خودساختۀ فارسی را پیشنهاد کرده­اند. مثلاً در پانوشت مصراعِ «به شعر آرم این نامه را گفت من»»(ج1، ص26)، نوشته­اند: «بپیوندم(به­جای به شعر آرم) درست می­نماید»
3. یکی از ویژگیهای شعر حماسی استفاده از صنعت مبالغه است که فردوسی نیز از این صنعت نیک سود جسته است، ولی مصحح ما به هیچ روی ذوق درک این مبالغه­ها را ندارد و با ذهن منطقی و حسابگری­های عجیب و غریب این گونه بیتها را گزافه­گوییهای افزایندگان می­داند، نه سرودۀ فردوسی(برای نمونه­ها، بنگرید به: پیشگفتار، ص397-399).
4. بدیهی است که در شعر و از جمله شاهنامه، علوم بلاغت(معانی و بیان و بدیع)، به­ویژه بیان که موضوعات مجاز و کنایه و تشبیه و استعاره را دربردارد، فراوان به کار گرفته می­شود ، ولی در تصحیح دکتر جنیدی هرجا سخن فردوسی به مرز مجاز وارد می­شود، از نگاه مصحح سخن سست می­گردد و کج. مثلاً در پادشاهی بهرام بهرامیان در شرح مصراع دومِ بیت زیر -که در آن صنعت تشخیص به کار رفته است- :
چو شد پادشاهیش بر چهار ماه / بر او زار بگریست تخت و کلاه
نوشته­اند:« نه تخت را و نه تاج را توان گریستن نیست». مصراع یکم نیز از نگاه ایشان سست است. اصلاً ایشان کل بیتهای مربوط به این پادشاه را سست تشخیص داده­اند و نوشته­اند: «چنین کس میان ساسانیان نبوده است»(ج4، ص165). از نظر ایشان چنین ترکیباتی همه «نادرخور» است و طبعاً بیتهای حاوی آنها الحاقی: «خروش گرفتن»(خروش که گرفتنی نیست) و «نام و ننگ جستن» («نام جستن شاید...جستنِ ننگ نه») و «ستاره­شمر»(از نظر مصحح باید به جای این ترکیب، «ستاره­شماری» یا « یک ستاره­شمار» به کار می­رفت). «تو گفتی» (کی به کی می­گوید؟!)، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل! مصحح در پیشگفتار(ج6، ص43) نوشته اند که از طریقِ مدیوم­هایی که نام آنها ذکر شده(مهرداد و بهنام و شهلا)، در کار ویرایش متن «از جهان مینوی» یاوری بدو رسیده است.
حاصل سخن آنکه تصحیح آقای دکتر جنیدی، بدان سبب که در آن، اصول بدیهی و پذیرفته­شدۀ تصحیح متون که مهمترین آنها همانا اتکا به نسخه­های قدیمی و زبان عصر فردوسی است، سخت نادیده گرفته شده است، به هیچ روی تصحیح علمی محسوب نمی­شود. این تصحیح بازتاب تصوّر شخصی دکتر جنیدی از شاهنامه است با معیارهای امروزی که بنا بر آن مدح پادشاهان عیب است و زشت. شاهنامه­ای است آرمانی که مطابقِ افسانۀ زبان پاک و خالص و به­دور از واژه­های بیگانه پرداخته شده است. از این رو مصحح نه تنها به اصل سرودۀ شاعر که هدف هر مصححی است، نزدیک نشده، بلکه درست در نقطۀ مقابل، از آن بسی دور و دورتر شده است. به هر روی، به لحاظ علمی، ویرایش جدید آقای دکتر جنیدی متأسفانه بسیار فروتر از نخستین تصحیحات شاهنامه به کوشش مصححان اروپایی از جمله لامسدن، ترنر مَکَن و ژول مول است و حتی فروتر از چاپهای سنگی و سربی و حروفی هند و ایران که از حدود 150 سال پیش به این سو به کوشش کسانی چون تاجر شیرازی و مصطفی قلی کجوری و اولیاء سمیع و امیربهادر جنگ و مهدی قریب منتشر شده است.
29 اردیبهشت­ماه 1388
ادامه مطلب ...

انتظار








من در خود شکسته­ام،
ولی مدام
حماسه می­سرایم
به بیهودگیِ آهنگی موهن
در رقصِ منتظرانِ آن سوی در
-که منجی موعود را انتظار می­کشند-
تو در خود شکفته­ای
بی­آنکه بهار را به انتظار نشسته باشی
و عطرِ یاسها بی­دریغ در پیرهنت جاری­ست
بی­تابی تو را احساس می­کنم
همچون طعمِ گسِ سیبی سرخ و نارس
که بر شاخِ انتظار
در التهابِ رسیدن گُر گرفته است
در خود تکرار شو!
تا ابدیت در تو خلاصه شود




















ادامه مطلب ...

جهش، واژه ای ناشناخته در شاهنامه: پیشنهادی برای تصحیح دو بیت


ابوالفضل خطیبی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی

در اواخر شاهنامه و در آغاز پادشاهی فرخ­زاد چنین می­خوانیم:
ز جهرم فرخزاد را خواندند­ / بر آن تخت شاهیش بنشاندند
چو بر تخت بنشست و کرد آفرین / ز نیکی­دهش بر جهان­آفرین،
منم – گفت – فرزند شاهنشهان / نخوانم جز از ایمنی در جهان
(چ خالقی مطلق، ج8، ص 403)
خالقی مطلق در یادداشتهای شاهنامه در شرح بیت دوم نوشته­اند:
«حرف ز (یا به که در پنج دستنویس دیگر آمده است) در بیان سبب است. نیکی دهش در شاهنامه بیشتر به معنی خداوند یا صفت او به کار رفته است، ولی در اینجا گویا به معنی "نیکی دادن" است: چون فرخ­زاد بر تخت نشست و آفریدگار را به سبب نیکی دادن او ستایش کرد....»(خالقی مطلق 1387 ، ج4،ص266)
چنانچه دکتر خالقی خود یادآور شده­اند، ترکیب نیکی­دهش فقط در این بیت ، بر خلاف کاربردهای آن در بیتهای دیگر شاهنامه به معنی نیکی دادن به کار رفته و چنانکه آشکارا پیداست، معنی داده شده پیچ دارد و گویی با زور از بیت بیرون کشیده شده است. اکنون ببینیم نسخه­بدلها کمکی به حلّ مشکل می­کنند یا نه. در نسخۀ پاریس مورخ 844ق به جای دهش، واژۀ جهش دارد و به نظر نگارنده، کلید مشکل بیت همین واژه است. در فرهنگهای قدیمی واژۀ جهش به­جز معنی یا معانی معمول آن(اسم مصدر از جهیدن)، به معنی «سرشت و طبیعتت و خلقت» آمده است، ولی غیر از فرهنگ جهانگیری که بیت زیر از زرتشت بهرام پژدو را در شاهد این واژه و معنی آن آورده ، فرهنگهای دیگر شاهدی برای آن نقل نکرده­اند:
چو دوران سرون جهش بُد پليد / ز گاوان و اسپان خروجي نديد.
بیت بالا به این صورت معنی درستی ندارد و مصراع یکم تحریف صورت درست مصراع زیر است که در خودِ زراتشت­نامه(ص189) آمده است:
چو دوراسرون بدجهشن و پلید
بر پایۀ زراتشت­نامه دوراسرون نام پادشاه عهد زرتشت بود که به شیوه­های مختلف کوشید پیامبر را که کودکی بیش نبود، نابود کند، ولی هربار زرتشت با معجزه­ای از مرگ رهایی می­یافت. این بیت در پی نقل ماجرایی آمده که «دوراسرون بدجهشن و پلید» کودک را بر سر راه گاوان و اسبان نهاد تا لگدکوب آنها شود، ولی از این کار طرفی نبست(خروجی ندید) و با معجزه­ای کودک جان سالم به­در برد.
علّامه دهخدا ذیل واژۀ جهش پس از ذکر همان معانی یاد شده(سرشت و طبیعت و خلقت) در فرهنگهای قدیمی، دو بیت از شاهنامه را شاهد آورده است:
چو بر تخت بنشست و کرد آفرین / ز نیکی­جهش بر جهان­آفرین
چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بنده در پیشگاه
در بیت نخست، دربارۀ ضبط نیکی­کنش توضیح دادیم و بیت دوم به داستان کشته شدن خسروپرویز مربوط می­شود. اطرافیان شیرویه شخصی تهی­دست و بی­چیز به نام مهرهرمزد را اجیر می­کنند که خسروپرویز را بکشد. در چاپ خالقی مطلق(ج8،ص361،ب460) این بیت چنین آمده است:
چن آن بدکنش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه
[1]
در این بیت نیز مانند بیت بالا در نسخۀ پاریس 844ق به جای بدکنش، بدجهش دارد و نسخه­ای دیگر(لنینگراد 733ق) ضبط بدزهش. از میان چاپهای شاهنامه در هر دو بیت در چاپ ژول مول که اساس تصحیح او همان نسخۀ پاریس 844 بوده، ضبطهای نیکی­جهش(7/213/2)و بدجهش(7/197/450) آمده و همین ضبطها از طریق چاپ ژول مول به چاپ بروخیم رسیده است و دهخدا از روی چاپ ژول مول یا بروخیم این دو بیت را با این ضبطها ذیل جهش آورده است. گویا در مورد این واژه جریان از این قرار بوده که دهخدا هنگام برگه­نویسی شاهنامه این واژه را با دو شاهد مذکور برگه­نویسی کرده و برای معنی آن به فرهنگهای قدیمی که مراجعه کرده، برای آن بهترین معنی را همان سرشت و خلقت یافته است.
گذشته از شواهد بالا ترکیب نیکی جهشن در بیت زیر در کوش­نامه(ایرانشاه، ص393) نیز به کار رفته است:
شگفتی­تر اندر جهان ، گفت کیست/ که هرکس که آن دید بر وی گریست؟
بدو گفت نادانِ نیکی­جهش/ چو دانای بدکامه و بدکنش
همچنین نیکی­جهش به عنوان نام خاصِ چند پهلوان در برخی متون حماسی دیگر چون بهمن­نامۀ ایرانشاه(ص210،261) و سمک عیّار(ارجانی، ج4، ص199،200-202،212) نیز دیده می­شود.
اکنون ببینیم از میان ضبطهای نیکی­دهش و نیکی­جهش از یک سو و بدکنش و بدجهش از سوی دیگر، کدام درست­تر­اند و معنی جهش در این دو ترکیب چیست. به نظر بنده در اولی ضبط نیکی­جهش، چنانکه در چاپ ژول مول آمده، درست­تر است و با این ضبط معنی بیت از آن پیچ رهایی خواهد یافت. هرچند جهش در این ترکیب به معنای مورد نظرِ دهخدا و فرهنگنویسان قدیمی درست است و معنی بیت روشن(نیکی­جهش یعنی نیک­سرشتی و بدجهش یعنی بدسرشت)، اما به نظر بنده در این ترکیب جهش به معنی بخت است، زیرا در پهلوی jahišn به معنی بخت و اقبال به کار رفته است (بنگرید به: MacKenzie 1971, Nyberg 1974 ) و نیکی­جهش یعنی نیک­بختی. گذشته از واژۀ جهشن، دست کم دو شاهد از متون پهلوی در دست داریم که در آنها این ترکیب به کار رفته است: یکی به صورتِ nēk jahišn در گزارش شطرنج(بند 33) به معنی نیک­بختی و دیگری عبارتِ
jahišn ī nēk
(بخت نیک) در آغاز متن یادگار زریران(بند 1). در زیر بیت مورد نظر را دوباره می­آوریم و معنی می­کنیم:
چو بر تخت بنشست و کرد آفرین/ ز نیکی­جهش بر جهان­آفرین
هنگامی که (فرخ­زاد) بر تخت بنشست و برای(به سبب) نیک­بختی (خود که خداوند نصیب او ساخته بود) بر جهان­آفرین آفرین کرد....
به نظر من منطقی­تر این است که فرخ­زاد در آغاز پادشاهی که بخت با او یار بوده که بر تخت شاهی بنشیند، برای نیک­بختی خود آفرین خداوند را گفته باشد تا برای نیک­سرشتی خود یا - آنگونه که خالقی مطلق معنی کرده است – برای نیکی دادن خداوند . فریتس وُلف در فرهنگ شاهنامه، در این بیت جهش را «استعداد و توانایی» (veranlungen) معنی کرده است.
طبق اصل «ضبط دشوارتر برتر است»، بعید است که کاتبی ضبط آسان و سرراست نیکی­دهش را که بارها در شاهنامه آمده است، به ضبط به­راستی سخت دشوارِ نیکی­جهش تغییر داده باشد، ولی عکس آن محتمل است و در اینجا به­واقع همین اتفاق افتاده است. کاتبان واژۀ جهش را در این معنی به هیچ­وجه نمی­شناختند و آن را به واژۀ دیگری که به وزن خللی وارد نیاید، تغییر داده­اند.
در زیر سه بیت دیگر را که در آنها واژۀ جهش به کار رفته، می­آوریم و سپس بحث خود را پی می­گیریم:
چن آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بنده در پیشگاه(شاهنامه)
بدو گفت نادانِ نیکی­جهش / چو دانای بدکامه و بدکنش(کوش­نامه)
چو دوراسرون بدجهشن پليد / ز گاوان و اسپان خروجي ندي(زراتشت­نامه)

در مورد بیت دیگر شاهنامه(بیت یکم در بالا) به لحاظ معنی هر دو ضبط بدجهش و بدکنش می­تواند درست باشد، ولی بنده طبق همان اصل تصحیح، اصلی بودن ضبط بدجهش را محتمل­تر می­دانم. به­ویژه آنکه، در اینجا ضبط حمدالله مستوفی در شاهنامۀ حاشیۀ ظفرنامه(ج2، ص1536، س6) نیز نسخۀ پاریس را همراهی می­کند و ضبط زهش نیز در نسخۀ دیگر گویا تصحیف جهش است تا کنش. به هر روی در شاهنامه بارها ترکیب بدکنش به کار رفته و واژۀ آشنای کاتبان بوده است و نباید آن را به ضبط ناشناخته­ای چون بدجهش تغییر داده باشند، ولی عکس آن محتمل­تر است که ترکیب ناآشنای بدجهش را به بدکنش تبدیل کرده باشند. در این بیت جهش هم می­تواند به معنی بخت باشد و هم –چنانکه زنده­یاد دهخدا گفته است - به معنی «سرشت و طبیعت». آدمِ ولگردِ تهیدستی را که از کوچه و خیابان برای کشتن خسروپرویز اجیر می کنند، هم می­تواند بدبخت و بخت­برگشته خواند و هم بدسرشت و بدذات. هرچند دو معنی بخت و سرشت برای جهش به یکدیگر نزدیک­اند، در اینجا برخلاف بیت دیگر شاهنامه که در آن ترکیب نیکی­جهش به کار رفته، معنای سرشت برای جهش مناسب­تر از بخت است.
در مورد بیت دوم، معنی بخت برای جهش بسیار مناسب­تر است. چه، مضمونِ تقابلِ نادان بخت­یار با دانای بخت­برگشته در متون پهلوی و شاهنامه بازهم آمده است(بنگرید به خطیبی، 1387، ص290) .
در بیت زراتشت­نامه مانند بیت اولی معنی سرشت برای جهش مناسب­تر است، ولی در اینجا هم معنی بخت می­تواند درست باشد. بخت با دوراسرون یار نبود که نتوانست پیامبر را از میان بردارد.
چنانکه نوبرگ(Nyberg 1974) یادآور شده است، اشتقاق jahišn دانسته نیست. به گفتۀ او واج J- در این واژه نشان می­دهد که از واژه­های دخیل از زبانهای شمال شرقی در پهلوی(زبان جنوب غربی) است. در پهلوی -J باستانی قاعدتاً باید به Z- تبدیل شود(jamān: zamān). چنانکه همین واژه در پازند به صورت zahišn آمده است. به گفتۀ نوبرگ در دستنویسهای پهلوی dahišn با jahišn (jāyišn) خلط شده است. او تحوّل این واژه را به این صورت نشان می­دهد: *jăyišn> *jayišn> jahišn.
حاصل سخن آنکه واژۀ جهش به معنی بخت و ترکیبات آن چون نیکی­جهش،به معنی نیک­بختی، از طریق متن پهلوی خدای­نامه به شاهنامۀ ابومنصوری(کتابی به نثر فارسی که منبع شاهنامه بوده است) راه یافته و از آنجا به شاهنامه رسیده­ است، ولی بدان سبب که این واژه در زبان فارسی بسیار کم به کار رفته و ناشناخته بوده، در نسخه­های شاهنامه و شاید متون حماسی دیگر به واژه­هایی چون کنش و دهش تبدیل شده­است. ولی نشانه­هایی از ضبط اصلی در برخی نسخه­های شاهنامه و متون دیگر باقی مانده است. به گمان نگارنده کاربرد واژۀ جهش در شاهنامه بیش از دو مورد بالا بوده و شاید با جستجو در نسخه­بدلهای این کتاب بتوان به موارد دیگر نیز دست یافت. چند شاهد بازمانده از واژۀ جهش یا جهشن در متون فارسی نشان می­دهند که این واژه شاید به معنای سرشت و ذات نیز به کار می­رفته است.
در تاریخ دورۀ اسلامی، در قرن چهارم هجری، به شخصیت نامداری برمی­خوریم به نام ابوعبدالله محمد بن عبدوس جهشیاری، دولتمرد و مورخ و کاتب دورۀ عباسیان و مشهورترین مورخ تاریخ وزرا(مؤلف کتاب الوزراء والکتّاب) که گفته­اند کوفی بوده است. در مورد لقب جهشیاری گفته­اند که چون پدرش عبدوس در خدمت ابوالحسن علی بن جهشیار، سردار و حاجب الموفق، خلیفۀ عبّاسی بوده، لقب مخدومش ر ا بر خود نهاده است. این لقب در زبان عربی ناشناخته است و اصل عربی آن نامعلوم. نگارنده در تاریخ عرب و اسلام هیچ شخص دیگری جز این دو که لقب جهشیار یا جهشیاری داشته باشند، نیافته است. این لقب ایرانی است، مرکب از جهش به معنی بخت بعلاوۀ یار و در مجموع یعنی کسی که بخت یار اوست، بختیار(برای ایرانیان دیگری که نام جهشیار داشته­اند، نک:p. 108 Yusti 1963,). عین همین ترکیب یعنی jahišn-ayār به معنی بخت­یار(نیکبخت) که نام شخص نیز هست، و jahišn-ayārīh به معنی بخت­یاری و نیکبختی در متون پهلوی به کار رفته است (بنگرید به مینوی خرد، فصل1، بند66؛ نوبرگ این شواهد را ذیل واژۀ jāyišn گرد آورده). بر این اساس، می­توان گفت که ابوالحسن علی بن جهشیار ایرانی بوده است.
در مورد تلفّظ جهشیاری، صاحب الوزراء والکتّاب، بر روی جلد کتابش و نیز جاهای دیگر(بنگرید به: Sourdel 1991 ؛مدخلِ DJAHSHIYÁRI در دایرة­ المعارف اسلامی به قلم سوردل؛ مقالۀ جهشِیاری در دانشنامۀ جهان اسلام، به قلم محمدرضا ناجی 1386) به صورت جهشِیاری (با سکون ه و کسرِ ش)آمده است. درست است که در دورۀ اسلامی نام این نویسنده به این صورت تلفظ می­شده، ولی تلفّظ اصلی این نام مطابق اصل پهلوی آن جهِشیاری(با یای نسبت) بوده است.
منابع

ارجانی، فرامرز بن خداداد بن عبدالله کاتب، سمک عیّار، ، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1343.
انجو شیرازی، میرجمال الدین حسین بن حسن، فرهنگ جهانگیری، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، 1351.
ایرانشاه(ایرانشان) بن ابی­الخیر، بهمن­نامه، به کوشش رحیم عفیفی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی،1370.
ایرانشاه(ایرانشان) بن ابی­الخیر، کوش­نامه، به کوشش جلال متینی، تهران، علمی،1377.
خالقي مطلق ، جلال 1387: يادداشت­هاي شاهنامه(ج3 و 4) ،نيويورك ،بنياد ميراث ايران.
خطیبی، ابوالفضل 1387، «فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک: منشأ تقدیرباوری در شعر حافظ»، جشن­نامة استاد اسماعیل سعادت، زیر نظر حسن حبیبی، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
دهخدا، علی­اکبر، لغت­نامه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم از دورة جدید، 1377.
زراتشت­نامه، منسوب به زرتشت بهرام پژدو، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، طهوری، 1338.
فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه ، به کوشش ژول مول، تهران ،شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1369.
فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه(ج8)، به کوشش جلال خالقی مطلق ، نیویورک، بنیاد میراث ایران،1386/2007؛ تهران مرکز دایره­المعارف بزرگ اسلامی، 1386.
فردوسی، ابولقاسم، شاهنامه، حاشیة ظفرنامة حمدالله مستوفی، چاپ عکسی از روی نسخة مورخ 807 هجری در کتابخانة بریتانیا، زیر نظر: نصرالله پورجوادی و نصرت­الله رستگار، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1377، وین، 1999.
مینوی خرد، ترجمة احمد تفضّلی، تهران، توس،1364.
ناجی، محمدرضا 1386، «جهشِیاری»، دانشنامۀ جهان اسلام(ج11)، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران، بنیاد دایره المعارف اسلامی
یادگار زریران، ترجمه و آوانویسی از عباس ماهیار نوّابی، تهران، 1374.


MacKenzie, D.N. 1971, A Concise Pahlavi Dictionary, London.
Nyberg. H. S. 1974, A Manual of Pahlavi, vol. I, Wiesbaden.
Sourdel 1991, D., “DJAHSHIYÁRI “, The Encyclopaedia of Islam(EI2), Leeiden.
Wizārišn ī Čatrang ud Nihišn ī Nēw-Ardaxšīr, see: Daryaee, T., “Mind, Body, and the Cosmos: Chess and Backgammon in Ancient Persia”, Iranian studies, volume 35, number 4, Fall 2002, pp.281-312.
Wolf, F. 1965, Glossar zu Firdosis Schahname, Hildesheim.
Yusti, J. 1963, Iranisches Namenbuch, Hildesheim,.
.(تجدیدچاپ در تهران، اساطیر، 1377)

15 اردیبهشت ماه 1388






[1] . در مصراع دوم با اینکه در همۀ نسخه­های مبنای تصحیح خالقی مطلق و در متن او، ضبط بند آمده است، بنده ضبط بنده را که در چاپ ژول مول آمده است(احتمالاً در نسخه­های مبنای تصحیح او این ضبط بوده است)، درست­تر می­دانم. زیرا در سرگذشت خسروپرویز در هیچ­جا گفته نشده است که او را در بند و زنجیر زندان کرده­اند. برعکس، شیرویه دستور داده بود، اسباب آسایش او را فراهم کنند(ص354). در واقع خسروپرویز به بیان امروزی در بازداشت خانگی به­سر می­برد(ص318) و هنگامی که فرستادگان شیرویه برای رساندن پیغام معروف او به نزدش می­روند، خسرو در موقعیّتی شاهانه وصف شده است(ص330) و چند بیت پس از همین بیت مورد نظر، چنین آمده است(ص361،ب466):
یکی ریدکی بود پیشش به پای / به ریدک چنین گفت کای رهنمای...

ادامه مطلب ...