شاملو، فریادگر بی قراریهای ما




برخی شعرهای شاملو را که می­خوانی، بغضی پنهان گلویت را می­گیرد. می-خواهی گریه کنی ولی نمی­توانی. شاعر سخت بی­قرار است و این بی­قراری را به تو منتقل می­کند..فریادگر دردهای آدمی است. وقتی تو را با تاریخ کشورش پیوند می­زند، از شعرش خون می­چکد، قطره قطره قطره. خشونتی لخت و عور و ویرانگر را با با تپیدن هر نبضت حس می­کنی. انگار چاقو خورده­ای و دردی جانکاه سراسر بدنت منتشر شده است.وقتی از قرار و مدار برادرانمان سخن می­گوید که رستگاری نزدیک را در کشتن یکدیگر می­جویند، درختِ سرسبز و سایه­دار، دیگر درخت نیست، که «جهل معصیت­بار نیاکان است». هنگامی که« گورستانی چندان بی­مرز شیارمی­کنند»، در قاموسِ شاعر واژه­ها دیگر معنی معمول خود را ندارند، بلکه معنی واژه­ها را با خونابه­هایی که از چشمِ بازماندگان سرازیر می­شود، رنگ می­زند. در فرهنگ لغات شاعر، مهتاب و آسمان و دریچه و چشمه معنای دیگری دارند. هنگامی که گاوآهن بر ما بسته­اند، چگونه می­توان از شبِ مهتابی­ی سخن گفت که مهتاب بر روی دلدادگان عاشق گردِ نقره می­پاشد یا از چشمۀ جوشان و باصفا و زلالی سخن گفت که شیرین و مهتاب در آن تن می­شویند یا از پنجره­ای که از منظره­ای دل­انگیز عکس یادگاری می­گیرد؟! نه،
درخت: جهلِ معصیت­بار نیاکان
مهتاب: کفری است که جهان را می­آلاید
نسیم: وسوسۀ نابکار
عشق: رطوبتِ چندش­انگیزِ پلشت
دریچه: به چشم­انداز عقوبتی می­گشاید
چشمه: از تابوت می­جوشد
آسمان: سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی
با این همه، درمیان زشتی­ها و پلشتی­های روزگار، باز این عشق است که سبب می­شود امیدها در دل شاعر جوانه زند: «پیش از آنکه در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی»
شعر شاملو آینه­ای است که بی­قراری­های ما را در نیم قرن گذشته بازمی­تاباند. اصلاً از نگاه او: تاریخِ ما بی­قراری بود/ نه باوری/ نه وطنی.
روز جمعۀ گذشته دوم مرداد، سال­روز خاموشی شاملوی عزیز بود. به همین مناسبت در اینجا نخست تصویر چهارمقاله­ای را که سالها پیش در معرفی چهار دفتر شعر او به نامهای آیدا در آینه، آیدا، درخت، خنجر، خاطره، ابراهیم در آتش و باغ آینه نوشتم و در جلد یکم فرهنگ آثار ایرانی – اسلامی(معرفی آثار مکتوب از روزگار کهن تا عصر حاضر، به سرپرستی احمد سمیعی گیلانی، سروش،1375) به چاپ رسیده­اند، می­آورم. دربارۀ همین دفترها، زنده­یاد محمد حقوقی نیز – که به­تازگی به دیار دیگر شتافت -مطالب ارزشمندی پس از نوشته­های من نوشته­­اند که آنها را نیز می­توانید بخوانید. پس از آن نقدی را ملاحظه می­فرمایید که چند سال پیش بر کتاب ضحاک، نوشتۀ علی حصوری نوشتم که در مجلۀ کتاب ماه هنر(مهر و آبان 1379، ص56-58) به چاپ رسده است.این نقد را بدین مناسبت در اینجا آورده­ام که در آن نظر خود را دربارۀ سخنرانی جنجالی زنده­یاد شاملو دربارۀ فردوسی مطرح کرده­ام.
یادِ بزرگ­مردان ادب فارسی، احمد شاملو و محمد حقوقی هماره گرامی و روانشان به مینو آرام باد


























































































































































































































































































































































































































































































































ادامه مطلب ...

مردی از تبار عشق و حماسه



نگاهی به زندگی و آثار زنده­یاد دکتر محمد­امین ریاحی/
.ابوالفضل خطیبی/
در بیست و پنجم اردیبهشت ماه سال جاری (1388) درست در روز بزرگداشت فردوسی که هر ساله در چنین روزی برگزار می­شود، دکتر محمد­امین ریاحی که عمری را در شیدایی عظمت این سخن­سرای نامی ایران سپری کرده بود، در سن 86 سالگی بدرود حیات گفت و در قطعۀ نام­آوران بهشت زهرا آرامگاه ابدی یافت. او در چند حوزۀ زبان و ادب فارسی وتاریخ و جغرافیای تاریخی از جمله تصحیح متون کهن، شاهنامه شناسی و حافظ شناسی آثار ماندگاری از خود به یادگار گذاشت
[1].
زنده­یاد دکتر ریاحی در یازدهم خردادماه 1302 هجری شمسی در خوی در خانواده­ای اصیل دیده به جهان گشود و در همانجا نخست به مکتبخانه رفت و سپس با بازگشایی مدارس جدید راهی دبستان شد و از 1309-1320 دورۀ دبستان و نیز دورۀ اول (= راهنمایی) و دوم دبیرستان را در همانجا به پایان رساند. مقارن اشغال خوی و ارومیه به دست روسها، به ارومیه رفته بود تا دورۀ دبیرستان را در آنجا سپری کند، ولی به سبب وجود درگیریهای قومی و آشوبهای خیابانی در آنجا ناگزیر به خوی بازگشت و دوران دبیرستان را نیز در همان زادگاه خود به پایان رساند. از آنجا که وضع اقتصادی خانوادۀ محمد­امین جوان چندان خوب نبود، راهی تهران شد و در دانشرای مقدّماتی که شبانه­روزی بود و کمک ­هزینۀ تحصیلی دریافت می­کرد، ثبت نام کرد. به او گفته بودند که در همان ارومیه می­توانی به دانشسرا بروی، ولی او اصرار داشت که به تهران بیاید و در شهری فارسی زبان به ادامه تحصیل بپردازد و چنین نیز شد و او از مهر 1321 تا خرداد 1323 در دانشسرای تهران به تحصیل پرداخت و با رتبۀ شاگرد اولی فارغ­التحصیل شد. سپس از مهرماه 1323 تا خرداد 1327 در دانشسرای عالی در رشتۀ دبیری ادبیات فارسی ( و نیز در دانشکدۀ ادبیات) به تحصیل پرداخت و از آنجا نیز با رتبۀ شاگرد اولی فارغ­التحصیل شد و دو دانشنامه دریافت کرد: یکی ادبیات فارسی و دیگری علوم تربیتی. دکتر ریاحی از مهرماه 1327 تا مهرماه 1334 در ضمن تحصیل در دورۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، دبیر دبیرستانهای قم، قزوین، گرگان و تهران نیز بود. او در شهریور 1337 از پایان­نامۀ دکتری خود که تصحیح کتاب مرصاد العباد نجم الدین رازی به راهنمایی بدیع الزمان فروزانفر بود، دفاع کرد و نمرۀ «خیلی خوب» گرفت. این کتاب بعدها به چاپ رسید و در 1352 به عنوان کتاب سال برگزیده شد. دکتر ریاحی در طول تحصیل خود غیر از فروزانفر، نزد استادان بزرگی چون ملک الشعرای بهار، ذبیح الله صفا، سعید نفیسی و جلال الدین همایی دانش اندوخت.
دکتر ریاحی از 1335 تا 1340 در سازمان لغت­نامۀ دهخدا مشغول به کار بود و حرف «سین» لغت­نامۀ دهخدا را تألیف کرد. در خردادماه 1340 به سمت مدیرکلّ نگارش و مشاور و قائم­مقام وزیر فرهنگ در شوراها منصوب شد. از بهمن ماه 1342 تا بهمن-ماه 1347 با درجۀ وزیرمختاری رایزن فرهنگی ایران در ترکیه بود و درضمن، به دعوت دانشگاه آنکارا به تدریس ادبیات فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران نیز اشتغال داشت. از مهرماه 1348 تا 1350 در دانشکدۀ ادبیات فارسی دانشگاه تهران در گروه­های ادبیات فارسی و تاریخ تدریس کرد و از اسفندماه 1350 تا 1354 دبیرکل هیئت امنای کتابخانه­های عمومی کشور بود. از مهرماه 1354 تا بهمن 1355 مشاور وزیر و معاون فرهنگستان ادب و هنر ایران و سرانجام پس از درگذشت مجتبی مینوی، از 1355 تا 1357 ریاست بنیاد شاهنامۀ فردوسی و ریاست دانشکدۀ هنرهای دراماتیک را عهده­دار بود. دکتر ریاحی اندکی پیش از انقلاب اسلامی به مدت کوتاهی از دهم دی­ماه 1357 تا بیست و دوم بهمن ماه همان سال وزیر آموزش و پرورش شد و به همین سبب پس از انقلاب اسلامی به زندان افتاد، ولی پس از چند ماه آزاد شد و تا پایان عمر به دور از فعالیتهای سیاسی و مقامهای دولتی به تحقیق و پژوهش پرداخت.
دکتر ریاحی به راستی وطن پرست پرشوری بود و در سراسر زندگی خود با عشق به ایران عزیز زیست و همواره در برابر جدایی طلبان که می­کوشیدند، پارۀ تن ایران را جدا کنند می­ایستاد. او از هواداران دکتر محمد مصدّق بود و برای این هواداری در آذربایجان رنجها کشید و مقارن غائلۀ پیشه­وری و فرقۀ دموکرات در آذربایجان که ریاحی جوان، دانشجوی دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران بود ، به عضویت کمیتۀ حزب «پیروزی ایران» یا « حزب وحدت ایران» درآمد. هنگامی که غائله فرونشست و نیروهای دولتی وارد تبریز شدند، انجمن دانشجویان آذربایجانی با ریاست ریاحی، نخستین انجمنی بود که جشن با شکوهی در تهران برپا کرد. او نقل می­کند که پس از اتمام جشن راهی منزل ملک الشعرای بهار شد و مصرّانه از او خواست که شعری دربارۀ نجات آذربایجان بسازد. بهار گفت «بنشین همین الآن شعری می­سازم. تو تا یک چای بخوری من یک قصیده می­سازم. یک مثنوی 30 بیتی ساخت و همانجا برایم خواند». ریاحی خود نیز شاعر بود و اشعاری پرشوری در ایّام جوانی به مناسبت نجات آذربایجان سرود که در همان زمان در برخی روزنامه­ها و مجلّه­ها و سرانجام در جزوۀ کوچکی، شامل اشعار ملّی و وطنی او با عنوان در راه نجات آذربایجان (چاپخانۀ کارون، اسفندماه 1325، 52صفحه) به چاپ رسید. در اینجا بخشی از یکی از شعرهای او را با عنوان «عشق میهن» نقل می­کنیم. در مورد این قطعه خودش می­گوید هنگامی آن را ساخته (1324) که بازی اقلیت و اکثریت مجلس چهاردهم، کشور را به پرتگاه نیستی کشانده بود:
خسته شد جان من از درد وطن، درمان کجاست/ ملک ایران گشت ویران، رحمت یزدان کجاست؟
لشکر افراسیاب فتنه ایران را گرفت / بهر دفع این مصائب رستم دستان کجاست؟
روزگار سفله­پرور داد ایران را به باد / آن­همه فرّ و شکوه و خرگه و ایوان کجاست؟
دشمنان گویند با ما عهد و پیمان بسته­اند / لیک در فرهنگ اینان عهد کو پیمان کجاست؟!
کهنه جاسوسان دم از میهن­پرستی می­زنند / لیک هنگام عمل بین پاکی دامان کجاست؟!....
اندر این ویرانه میهن­دوستی دیوانگی­ست / من شدم دیوانه یاران بند یا زندان کجاست؟
جان مشتاقان ریاحی سوخت از عشق وطن / تا فدا سازیم جان را بازگو میدان کجاست؟
دکتر ریاحی پیش از انقلاب اسلامی در مقامهای مهم فرهنگی، خدمات برجسته­ای انجام داده است که یکی از آنها سامان­دهی کتابهای درسی بود. او خود در رساله­ای با عنوان « داستانی به نام کتابهای درسی» و نیز در جستاری با عنوان «ماجرای کتابهای درسی» در مجلّۀ بخارا (شمارۀ2، مهرماه 1377، ص60-80) به تفصیل دربارۀ وضعیت نابسامان کتابهای درسی در ایران سخن گفته است. او می­نویسد با اینکه استادان پیشکسوتی چون احمد آرام و ابوالقاسم قربانی و احمد بیرشک با تألیف کتابهای درسی سهم بزرگی در سر و سامان گرفتن کتابهای آموزش و پرورش جدید در ایران داشتند، ولی از سال 1324 که وزارت فرهنگ تألیف و چاپ کتابهای درسی را آزاد اعلام کرد، بازار آشفته­ای پدید آمد و موجب بدنامی وزارت فرهنگ شد. دکتر ریاحی از زمانی که مدیر کل نگارش شد، این نابسامانی و بدنامی را به ارث برد و خود می­نویسد او و همکارانش با دوسال و نیم کار شبانه­روزی توانست وضعیت کتابهای درسی را به سامان آورد که تا امروز نیز این سامان حفظ شده است.آن زمان، هر مدرسه­ای، کتابهای درسی را خود تعیین می­کرد و برای هر درس 20 تا 30 نوع کتاب وجود داشت. دکتر ریاحی نخست قانونی را به تصویب هیئت دولت رساند که به موجب آن کتابهای درسی جزو کالاهای اساسی شناخته شد و تعیین بهای آن بر عهدۀ وزارت فرهنگ قرار گرفت. سپس در کمیسیونهای مختلفی که استادان رشته­های مختلف حضور یافتند، از میان کتابهای مختلف هر رشته در مرحلۀ اول سه کتاب انتخاب و بقیه غیر مجاز اعلام شد. برای نمونه در مورد کتاب درسی ادبیات فارسی او خود توضیح می­دهد که کمسیونی مرکب از استادانی چون مجتبی مینوی، محیط طباطبایی، سید محمد فرزان و مصطفی مقرّبی تشکیل یافت و در آن کتابهای بدیع­الزمان فروزانفر و عبدالحسین زرین­کوب به عنوان کتاب درسی برگزیده شدند. سرانجام در سال 1342 با اجرای قطعی طرح یکنواختی کتابهای درسی، از هر درس یک کتاب برگزیده و بقیه غیر مجاز اعلام شد. دکتر ریاحی شرح می­دهد که چگونه با حمایت خانلری، با قاطعیت در برابر افراد بانفوذی که کتابهای درسی آنها غیر مجاز اعلام شده بود، ایستاد و در برابر فشارها پا پس نکشید.
از دیگر فعالیتهای دکتر ریاحی خدمات فرهنگی و ادبی او در مقام ریاست بنیاد شاهنامه بود. به ابتکار او کنگره­های شاهنامه­شناسی به جای شهرهای بزرگی چون تهران و شیراز و مشهد، در هرمزگان برگزار شد که مجموعه مقالات ارائه شده به این کنگره­ به چاپ رسید. دیگر اینکه به دستور او در بنیاد شاهنامه بایگانی علمی تشکیل شد تا در آنجا فعالیتهای شاهنامه­شناسی سامان­دهی گردد. به دستور او قرار بود عکس یا میکروفیلمهای نسخه­های شاهنامه از کتابخانه­ها و موزه­های مختلف جهان گردآوری شود. برای نمونه او می­گوید با دکتر جلال خالقی مطلق قرارداد بسته شد تا در اروپا عکس و میکروفیلم نسخه­های معتبر شاهنامه را تهیه و ارسال کند. همچنین دکتر ریاحی مدیر مسئولی مجلّۀ سیمرغ، مجلّۀ تخصصی شاهنامه شناسی و ارگان بنیاد شاهنامه را بر عهده داشت(1356). در این مجلّه، جستارهای ماندگاری در زمینۀ حماسۀ ملّی به چاپ رسیده است. او پیشتر نیز سردبیری هفته­نامۀ مهرگان و مدیریت مجلّۀ کیهان فرهنگی(1334-1335) و ماهنامۀ آموزش و پرورش(1341-1342) را نیز عهده­دار بود.
آثار علمی
دکتر ریاحی در زمینه­های مختلف زبان و ادب فارسی به­ویژه حافظ­شناسی و شاهنامه­شناسی کتابها و مقالات محققانه­ای به رشتۀ تحریر درآورد. او نخستین مقاله­های تحقیقی خود را در مجلۀ ارمغان در سالهای 1319 و 1320 منتشر کرد. سپس مقالات خود را که در مجله­ها و مجموعه­های مختلف به چاپ رسیده، در دو مجموعه مقاله گرد آورد: یکی با عنوان چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران و دیگری پایداری حماسی. در زیر کتابهای او در دو حوزۀ تألیف و تصحیح متون به ترتیب تاریخ تألیف یا تصحیح آنها آمده است:
الف) تألیف:
1. داستانی به نام کتابهای درسی، تاریخچۀ کتابهای درسی در ایران و گزارش اصلاح آن، انتشارات وزارت فرهنگ، 1342.
2. کسایی مروزی: زندگی، اندیشه و شعر او، چاپ اول، توس 1367، چاپ هشتم، علمی 1373.
3. گلگشت در شعر و اندیشۀ حافظ، علمی، چاپ اول 1367، چاپ دوم 1373.
4. سفارتنامه­های ایران، تاریخ روابط پانصد سالۀ ایران و عثمانی ، توس 1368.
5. زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، پاژنگ 1369.
6. تاریخ خوی: سرگذشت سه هزار سالۀ منطقۀ شمال غرب ایران و روابط سیاسی و تاریخی با اقوام همسایه(کتاب برگزیدۀ سال 1372)، چاپ اول، توس 1372، چاپ دوم، طرح نو1379.
7. سرچشمه­های فردوسی­شناسی: مجموعۀ نوشته­های کهن دربارۀ فردوسی و شاهنامه و نقد آنها، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی(پژوهشگاه)، 1372.
8. فردوسی: زندگی، اندیشه و شعر او، طرح نو، چاپ اول 1375، چاپ چهارم1387.
9. پایداری حماسی(مجموعه مقاله)، مروارید 1379.
10. چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، سخن، 1379.
ب)تصحیح و گزیدۀ متون:
10. جهان­نامه: متن کهن جغرافیایی، تألیف شده در 605ه.ق از محمد بن نجیب بکران طوسی، ابن سینا 1342.
11. مفتاح المعاملات: متن ریاضی از قرن پنجم از محمد بن ایّوب طبری، بنیاد فرهنگ ایران 1349.
12. مرصاد العباد(کتاب برگزیدۀ سال 1342)، از نجم دایه رازی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب 1342.
13. نفوذ زبان و ادبیات فارسی در قلمرو عثمانی، امیرکبیر 1350.
14. برگزیدۀ مرصاد العباد، از نجم الدین رازی، تهران، چاپ اول، توس 1361، چاپ دوازدهم، علمی 1379.
15. رتبه الحیات، از خواجه یوسف همدانی، توس 1362.
16. رساله الطیور، از نجم دایۀ رازی، توس 1362.
17. عالم­آرای نادری، از محمد­کاظم مروی، چاپ اول، زوّار 1364، چاپ سوم، علمی 1375.
18. نزهه المجالس، مجموعۀ 4000 رباعی برگزیده از سیصد شاعر پیش از مغول، تألیف جمال خلیل شروانی، چاپ اول، زوّار 1366، چاپ دوم، علمی 1375.
19. معرفه الاسطرلاب معروف به شش فصل، به ضمیمۀ عمل والالقاب، از محمد بن ایّوب طبری، علمی و فرهنگی 1371.
20. بگشای راز عشق: گزیدۀ کشف الاسرار میبدی، چاپ اول، سخن 1374، چاپ دوم 1375.
ج) مقدمه بر کتابها:
21. دیوان رشید یاسمی، ابن سینا 1336.
22. احوال و اشعار حریف جندقی خوئی، نوشتۀ سیدعلی آل داود، فتحی 1366.
23. شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به کوشش ژول مول، سخن 1369.
24. گزارش‌های تلگرافی آخرین سال‌های عصر ناصرالدین‌شاه، به کوشش شهریار ضرغام 1369
25. جستارهایی دربارۀ زبان مردم آذربایگان، نوشتۀ یحیی ذکاء، تهران، موقوفات دکتر محمود افشار 1379.
26. از اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامه­پژوهی، سجاد آیدنلو، جهاد دانشگاهی مشهد 1386.
گذشته از اینها، برای تکمیل آثار دکتر ریاحی باید از دو نوشتۀ زیر نیز یاد شود که اولی را بزرگمهر ریاحی یادآوری کردند و دومی را دکتر سجاد آیدنلو:
1. «83 سال عشق به ایران»، ره‌آورد گیل ، شماره اول(1382)، یادنامه پورداود.
2. «یاد باد آن روزگاران یاد باد»، حدیث عشق 6 (دکتر اصغر مهدوی)، به کوشش نادر مطلّبی کاشانی و سیدمحمد حسین مرعشی،کتابخانۀ مجلس با همکاری مرکز نشر میراث مکتوب 1383.
در اینجا شایسته است درباره میراث قلمی دکتر ریاحی، در سه حوزۀ تصحیح متون فارسی، حافظ­شناسی و شاهنامه­شناسی نکاتی را یادآور شوم. زنده­یاد ریاحی تا پایان عمر با عشق و علاقه به متون کهن زبان فارسی زیست و بسیار کوشید تا آنها را احیاء کند. هر متنی را که می­یافت با دقت و وسواس علمی نسخه­های آن را مقابله می­کرد و با مقدمه­ها و تعلیقات گاه مشروح گره­های ناگشودۀ آن را می­گشود. تصحیحات او به ویژه مرصاد العباد، از بهترین و دقیق­ترین متنهای انتقادی متون فارسی است که تصحیح این متن موضوع پایان­نامۀ دکتری او( به راهنمایی بدیع الزمان فروزانفر) بوده است. مجتبی مینوی عالم دقیق و مشکل­پسند عصر ما در حق او گفته بود: «کار هر متنی را که ریاحی تحقیق و چاپ کند، تمام­شده باید شمرد و دیگر کار مهم و تازه­ای دربارۀ آن نمی­توان کرد». اتکا به ضبطها و ساختهای کهن زبان به جای ضبطها و ساختهای جدیدِ برساختۀ کاتبان و دوری از تصحییحات ذوقی - که در کار بسیاری از مصححان ایرانی معمول بوده و هست- از ویژگیهای تصحیحات اوست. سخنی از خودِ دکتر ریاحی در کتاب گلگشت در شعر و اندیشۀ حافظ(ص112-113)، گویای هوش سرشار او در شناخت ضبطهای اصیل متون است:
« آن روزها مشغول مقابله و تصحیح مرصاد العباد بودم. رسیدم به این عبارت:«اهل حرفت... چون کسی را یابد که در آن حرفت نداند، و بهای آن متاع نشناسد، بر وی اسب ندواند، و به قیمت افزون بدو نفروشد». تعبیر «در آن حرفت نداند» برای من غریب و ناآشنا بود. زیرا دانستن با «را» علامت مفعول بی­واسطه به کار می­رود، و می­گوییم چیزی را دانستن. برای کاتبان قرن نهم به بعد هم این تعبیر غریب بوده که آن را حذف کرده عبارت جدیدی به جای آن نشانده­اند. اما در همۀ نُسخ تا پایان قرن هشتم به همان صورت بود. مطمئن شدم که درست همان است و با گذشت زمان این تعبیر فراموش شده و در هیچ کتاب لغتی هم ذکر نشده است».
سپس شرح می­دهد که برای این تعبیر شواهدی از متون از جمله بیت زیر از حافظ گرد آورد:
آن شد ای خواجه کز افسوس جهان اندیشم محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
دکنر ریاحی ادامه می­ دهد که بیت را برای استاد راهنمایش فروزانفر خوانده و از او پرسیده که «محتسب چه چیز را دانست؟» و فروزانفر بدو گفته است که بیت نامفهوم است و ریاحی هنگامی که شاهدِ مرصاد العباد را برای او خوانده بود، «فوراً و بی­تأمل مطلب را دریافت و تأیید کرد». ریاحی می­افزاید: «گره این مشکل که " محتسب در عیش نهانی حافظ دانست" یعنی از " عیش نهانی" او و "حدیث حافظ و ساغر که می­کشد پنهان" سر درآورده و آگاهی داشته، از هیچ راهی گشودنی نبود، جز اینکه شواهد و نظایر این کاربرد از سخن دیگر شاعران و نویسندگان گردآوری شود و معنی از مجموع شواهد استنباط گردد». البته پیش از دکتر ریاحی حافظ­شناسانی چون علّامه محمد قزوینی و قاسم غنی و دیگران به لزوم استفاده از متون زبان فارسی در شرح لغات و تعبیرات دیوان حافظ پی برده بودند، ولی ریاحی در پژوهشهای خود به طور گسترده از این شیوه سود جست و به نتایج درخشانی رسید. تصحیح و انتشار کتاب مرصاد العباد نجم الدین رازی نقطۀ عطفی در جریان حافظ­پژوهی بوده و ریاحی در پژوهشهای خود دربارۀ حافظ که در کتاب گلگشت در شعر و اندیشۀ حافظ گرد آمده است، بسیاری از گره­های ناگشودۀ بیتهای حافظ را به کمک مرصاد العباد گشود. پس از او، داریوش آشوری در کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ(بازنگریستۀ هستی­شناسی حافظ، نشر مرکز 1379) بر اساس همین مرصاد العباد و کشف الاسرار میبدی – که ریاحی گزیده­ای از آن را نیز به چاپ رسانده بود- از بحث دربارۀ اقتباس حافظ در مضامین شعری از شاعران و نویسندگان پیش از خود یا معاصر خود فراتر رفت و با روش هرمنوتیکی و مطالعۀ میان­متنی(intertextual) کوشید تا دستگاه فکری حافظ را بنمایاند.
ریاحی بر آن است که پیشینۀ اندیشه­های عرفانی حافظ را باید در عرفان غرب و شمال غرب ایران و در اندیشه­های عارفان بزرگی چون حلّاج و عین القضّات و احمد غزّالی و سهروردی که نغمۀ دل­انگیز عشق را سر می­داده­اند، جستجو کرد نه در تصوّف شرق ایران که به جای عرفان عاشقانه، بر مبنای زهد خشک و تعبّد قرار داشته است(ص31) و ازهمین رو شخصیت حافظ را از نظر طرز تفکّر، نه با سنایی و عطّار و عراقی، که با خیّام و سهروردی و باباافضل مقایسه می­کند(ص33). با همین نگرش است که می­نویسد: «اگر خواجۀ شیراز ارتباطی با عرفان و تصوّف داشته از طریق مرصاد العباد بوده است». نگارندۀ این سطوراین نظر دکتر ریاحی را می­پذیرد که حافظ بیشتر متأثر از عرفایی چون حلّاج و عین القضات و سهروردی که عرفان عاشقانۀ آنها رنگ ایرانی داشته و نیز شاعرانی چون خیّام بوده است، ولی دشوار بتوان پذیرفت که ارتباط حافظ با عرفان فقط از طریق مرصاد العباد بوده باشد. گذشته از این کشیدن خط افتراقی بین عرفان غرب و شرق ایران، به­ویژه با ملاحظۀ وجود سنت ادبی زبان فارسی(میراث ادبی عرفانی) البته دشوار است. ریاحی به­درستی نشان داده است که مرصاد العباد امروزه هم می­تواند ما را در فهم درست شعر حافظ یاری ­رساند و هم در تصحیح بیتهای او. نمونه­ای نقل می­کنیم. در مرصاد العباد می­خوانیم: «بدانکه دل خلوتگاه خاص حق است، تا زحمت اغیار در بارگاه دل یافته شود غیرت عزّت اقتضای تعزّز کند از غیر، ولکن چون چاوش لا اله بارگاه دل از زحمت اغیار خالی کرد منتظر قدوم تجلّی سلطان الا الله باید بود».
ریاحی(ص223-224) بر اساس همین قطعه، در بیت سخت زیبا و بحث­انگیز زیر، به­درستی «خلوت دل» را بر «منظر دل» و «صحبت اغیار» را بر «صحبت اضداد» ترجیح داده است:
خلوت(منظر)دل نیست جای صحبت اغیار(اضداد) / دیو چو بیرون رود فرشته درآید
نکتۀ مهم دیگری که شایسته است دربارۀ پژوهشهای حافظ­شناختی ریاحی یادآور شوم این است که او با اینکه عالی­ترین مضامین و معانی عرفانی شعر فارسی را در غزلهای حافظ یافته است، سخت مخالف معنی­تراشی­های عرفانی از غزلهای خواجه بود. «حافظ بیش از هرچیز شاعر است، شاعر محض، نه عارف محض، و مضامین عرفانی را در خدمت هنر جادویی شعر خود گرفته است. به این نکته هم توجّه باید داشت که در غزلها و بیتهای عرفانی حافظ، دید و فکر و مفهوم کلّی عرفانی است نه مفردات کلمات»(ص94). پس از وی دکتر شفیعی کدکنی(موسیقی شعر، آگاه 1373، ص435) نیز هم همین نظر را مطرح کرده و بر آن است که حافظ اعتقاد مسلّم به مبانی یا جزئیات عرفان نداشته و عرفان جز در کلّیات جهان­بینی او هیچ نقشی ندارد. حافظ از مجموعۀ عرفان مانند اصطلاحات شطرنج چون ابزاری برای بیان هنر خود بهره برده است. پس از او دکتر دادبه نیز این ابزارها را تا اصطلاحات نجومی و کلامی و تقدیرباوری گسترش داد. نگارنده در جای دیگر(«فغان که با همه کس غائبانه باخت فلک: منشأ تقدیرباوری در شعر حافظ»، جشن­نامۀ استاد اسماعیل سعادت، به کوشش حسن حبیبی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1387، ص273-279) دربارۀ این موضوع به بحث پرداخته ­است و در اینجا فقط دو نکته را یادآور می­شود: یکی اینکه اگر هم خواجه از این اصطلاحات به منزلۀ ابزاری برای بیان هنر خودش بهره برده باشد – که به نظر من همۀ آنها صرفاً ابزار نبوده -، شایسته نیست در مورد همۀ این اصطلاحات از شاخه­های مختلف، یک حکم واحد صادر کنیم؛ دیگر اینکه، تا آن حد با ابزاری بودن این اصطلاحات موافقم که محصول کار شاعرِ شاعران تا حد هنر برای هنر تنزّل نیابد.
ریاحی در جای دیگر از کتابش در برابر کسانی که « به دنبال تأثیر دین زردشت و سروده­های گاتها (وبنده اضافه می­کنم حتی میترائیسم) در سخن حافظ می­گردند»، می­ایستد و بر آن است که آشنایی حافظ با تاریخ و فرهنگ پیش از اسلام منحصراَ از راه شاهنامه و نظایر آن بوده است(ص88-89). در جای دیگر به­تفصیل از تأثیر شاهنامه بر حافظ سخن گفته و بر آن است که «هیچ­یک از شاعران غزل­سرای ایران به اندازۀ حافظ از شاهنامه فکر و مضمون نگرفته است»(ص190 به بعد). می­دانیم در کنار حافظ، پژوهش در شاهنامه از دغدغه­های فکری زنده­یاد ریاحی بود و در میان پژهشهای شاهنامه­شناختی به زبان فارسی- که غالباً انشاء است تا پژوهش جدی- دو اثر او، یکی سرچشمه­های فردوسی­شناسی و دیگر تک­نگاری فردوسی چون گوهری تابناک می­درخشد. نگارنده بر آن بود تا نکاتی نیز دربارۀ پژوهشهای شاهنامه­شناختی دکتر ریاحی خاطرنشان کند، ولی از آنجا که مجلّۀ نامۀ فرهنگستان هم جای کمی دارد و هم استاد سمیعی در انتشار آن شتاب دارند، امیدوار است در فرصتی دیگر در این باب سخن بگوید. می­گویم تا زبان فارسی زنده است –که هست- رایحۀ دل­انگیز و شوق­انگیز نوشته­های ریاحی با آن نثر سخته و استوار و دلنشین مشامها و جانها را می­نوازد. گذشته از این، شخصیت و آثار ریاحی در کنار برخی دیگر از استادان مسلّم زبان و ادب فارسی و ایرانشناسی، برخاسته از خطۀ فرهنگ­پرور آذربایجان، چون زنده­یاد دکتر عباس زریاب خویی و زنده­بادان دکتر بهمن سرکاراتی، دکتر ژاله آموزگار و دکتر منوچهر مرتضوی که دلسوز واقعی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بوده و هستند و ایران را عاشقانه دوست می­داشتند و دارند، برای مردم آن خطّه، پشتوانۀ معنوی و فکری نیرومندی هستند در برابر یاوه­دراییهایی که آذربایجان، پارۀ تن ایران را می­آزارند. ریاحی عاشق واقعی زبان فارسی و ایران بود. یادش گرامی و روانش به مینو آرام باد.

[1] . دکتر ریاحی در سال گذشته در گفتگویی مفصل با مجلّۀ کتاب ماه، ادبیات (شمارۀ 20، پیاپی 134، آذر 1387، ص3-20) ، با زبانی شیرین و صمیمی فراز و نشیبهای زندگانی علمی و سیاسی خود را بازگفت و نگارنده نخست با استناد به همین گفتگو خلاصه­ای از زندگی و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی ایشان را استخراج کرد. ولی از آنجا که زندگی­نامۀ تهیه شده ناقص و در برخی جاها مبهم بود، از آقای بزرگمهر ریاحی، فرزند زنده­یاد ریاحی درخواست یاری کردم و ایشان از سرِ لطف زندگی­نامۀ مختصری از او را، برایم ارسال کرد و نگارنده توانست با استفاده از این مدارک زندگی­نامۀ ایشان را کامل کند.
ادامه مطلب ...

باز هم دربارۀ شاهنامۀ ویرایش فریدون جنیدی

چنانکه خوانندگان این وبگاه آگاهی دارند، چندی پیش اینجانب نقدی بر شاهنامۀ ویرایش آقای فریدون جنیدی نوشتم که خلاصه­ای از آن در یک ستون در روزنامۀ اعتماد ملی به چاپ رسید.چند روز پیش (7تیر 1388) در همین روزنامه نوشته­ای از آقای جنیدی خواندم با عنوان «واژه­هایی که دیگر معنا ندارند» که چنین آغاز شده است: « از آقای ابوالفضل خطیبی در تاریخ 2 خرداد 1388 گفتاری در نقد و رد شاهنامه ویرایش شده به وسیلۀ اینجانب در روزنامۀ اعتماد ملّی به چاپ رسیده است. بنده بهتر می­بینم که به جای پاسخ به ایشان گفتار استاد حسین شهیدی مازندران(بیژن) را که یکی از برجسته­ترین شاهنامه­شناسان کشورند و دارای چند کتاب پژوهشی نام­آور در شاهنامه به شرح زیرند بیاورم ...». توجه بفرمایید که در صفحۀ اول روزنامه، عنوان بالا همراه با عکسی از آقای جنیدی آمده و در صفحۀ 10 ، همان عکس و عنوان با نوشته ای از حسین شهیدی در –یا به جای - پاسخ به نقد اینجانب. اما عجیب این است که نوشتۀ آقای شهیدی هیچ ربطی به نقد من ندارد. فقط ارتباط این دو نوشته این است که یکی در رد شاهنامۀ آقای جنیدی است و دیگری در تأیید آن. ایشان در بند اول نوشتۀ خود آورده­اند که این نوشته دربارۀ دفتری است از آقای جنیدی با عنوان «پیشگفتار بر شاهنامۀ فردوسی» و بعد چنین می­خوانیم: «این پیشگفتار گنجینه­ای است سرشار از نکته­های گوناگون که در شاهنامۀ فردوسی از آن یاد شده است. همچنین معنای راستین و ژرف­نگرانۀ بسیاری از واژه­ها را به دست می­دهد. زیرا با گذشت زمان و نیز ناآگاهی رونویس­کنندگان و نادانی افزایندگان به شاهنامه با دیدگاه­های گوناگون، واژه­های فارسی را که ریشه در زبان پهلوی و اوستایی و به سخن دیگر ریشه در زبانهای باستانی ایران دارند معنای درست خود را از دست داده و خلاف معنی راستین معنای تازه­ای به آنها داده­اند که هیچ­گونه همخوانی با ریشۀ واژه نداشته است».
در این نوشته شرح دو واژۀ برنا و سترگ از پیشگفتار آقای جنیدی نقل شده است. از نظر آقای جنیدی – و لابد آقای شهیدی- بر اساس متون باستانی ایران برنا برابر با کودک 5 تا 10 ساله است نه برابر با جوان که در بسیاری از بیتهای شاهنامه و نیز در نظم و نثر فارسی آمده است. پس از نظر ایشان بیتهایی از شاهنامه که در آنها برنا نه برابر کودک 5 تا 10 ساله، که به معنی جوان به کار رفته، کار «رونویس­کنندگان ناآگاه و پچین­کنندگان(اگر شما از این اصطلاح من­درآوردی چیزی فهمیدید، من هم فهمیدم!) و افزایندگان است که با کج­فهمی و بی­دانشی و ناآگاهی به سخنان فردوسی، واژه­هایی به کار برده­اند و یا بیتهایی به شاهنامه افزوده­اند که هیچ­گونه پیوندی با سخنان فردوسی ندارد». به گمان من نیازی نیست که کسی حکماً زبان­شناسی و معنی­شناسی خوانده باشد تا بداند که واژه­ها با گذشت زمان به لحاظ معنی تغییر می­کنند. بنا به استدلال آقای جنیدی باید چنین نتیجه گرفت که در شاهنامه هرجا واژه­ای در غیر از معنی پهلوی آن به کار رفته باشد، بیتی که آن واژه را دربردارد، الحاقی است! از همین رو به نظر ایشان بیت معروفِ توانا بود هرکه دانا بود/ زدانش دل پیر برنا بود، چون در آن، برنا برابر با کودک 5 تا 10 ساله به کار نرفته، الحاقی است. اصلاً از نظر مصحح ما همۀ بیتهای شاهنامه که در آنها برنا به این معنی به کار نرفته، الحاقی­اند و کج. خدایا! چه می­بینم؟ این چه اتّهامی است که مصحح به کاتبان شاهنامه می­زند؟ من در شگفتم که همین نیمِ شاهنامه نیز چگونه از زیر دست آقای جنیدی قسّر در رفته و با حروف راست چاپ شده است. احساس می­کنم اگر دربارۀ برخی بدیهیاتِ مربوط به زبان و ادب فارسی توضیح بیشتری دهم، به شعور خوانندۀ این نوشته توهین کرده­ام؛ فقط به این دو نکته اشاره می­کنم که زبان پهلوی و زبان فارسی به­رغم همانندی، هم در حوزۀ واژه­ها و هم در حوزۀ دستور تفاوتهای اساسی با یکدیگر دارند و منبع مستقیم شاهنامه، شاهنامۀ ابومنصوری به نثر فارسی بوده است نه متون پهلوی.
چندی پیش نامه­ای دربارۀ ویرایش آقای جنیدی به دکتر دوستخواه نوشتم که با درج بخشی از این نامه این نوشته را به پایان می­برم:
دوست دانشمند
جناب آقای دکتر دوستخواه
درود
اینجانب از برخورد سنجیدۀ شما در برابر هوچی­گریهای برخی افراد متعصّب که هیچ نقدی را برنمی­تابند، سپاسگزارم. خود می دانید که کتابها به لحاظ نقد به دو دسته تقسیم می شوند: یک دسته کتابهایی که ارزش نقد را دارند و دستۀ دیگر کتابهایی که به سبب نادیده گرفته شدن اصول بدیهی ارزش نقد را ندارند. به نظر اینجانب شاهنامۀ ویرایش جنیدی بدان سبب که ویراستار اصول بدیهی ویرایش متن را کاملاً نادیده گرفته است، اصلاً ارزش نقد را ندارد. با این همه بنده که خود را در برابر ملت ایران و شناسنامۀ ملی ایرانیان متعهد می دانم و برای آگاهی رسانی به مردمی که شاهنامه را ستون استوار هویت ملی خود می دانند، نقد کوتاهی با عنوان «تصوّری دیگر از شاهنامه» بر این ویرایش نوشتم ... به نظر بنده جناب عالی از بزرگترین شاهنامه شناسان روزگار ما هستید و بر ویرایش دکتر خالقی و دیگران نقدهای منصفانه ای نوشتید. آیا کسی که هنوز نمی داند در روزگار فردوسی بر خلاف امروز، ضمیر «او» برای غیر ذی روح به کار می رفته و نشانۀ مفعولی «را» در بسیاری موارد به کار نمی رفته و درکی از مجاز در ادبیات ندارد، صلاحیت ویرایش شاهنامه را دارد؟ ایشان بر اساس همین ندانستنها بیش از نیمی از شاهنامه را جعلی دانسته است. آیا دربرابر کسی که اینگونه فجیع به قلع و قمع شناسنامۀ ملی ما نشسته است، آیا می توانستم به این دلیل که این ویرایش ارزش نقد را ندارد سکوت کنم؟ جالب اینجاست که ایشان بسیاری از بیتهای اصلی فردوسی را بی هیچ توضیحی جعلی دانسته اند و چون دلیلی برای جعلی بودن آنها نیافته­اند، نوشته اند: «پیوسته به گفتار است» یا «پیوسته به رج پیشین» یا «پیوسته به رج پسین». یعنی بیت مورد نظر اشکالی ندارد ولی چون به بیتهای پیشین یا پسین یا بخش مربوطه که جعلی فرض شده، وابسته است، آن هم جعلی است. ترا به خدا ببینید که ایشان چه به روز شاهنامه آورده اند. بیت زیر(ج4،ص414)را الحاقی دانسته اند:
چو درویشِ نادان کند مهتری / به دیوانگی ماند این داوری
می دانید چرا؟ بخوانید:«سخن سخت زیبا و ژرف است، اما پیوسته به گفتار است.» یعنی چون پیش و پسِ این بیتِ سخت ژرف و زیبا الحاقی اند، پس چاره ای نیست که این بیت هم الحاقی باشد! دوست عزیز منطق را ببینید! در مورد بسیاری از بیتها نوشته اند: «بدآهنگ است»، « ناهماهنگ است»، «سست است»، «نادرخور است».
ارادتمند
ابوالفضل خطیبی
به­جز آقای علیرضا حیدری، آقای شاهین پارسی نیز که گویا از مریدان آقای جنیدی است، به نقد اینجانب پاسخ داده­ و نسخه­ای از نوشتۀ خود را برای من فرستاده­اند. علاقه­مندان می­توانند متن این نوشته را پس از حذف بخشهایی از آن که نویسنده بنده را وابسته به محافل فراماسونری و برخی محافل دیگر دانسته و صاحب وبگاه منتشرکنندۀ آن ازنویسنده خواستار حذف آنها شده بود، در وبگاه زیر بخوانند(راستی دوستان! سازمان فراماسونری هنوز فعالیت دارد؟):
http://acls.blogfa.com/post-21.aspx
آقای پارسی مانند آقای حیدری و خودِ آقای جنیدی از هردری سخن گفته­اند، الّا پاسخ به انتقادات علمی بنده بر این ویرایش شاهنامه. اینجانب همچنان در حسرت خواندن پاسخی علمی دوره می­کنم روز را و شب را و هنوز را.



ادامه مطلب ...