گرشاسپ


(اوستایی: کِرِساسپَه[1] سنسکریت: کرشاشوَ[2]: ، به معنی دارندۀ اسبان لاغر؛ پهلوی: کِرساسپ[3]، کَرشاسپ[4]، کَرِشاسپ[5] ، گَرشاسپ[6]، گَرساسپ[7] ؛ فارسی نو: کَرشاسپ، گَرشاسپ، کَرشاسب، گَرشاسب)، پسر ثریته[8](پهلوی: اَسرَت؛ فارسی: اثرط در گرشاسپ­نامۀ اسدی طوسی، ص49) از بزرگترین و نامدارترین پهلوانان باستانی و حماسۀ ملی ایران. مهمترین منابع ما دربارۀ او اوستا، متون فارسی میانه و منظومۀ گرشاسب­نامه است.  در اوستا لقب او نَئیرمَنَه[9]، به معنی نریمان و نیرومند است و نسب خانوادگی او  سامَه[10](پهلوی و شاهنامه:  سام؛ گرشاسپ­نامۀ اسدی، ص49: شَم). از او با لقب گرزوَر[11](دارای گرز) و گیسوور(دارای گیسوان) یاد شده است. کرساسپه، نیرومندترین و پرآوازه­ترین یلِ اوستا، قوی ترین و سهمناک ترین اژدهایان و دیوان و دیویسنان را از پای در­آورد، تا آنجا که به روایت مینوی خرد(فصل26، بند53) اگر کرشاسپ این پتیارگان را نمی کشت «رستاخیز و تنِ پسین کردن» ممکن نمی شد(نک: ادامۀ مقاله).حتی اورمزد به زردشت می گوید که اگر گرشاسپ این کارها را نمی کرد، او و هیچ یک از آفریدگان هستی­مند نمی شدند(روایت پهلوی، ص32). بیشتر پهلوانی های کرساسپه در زامیاد یشت شرح داده شده است. او پس از آنکه بهرۀ سوم از فرّ کیانی را که چون مرغی از جمشید به پرواز درآمد، به چنگ آورد، توانست هیولای شگفت ­انگیزی چون اژدهای شاخدار[12] را که اسبان و مردان را می بلعید و به بالای یک نیزه زهر روان می کرد، از پای درآورد(یسنا، 9، بند 10؛ یشتها، 19، بند40). در متن روایت پهلوی(ص29-30) آمده است که او بر پشت این هیولا از بامداد تا نیمروز بتاخت تا به سرش رسید و با زدن گرزی بر گردنش او را بکشت(برای روایت فارسی زدشتی این ماجرا به نظمی سست، نک: روایات داراب­هرمزدیار، ص61- 67؛ صد در نثر صد در بندهشن، ص 86 ؛ برای بازتاب این رویداد در گرشاسپ­نامه، اسدی، ص52-54 و در شاهنامه در کارنامۀ سام، نک: فردوسی، ج1، ص231-233؛ ج5، ص346-347؛ 65؛ سرکاراتی، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسپ»، ص265-268).
       به روایت یشتها کرساسپه از جمله یلانی بود که برای اردویسور اناهیتا، ایزدبانوی پیروزگری و آبها در کرانۀ دریای پیشینگه و برای ایزد باد(وایو) در کرانۀ رود گوذَه از شاخه های رَنگهَه(شاید جیحون) قربانی ها می کند تا این ایزدان او را در مبارزه با  هیولای سهمگین، دیوِ گَندَرِوَ[13] (پهلوی: گَندَرو/گَندَرب[14]) با لقب زرّین­پاشنه (مینوی خرد: دیوِ آبی، فصل27، بند49) یاری دهد. کرساسپه به یاری ایزدان این دیو را که بر آن بود تا جهانِ اَشَه(راستی) را نابود کند در دریای وُروکَشَه[15] می کشد(یشتها 5، بند 37؛ 15، بند 28؛ 19، بند41).  او به خانۀ این هیولا تاخت و هیتاسپ زرّین ­تاج را به انقام کشته شدن برادرش اورواخشیّه(پهلوی: اوروَخش) از پای درآورد. بنا بر متن روایت پهلوی(ص30) کرساسپه، گندرو را که 12 دِه را خورده بود، بکشت، درحالی که مردمِ مرده به دندانهایش آویزان بودند(برای شرح دقیقی از اعمال این دیو، نک: پانائینو). در شاهنامه در دو جا  به این دیو با نام کندرو (گَندرو) اشاره شده است. در یک جا او پیشکار ضحاک(فردوسی، ج1، ص78، ب369) است که نخستین بار، زینر(ص442) بر پایۀ مصراع دوم بیتی که در آن نام دیو آمده(«به کُندی زدی پیش بیداد گام»)، پیشنهاد کرد که این نام کُندِرو خوانده شود(نیز نک: خالقی مطلق،، ج1، بخش1، ص98: کندرو به معنی کندرونده)  و در جای دیگر دیو سهمناکی است (همو، ج5، ص347،ی657) که به دست سام کشته می شود(نک: سرکاراتی،«پری»، ص11-12، پانوشت 28؛ منشی زاده، ص21-22 که «اندرو» را در این مصراع شاهنامه: دگر اندرو دیو بد بدگمان، به درستی به «کندرو/گندرو» تصحیح کرده­ اند(قس:مولایی، ص32-34) . این دیو تنش بر زمین و سرش بر آسمان بود و دریای چین تا میانش، و ماهی را از آب می گرفت و در برابر خورشید بریان می کرد و می خورد. این دیو در گرشاسب­نامه(اسدی، ص280-283) منهراس نام دارد که گرشاسب در مقام جهان­پ هلوانِ ضحاک او را می کشد و در سام­نامه(ص127-150)، گندرب که به دست سام کشته می شود(نک: سرکاراتی، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسپ»، ص271-278).
    بنا به یشتها (یشت13، بند 41) کرساسپه، یلی به نام پیتئونه[16] با لقب اَش-پئیریکا[17] (دارندۀ پریان بسیار) را بکشت، ولی به روایت وندیداد خود در ایالت واکِرِتَه[18](کابلستان) در دام یک پری به نام خناثَئِتی[19] گرفتار آمد و با او درآمیخت(وندیداد، فرگرد 1، بند9). این پری در سام­نامه در هیئت عالم­ افروز شیفتۀ سام می شود(سرکاراتی، همان، ص278-280). او مرغ شگفت ­انگیز کَمَک را که سرش به فلک می رسید و با شهپرهایش مانع رسیدن نور خورشد و باران به زمین می شد، بکشت.  کشتن 9 پسرِ پَثَنَه[20](بعدآ به صورت پشنگ، پدر افراسیاب درآمده است)، فرزندان داشتیانی[21]، اَرِزُ شَمَنَه[22] و اَسناویذَکَۀ[23] سنگ­دست از دیگر دیویسنان و دشمنانی است که کرساسپه در زامیاد یشت می گوید که آنان را از پای درآورده است(یشتها، 19، بند 41- 44). اَسناویذَکَه همان کسی بود که گفته بود چون به برنایی برسد، گردونۀ خود را از آسمان می سازد و زمین را چرخ آن می سازد و اورمزد و اهریمن را بر گردونۀ خود می بندد. در رسالۀ پهلوی ماه فروردین روز خرداد(بند17) نیز آمده است که در این روز سامِ نریمانان سناویذکِ دیو را کشت.  (نیز نک: مینوی خرد، فصل26، بند53 که از غالب دیوان و پتیارگانی که به دست کرشاسپ کشته شدند از جمله مار شاخدار، گرگ کبود، پَشَن، دیو آبی گَندَرو، مرغ کَمَک و دیو بیابانی یاد شده است) به روایت یشتها(یشت13، بند61) تنِ کرساسپه مر­گ­ناپذیر است و به وسیلۀ 99999 فروشی نگهداری می شود.
   در متون پهلوی شرح بیشتری از کرده های کرشاسپ آمده است.  در این متون کرده های این پهلوان هم به نام گرشاسپ آمده است و هم به نام نیای او سام(گرشاسپ؛ سامانِ گرشاسپ؛ سام؛ سامانِ نریمان). یکی از مهمترین متنهای پهلوی دربارۀ کرشاسپ، فصل چهاردهم از کتاب نهم دینکرد است که به ویژه از این نظر اهمیت دارد که دربردارندۀ خلاصۀ یکی از نسکهای مفقود اوستا است به نام سوتگرنسک که فرگرد پانزدهم آن به کرده­های پهلوانی کرساسپه اختصاص داشته. بنا به این روایت او حتی با ایزد باد که ویرانگری می کرد، کشتی گرفت و او را بر زمین زد تا دیگر ویرانگری نکند(نیزنک: روایت پهلوی، ص30-31؛برای روایت فارسی زردشتی این رویداد، نک: روایات داراب­هرمزدیار، ص 63 که بنا بر آن اهرمن و دیوان باد را فریفتند تا رویاروی کرشاسب بایستد؛ برای موضوع ارتباط کرشاسپ با ایزد باد، نک: ویکندر، وایو، ص177؛ حلقۀ مردان آریایی، ص100 به بعد؛ کریستن­سن، کیانیان، ص 147، پانوشت 4 که این وای را با واتیه، نقیض واته مرتبط دانسته است و برای نظر مخالف آن نک: سرکاراتی، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسپ»، ص255، پانوشت). در این بخش از دینکرد–که کهن ترین روایت درباب موضوع مهم مناسبات کرساسپه با ایزد آذر است-  روایت جالب دیگری نیز آمده است که بنا بر آن  کرشاسپ به­جز کار ناشایست آمیزش با پری، ایزد آتش پسر اورمزد را به تازیانه زده بود و به همین سبب ایزد آذر و فرشتۀ موکل بر او، یعنی اردیبهشت نگذاشتند که روان کرشاسپ به بهشت رود. ولی ایزد چهارپایان، دوست کرشاسپ او را از آتش دوزخ دور نگه داشته بود. اورمزد روان کرشاسپ را در وضعیت اندوهباری به زردشت می نمایاند و کرشاسپ با برشمردن دلاوری های خود در کشتن دیوان و هیولاهای سهمناک، از کردۀ خود پوزش می خواهد و زردشت را میانجی می کند که ایزد آذر او را ببخشاید. سرانجام آذر کرشاسپ را بخشود و او در همیستگان(برزخ) آرام یافت.
      در این بخش از دینکرد و نیز متون پهلوی دیگر دقیقاً روشن نیست که گرشاسپ چه گناهی را نسبت به ایزد آذر مرتکب شده است و  از این رو چگونگی گناه او یکی از موضوعات بحث­انگیز در میان ایران­شناسان بوده است.کریستن­سن نخست این فرض را مطرح می کند که  این کار کرشاسپ شاید دنبالۀ جنگی است که او با اژدهای شاخدار کرده بود. یک بار که گرشاسپ با این اژدها روبه رو می شود، چنان حجیم می نمود که پهلوان گمان کرد پشت اژدها زمین است. پس بر روی آن آتش افروخت تا خوراک نیمروزی خود را بپزد، ولی اژدها به سبب گرمای آتش چنان جنبید که پهلوان را به سویی افکند و دیگ غذا و آتش به دریا ریخت و آتش بیفسرد(یسنا 11، بند9). اما کریستن­سن این فرض را چندان درست نمی داند و حدس می زند که شاید مقصود از اهانت به آتش عملی باشد که ناقض تعلیمات مزدیسنا بوده و کرشاسپ هنگامی که زیر نفوذ پری خناثَئِتی بوده، به چنین کاری مبادرت کرده است(کریستن­سن، کیانیان، ص150). اما مری بویس معتقد است که خاموش شدن آتش در این ماجرا گناه غیر عمدی است که به گردن گرشاسپ افتاده است(بویس، ص100 و یادداشت115؛ ترجمۀ فارسی ص 143، 154). اما متن پهلوی م. او29 ماجرای کرشاسپ و ایزد آذر را با تفصیل بیشتری آورده است. بنا بر این متن ، در یک هم­پرسی که اشو زردشت و امشاسپندان و دادار حضور داشتند، دادار از زردشت می پرسد که از زمان کیومرث تا کنون روان چه کسی نیکوکردارتر و ارجمندتر است. زردشت پاسخ گفت روان گرشاسپ. پس دادار روان گرشاسپ را که در وضعیت اندوه­باری قرار داشت فراخواند. زردشت از اورمزد پرسید که از گرشاسپ چه بدی سر زده است که به جایگاه دوزخی رسیده است. اورمزد پاسخ می دهد که روان گرشاسپ اردیبهشت امشاسپند را آزرده است . چون روان گرشاسپ فروهر زردشت را می بیند، بس فغان و مویه می کند و بدو می گوید که اگر در زمان تو می زیستم دین تو را می پذیرفتم و برای گسترش آن می کوشیدم. پس شفاعت کن و روان مرا از دوزخ دور دار، اما از بهشت برین ندا آمد که ای روان گرشاسپ از این جایگاه دور شو که تو آتش را آزردی. پس روان گرشاسپ نزد اورمزد همۀ کرده های خود را در کشتن اژدهایان و دیوان و پتیارگان یک به یک برمی شمارد و به اورمزد می گوید که اگر او این کارها را نمی کرد آفرینش گیتی و مردم برجای نمی ماند، ولی هربار اورمزد سخن پیشین خود را تکرار می کند که روان گرشاسپ از آنجا دور شود، زیرا آتش را بیفسرده یا خسته(ضربه زده)یا آزرده کرده است. ششمین بار که کرشاسپ درخواست خود را تکرار می کند، زردشت به میانجی گری می ایستد و از اورمزد می خواهد که کناه او را ببخشاید، ولی امشاسپند اردیبهشت با آواز بلند به زردشت می گوید که هنگامی که کرشاسپ اژدهای شاخدار را بزد، خواست برای پختن خورش، آتش روشن کند و چون هیزم تر بود و دیر شعله ور شد با گرز گران بر آتش زد و آن را بیفسرد. کرشاسپ به گناه خود اعتراف کرد و سرانجام با میانجی گری زردشت اردیبهشت گناه گرشاسپ را ببخشود و روان کرشاسپ در بهشت آرام یافت(برای آوانگاری متن پهلوی، نک: ص122-139 و ترجمۀ فارسی، نک: ص129-151). گزارشی نزدیک به همین روایت در متن فارسی زردشتی روایات داراب­هرمزدیار(ص 61-65)نیز آمده است. درست است که هردو روایت بالا متأخر است، ولی با وجود این روایت، دشوار بتوان نظر بویس و کریستن را پذیرفت که گناه زردشت را غیر عمد یا مربوط به پری خناثَئِتی دانسته اند(نک: سرکاراتی، ص254، پانوشت که با استناد به روایت فارسی زردشتی نظر بویس را ادعایی موهوم می داند).
     در کتاب نهم دینکرد که جز سوتگرنسک خلاصۀ نسک دیگری از اوستا به نام وَرشت­مانسَر نیز آمده است، دربارۀ کرشاسپ روایت جالب دیگری نیز آمده است که بنا بر آن پیش از زردشت دین به جمشید و فریدون و کی­آرش و کرشاسپ الهام شده بود، ولی آنان نپذیرفته بودند(فرگرد 13). 
   در خلاصۀ سوتگرنسک، نخستین بار با کردۀ دیگری از کرشاسپ آشنا می شویم و آن این است که در اواخر هزارۀ اوشیدرماه چون ضحاک بند بگسلد و بخشی از آفریده­های هرمزد را ببلعد، گرشاسپِ یل که در کشتن نیرومندترین دیوان و جادوان و اژدهایان اهریمنی کارآزموده بوده، با گرز نامبردار خود او را می کشد. این روایت در برخی متون پهلوی دیگر نیز با جزئیات بیشتری آمده است که بنا به یکی از آنها، در این زمان زور دهاک افزوده گردد، بند را از بن بگسلد و به تازش ایستد ودر جهان بتازد و بی­شمار گناه گران کند و یک­سوم از مردم و گاو و گوسفند و آفریدگان دیگر اورمزد را ببلعد و آب و آتش و گیاه را نابود کند. پس آب و آتش و گیاه، پیش اورمزد به گِلِه ایستند که: « فریدون را باز زنده کن! تا اژدهاک را بکشد»، ولی دادار اورمزد، به سروش و ایزد نیریوسنگ گوید که: «تن گرشاسپ سام را بجنبانند، تا برخیزد. پس سروش و ایزد نیریوسنگ به سوی گرشاسپ روند، سه بار بانگ کنند و بار چهارم سام با پیروزگری برخیزد، پذیرۀ اژدهاک رود و گرز پیروزگر بر سر <اژدهاک> بکوبد و او را  بزند و بکشد. پس رنج و پتیاره از این جهان برود تا هزاره را به پایان رسد پس سوشیانس آفرینش را دوباره پاک سازد و رستاخیز و تن پسین باشد(زند بهمن یسن، فصل9، بند 13-24). در بندهشن نیز فقط اشاره شده است که در اواخر هزارۀ اوشیدرماه مردۀ گرشاسپ پسر سام را برانگیزانند تا دهاک را بکشد(فصل33، بند 42؛ ترجمۀ فارسی، ص142). شاید این روایت مینوی خرد(فصل26، بند53) که اگر کارهای کرشاسپ در کشتن دیوان نبوده و نباشد رستاخیز و تن پسین کردن ممکن نمی شود، به این روایت نیز ربط داشته باشد؛ زیرا اگر دهاک به دست این پهلوان کشته نشود، رستاخیز ناممکن می شود.
    به روایت مینوی خرد(پرسش61، بند20 ) – که به گزارش یشتها(نک: سطور پیشین) بسیار نزدیک است، تنِ سام(کرشاسپ) در دشت پیشانسه نزدیک کوه دماوند است و ایزدان و امشاسپندان برای او 99999 فروهر پارسایان را به نگهبانی گماشته اند. به روایت بندهشن(فصل29، بند12؛ ترجمۀ فارسی، ص128؛ نیز نک: فصل33، بند 42؛ ترجمۀ فارسی، ص142) سام(کرشاسپ) بی­مرگ بود، ولی چون دین مزدیسنان را خوار کرد، پسری تورانی به نام نُهین او را در حالی که در دشت پیشانسه(بنا بر این روایت در کابلستان) خفته بود با تیری بزد و او در حالت بوشاسپ(رخوت و سستی) در زیر برف سنگین بماند. پیکر کرشاسپ را بیور(ده هزار) فروهر پرهیزگاران تا روز رستاخیز نگهبانی می کنند تا اینکه چون دهاک رها شود کرشاسپ برخیزد و او را بکشد. در روایت دیگری در متون پهلوی که به این روایت نزدیک است، هنگامِ سخن گفتن از بی­مرگان، گفته شده است که گرشاسپ همراه با توس و گیو(فرشگرد­کرداران) تن دارند ولی جان ندارند  (روایت پهلوی، ص 66) ولی به روایتی دیگر در همین متن(ص57) گرشاسپ هرمزد را تحقیر کرد و به همین سبب اکومن(= اندیشۀ بد، سرکردۀ دیوان) او را در دشت پیشانسه کشت(روایت پهلوی، ص57). در ویزیدگی های زادسپرم(فصل35، بند 6؛ ترجمۀ فارسی، ص100) نیز به جاودانگی کرشاسپ همراه با جاودانان دیگری چون طوس و گیو و کیخسرو اشاره شده و گفته شده است که 1759 فروهر پرهیزگاران از جسم او محافظت می کنند. بنا براین سه روایت متفاوت از سرانجام کرشاسپ در دست است: یکی اینکه او بی مرگ است و فروهر پرهیزگاران از آن مراقبت می کنند و چنانکه دیدیم این روایت بسیار کهن داست و به اوستا می رسد و روایت دوم اینکه تنِ بی­روان او تا زمان فرشگرد جاودان می ماند و روایت سوم اینکه او مرده و روانش مانند دیکران به برزخ یا بهشت رفته است و در این روایت، اثری از جاودانگی او نیست. روایت بنا به روایت نخست، کرشاسپ یکی از منجیانی است که افتخار یافته با سه منجی بزرگ زردشتی یعنی اوشیدر، اوشیدماه و سوشیانس شریک گردد(نیبرگ، ص 307-308؛ کریستن­سن، ص 151). سرکاراتی(«بازشناسی بقایای گرشاسپ»، ص261) می افزاید شاید در روزگاران کهن و پیش از دین­آوری زردشت، کرشاسپ به عنوان منجی یا یکی از منجیانی که با طبقۀ ارتشتاران پیوند نزدیک داشته، تلقّی می شده است، ولی با پیدایش و گسترش آیین زردشتی اندک اندک از اهمیت نقش رستاخیزی کرشاسپ کاسته شده و منجیان سه­گانۀ زردشتی اهمیت یافته اند. با این همه یادگارهایی از این نقش کرشاسپ باقی مانده است، چنانکه در آیین ماندایی که تحت تأثیر پندارهای ایرانی بوده، منجی «سام­یاور» نامیده شده است.
     در اوستا و متون فارسی میانه و حماسۀ ملی کرشاسپ با فریدون پیوند نزدیکی دارند. به روایت بندهشن سام(کرشاسپ) شهریاری ایالتهای مختلف ایران را بین شش فرزند همزاد خود بخش کرد(نک ادامۀ مقاله)، همچنانکه فریدون جهان بین سه پسرش سلم و تور و ایرج بخش کرد. کرشاسپ و فریدون هردو از بخشهایی از فرّ جمشید بهره مند می شوند. نبرد هردو با اژی دهاک و مسلّح بودن هردو به گرز گاوسار. در توجیه این همسانی ها سه نظریه پرداخته شده است: یکی از آنِ هرتسفلد است که داستان سام(گرشاسپ) را روایت رُخّجی یا سیستانی افسانۀ فریدون و هردوی آنها را پردازش نوینی از اسطورۀ اندره و ورتره می انگارد. دومی از آنِ ژرژ دومزیل است مبنی بر اینکه هردو پهلوان همراه با همالهایشان، اژدها و گندرو، اشخاص و نمودهای نمایشهای آیینی بوده اند که در برگزاری مراسم و مناسک نوروزی و مهرگانی نقشهای اژدها و اژدرکش را ایفا می کردند؛ و سرانجام نظریّۀ استیگ ویکندر است مبنی بر اینکه گرشاسپ و فریدون هردو در روزگار باستان با جماعت عیّاران و دسته دهای جوانمردان که در جوامع مختلف ایرانی فعال بودند، ارتباط نزدیک داشته اند، با این تفاوت که سام(گرشاسپ) پهلوان نمونه در بین آن گروه از جوانمردان بوده که در نزد آنها پرستش ایزد وای(باد) اهمیت زیاد داشته است و فریدون در میان جماعتی که ایزد مهر را خدای برین می دانستند(برای این نظرات و بحث دربارۀ آنها و ارجاع آنها، نک: سرکاراتی، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسپ»، ص261-262).
    در بندهشن(فصل 35، بند 32-33) نام و نسب او چنین است: گرشاسپ و برادرش اوروَخش پسر اَسرت، پسر سام، پسر تورک پسر سپِنَسپ پسر دوروشَسب پسر توز(تور) پسر فریدون است(نیز نک: طبری، ج1، ص532-533 که با اختلافاتی همین سلسله نسب را آورده است)، ولی در تاریخ بلعمی(ص132-133)، گرشاسپ­نامه(اسدی طوسی، ص44-49) و تاریخ سیستان(ص6؛ نیز نک مجمل التواریخ، ص25) همین سلسله نسب تا اندازه ای حفظ شده و فرزندان کرشاسپ یعنی نریمان، سام، دستان(زال)، رستم و فرامرز بدان افزوده شده است و اختلاف عمدۀ این دسته روایات با روایت بندهشن و روایت یکم طبری(همانجا) در این است که در این منابع تور نه فرزند ناخلف فریدون، که از پسر جمشید دانسته شده است. اخلاف بارز دیگر در سلسله نسب گرشاسپ این است که در گرشاسپ­نامه و تاریخ سیستان نریمان نه پسر گرشاسپ، بلکه پسر کورنگ برادر گرشاسپ است. روایت مهم دیگری در بندهشن(فصل35، بند 42-51؛) سام(گرشاسپ) را به فرزندانش در حماسۀ ملی پیوند می زند. بنا بر این روایت سام شش فرزند همزاد داشت که هریک جفت زن و مرد بودند و هر جفت یک نام داشتند و قلمرو پادشاهی خود را بین آنان بخش کرد: دَموک[24] را آسورستان داد، خسرو را ایالت ری داد، مارِندَک[25] را پَدِشخوارگَر ؛ سپروک[26] را سپاهان؛ اَبرَنگ را اَبَرشهر و سرانجام دستان را  که پدر او را از دیگران برتر می داشت به فرمانروایی سکستان و نیمروز برگماشت. از دستان رستم و زواره دروجود آمدند(قس: ترجمۀ فارسی، ص151 که در آن نام یکی از پسران، ابرنگ مشخص نیست). چنانکه ملاحظه می شود در این روایت سام همان گرشاسپ است و بی آنکه سخنی از نریمان گفته شود، سام(گرشاسپ) به دستان(زال) و پسرانش رستم و فرامرز متصل شده است. این روایت کهن­ترین روایت دربارۀ فرزندان گرشاسپ(سام)، پیش از بخش شدن او به سه شخصیت مستقل(گرشاسپ، سام و نریمان، نک: سطور بعد) است(قس: روایت دوم طبری ، ج1، ص568). به گفتۀ کریستن­سن(ص102-103) این روایت بندهشن مستند به منابعی بوده که روایات ملّی را دربرداشته است. روایت کهن دیگری که در آن به صراحت گفته شده، سام همان گرشاسپ است، آثارالباقیۀ ابوریحان بیرونی(ص104) است. بنا به این روایت  از گرشاسپ، دستان(زال) و از دستان، رستم دروجود آمده اند (نیز نک: کیانیان، ص190-191).
     چنانکه دیدیم در متون پهلوی شخصیت سام مستقل از کرشاسپ نیست، بلکه هموست، ولی در شاهنامه و حماسۀ ملی ایران شخصیت گرشاسپ، لقب او نریمان و نام نیای او سام به سه شخصیت مستقل  بخش شده است: گرشاسپ پدر یا عموی نریمان و نریمان پدر سام. بر پایۀ شواهدی، این سه گانه شدن شخصیت گرشاسپ نه به دورۀ اسلامی که دست کم به دورۀ اشکانی مربوط می شود. یکی اینکه در قطعه ای بازمانده از یکی از آثار مانی به نام سفر الجبابره(یا به فارسی میانه: کوان= کی­ها، پادشاهان) ضمن برشمردن غولان و پهلوانان و جباران از دو پهلوان ایرانی به نامهای سام و نریمان یاد می شود(نک: هنینگ، ص52؛ کریستن­سن، کیانیان، ص190، پانوشت3) . همچنین یکی از مؤلفان دورۀ اسلامی به نام  ابراهیم بن محمد الغضنفر تبریزی در رساله ای به نام المشاطه لرسالة الفهرست، با ذکر همین کتاب مانی از این دو پهلوان ایرانی نام می برد(برای مراجع و بحثی دربارۀ این موضوع، نک: سرکاراتی، همان،256-257). کرده های گرشاسپ در اوستا و فارسی میانه بین این سه شخصیت بخش شده که البته در شاهنامه بیشتر آنها در کارنامۀ سام ثبت شده است.
    گرشاسپ در میان سلسله پادشاهان ایران، از اوستا تا شاهنامه و متون فارسی و عربی از جایگاه ثابتی برخوردار نیست. در یسنای نهم کرساسپه میان فریدون و زردشت، در یشت نهم میان فریدون و افراسیاب و در یشت پانزدهم میان فریدون و کیخسرو قرار دارد(کیانیان، ص152). به نوشتۀ کریستن­سن(همان، ص152) توسعۀ بعدی تاریخ داستانی ایران باعث شد که منوچهر جای معیّنی پس از فریدون پیدا کند و بعداز پادشاهی منوچهر داستان تسلط افراسیاب بر ایران و بازگرفتن آن از افراسیاب و پادشاهی اُزَو(زاب، زَو) را قرار دادند. با ورود این افراد که نامشان بین فریدون و کرشاسپ ذکر شده، طبعاً جای کرشاسپ تا حدی مبهم شده است. در کتاب هشتم دینکرد(فصل 13، بند12) و مینوی خرد(پرسش 27، بند 49) نام کرشاسپ بعد از گَی کَوات(کیقباد)، نخستین پادشاه کیانی آمده و در کتاب هفتم دینکرد(فصل 1، بند32)نام او بعد از منوچهر و زاب و پیش از نام کیقباد ذکر شده است. در دادستان دینی(فصل 37، بند 35) کرشاسپ میان منوچهر و کیقباد و در بندهشن(فصل36، بند 7) گفته شده است که  در زمانۀ زاب و قباد و منوچهر بوده است. این گونه اختلافها در منابع دورۀ اسلامی چون تاریخ طبری(ج1، ص523-533) که به روایت بندهشن نزدیک است، مروج الذهب مسعودی(ج2، ص130) و آثار الباقیۀ بیرونی(ص104) نیز دیده می شوند. به روایت ابن بلخی(ص39) گرشاسپ بعد از زاب به پادشاهی رسید و آخرین پادشاه پیشدادی بود، اما بنا بر روایتی در تاریخ طبری(ج1، ص236)گرشاسپ در پادشاهی شریک زَو و به روایت ثعالبی(ص131) و مجمل التواریخ والقصص(ص)  وزیر و مشاور او بود
    در شاهنامۀ فردوسی وضعیت گرشاسپ بسیار مبهم است. به نظر خالقی مطلق( یادداشتهای شاهنامه، ج1، بخش 1، ص168) «از آنجا که نام کرشاسپ چه در اوستا و چه در پهلوی با حرف «k» اغاز می شود، و در دستنویسهای شاهنامه نیز فرقی بین «ک» و «گ» نگذاشته، بلکه بر طبق رسم الخط قدیم «ک» به کار برده اند، ما دلیلی نداریم که این نام را برابر تلفّظ امروزی با «گ» بنویسیم. همچنین در متون عربی جایی این نام را با «ج» ننوشته اند که راهبر به «گ» باشد». اما در متون مهم پهلوی چون بندهشن(فصل33، بند 42 و پانوشت 192، در هردو نسخۀ TD1 و TD2  ؛ ویزیدگی­های زادسپرم(فصل 32، بند 4؛ فصل 35، بند 6) و رسالۀ ماه فروردین روز خرداد(بند 17) آشکارا گرشاسپ آمده است. بنا براین در متون پهلوی دو صورت کرشاسپ و گرشاسپ ضبط شده و از این رو تحول«K» به «G» در نام گرشاسپ در همان دورۀ میانه صورت گرفته بود تا چه رسد به دورۀ فارسی نو و زمان سرایش شاهنامه و گرشاسپ­نامه. پس تردیدی بر جای نمی ماند که در شاهنامه و گرشاسپ­نامه و متون دیگر نام این پهلوان را باید گرشاسپ خواند.
  در شاهنامه در پادشاهی فریدون و منوچهر و نوذر چند بار از گرشاسپ در کنار پهلوانان دیگری چون قارن و سام نیرم یاد شده است(ج 1، ص138، ب792؛ ص146، ب916؛ ص291، ب93؛ ص293، ب109). در یک جا او گنجور فریدون است(ج1، ص135، ب742) و در جای دیگر(ج1، ص132، ب693) از گرشاسپ جم سخن گفته شده است(ج1، ص132، ب693). این یکی شاهد خوبی است که نشان می دهد او شاید به واقع همان نیای رستم باشد که چنانکه دیدیم بنا به روایتی به جم نسب می برد. به هر روی در شاهنامه به صراحت گفته نشده که این گرشاسپ همان نیای رستم است. دو بیت دیگر دربارۀ نیاکان رستم باقی می ماند که بحث­انگیز است: یکی در «داستان رستم و سهراب» که رستم به تهمینه می گوید که پسر او به بالای سامِ نریمان بود/ به مردی و خوی کریمان بود. و در جای دیگر در «داستان رستم و اسفندیار» که رستم به نیاکان خود فخر می کند که : همان سام پور نریمان بده­ست/ نریمان گُرد از کریمان بود. بزرگ­ست و هوشنگ بودش پدر/ به گیتی سِیُم خسرو دادگر. وُلف(ص 648) و کریستن­سن(کیانیان، ص193) کریمان را نام یکی از نیاکان رستم(پدر سام)دانسته اند، ولی خالقی مطلق(یادداشتهای شاهنامه، ج1، بخش1، ص498) در هردو بیت آن را به معنی بخشندگان گرفته و جوانمرد که با آیین جوانمردی و فتوّتیان ارتباط دارد که دارای ریشۀ کهن ایرانی است. در بیت پایانی اقدم نسخه ها(لندن675ق) به جای هوشنگ، کرشاسپ دارد که به نظر خالقی مطلق(همان، ج2، ص292) دستبرد کاتب است. اما در مورد نویسش کریمان، بعید است که در دو موردی که در شاهنامه این واژه(در معنی مورد نظر) به کار رفته، همان دو بیتی باشد که از نیاکان رستم سخن گفته شده است. از سوی دیگر دشوار بتوان همانند ولف و کریستن­سن شخصیتی به نام کریمان – که در هیچ یک از منابع دیگر سخنی از او نیست- در سلسله نسب رستم و نیاکان او فرض کرد. شاید در این دو بیت کریمان تحریف نام کرشاسپ باشد که در خدای­نامه زیر تأثیر روایات دینی، زمان او را حتی پیش از جم و فریدون،  نزدیک به هوشنگ قرار داده اند. شاید هم کریمان لقبی بوده که در خاندان رستم ویژۀ گرشاسپ بوده است. به هر روی، ارتباط میان نریمان و گرشاسپ در بیتهایی از شاهنامه که بحث­انگیز نباشد، روشن نیست و شاید هم در زمانۀ فردوسی سلسله­نسب خاندان رستم چنان معروف بوده، که فردوسی نیازی نمی دیده است که بدان تصریح کند. اما به نظر می رسد فردوسی در بیتهای دیگری که آنها نیز سخت بحث­انگیز است به گرشاسپ در مقام نیای سام و زال و رستم تصریح کرده است. بنا بر چاپ ژول مول از شاهنامه(ج1، ص224 پس از مرگ گرشاسپ(نک: سطور بعد) و لشکرکشی افراسیاب به ایران رستم از پدرش زال اجازه می گیرد که به رویارویی افراسیاب برود و از پدر دو خواسته دارد: یکی گرزی «چو یک لختِ کوه» و دیگری «باره باید چو کوه بلند». پس زال:
  بفرمود کان گرز سام سوار/ که کردی به مازندران کارزار
بیارند زی پهلو نامدار/ بر آن تا ز دشمن برآرد دمار
ز گرشاسپ یل مانده بُد یادگار/ پدر تا پدر تا به سام سوار
    سرکاراتی(«گرز نیای رستم»، ص113-123) با شواهدی نیک قانع کننده به درستی نشان داده است که بیتهای بالا اصلی است و در چاپ مسکو به ناروا الحاقی تشخیص داده شده است؛ زیرا نبود آنها هم تعادل متن و وحدت موضوع داستان را به هم می زند و هم اینکه از گرز سام چندین بار در شاهنامه سخن رفته است. در چاپ خالقی مطلق نیز همۀ بیتهای بالا و برخی دیگر از بیتهای اصلیِ پیش از آن به­رغم آنکه در دو نسخۀ مبنای ویرایش او آمده اند، الحاقی دانسته شده و به­جز بیت پایانی در پانوشتها جای گرفته است.  
       گذشته از این گرشاسپ، در شاهنامه از پادشاهی به همین نام سخن می رود که پسر زَو(زاب) است و – چنانکه در برخی منابع دورۀ اسلامی آمده است(ک: سطور پیشین)- پس از او زمان کوتاهی (به روایتی9 سال) فرمانروایی می کند. در شاهنامۀ ویرایش ژول مول(ج1، ص221-232)، پادشاهی گرشاسپ شاملِ 273 بیت است که تنها حدود 8 بیت در سه جای مختلف دربارۀ اوست: سه بیت در آغاز پادشاهی که بنا بر آنها گرشاسپ جانشین زَو می شود(ب1-3؛ قس: چاپ خالقی مطلق، ج1، ص329، پانوشت20)، دیگری آنجا که درمی گذرد(ب15-16؛ قس: ویرایش خالقی مطلق، ج1، ص331، پانوشت2) و سوم بیتهایی که در سطرهای بعدی دربارۀ آنها سخن گفته خواهد شد(ب28-29؛ قس: چاپ خالقی مطلق، همانجا، پانوشت7). بقیۀ بیتها  موضوعاتی چون گرفتن رستم رخش را ، لشکرکشی زال سوی افراسیاب و آوردن رستم کیقباد را از البرزکوه در بردارد. چنانکه پیشتر گفته شد، درست است که بنا بر برخی منابع پس از زَو، گرشاسپ به پادشاهی می رسد، ولی به نظر خالقی مطلق در شاهنامه پادشاهی به نام گرشاسپ وجود ندارد. چند بیتی که نام او را دربر دارد الحاقی است و بیتهای دیگر به پادشاهی زَو تعلّق دارد. مهمترین دلیل خالقی مطلق برای الحاقی دانستن پادشاهی گرشاسپ یکی این است که سه بیت نخست و عنوان پادشاهی گرشاسپ در کهن­ترین نسخۀ شاهنامه(فلورانس مورخ 614ق) و دو نسخۀ دیگر و 5 بیت دیگر در نسخۀ فلورانس و پنج نسخۀ دیگر نیامده است و ترجمۀ عربی بنداری نیز هیچ یک از این بیتها را ندارد. دیگر اینکه  پیوند میان 3 بیتِ نخست دربارۀ گرشاسپ با دیگر بیتهای آغازین این پادشاهی استوار نیست، بدین سان که نخست از بر تخت نشستن گرشاسپ به جای پدرش زو سخن گفته شده و پس از آن گفته شده است که پشنگ به پسرش افراسیاب پیام می فرستد که زو درگذشته و تخت پادشاهی ایران تهی است، پس از جیحون بگذر و به ایران بتاز.  («معرّفی قطعات الحاقی شاهنامه»، ص156-157). با توجه به وضعیت کنونی این بخش از شاهنامه، حق با خالقی مطلق است که این بیتها را در حاشیه آورده است، اما احتمال دیگری هرچند ضعیف را می توان در نظر داشت که شاید نظم درست این بیتها و حتی ضبط آنها در نخستین مراحل کتابت شاهنامه به هم ریخته باشد.  به هر روی، اگر هم  وجودِِ پادشاهی به نام گرشاسپ در شاهنامه پذیرفته شود، در ساختار روایی شاهنامه، این گرشاسپ متفاوت از گرشاسپ نیای رستم است، هرچند در نگاه کلی و بیرون از شاهنامه هردو گرشاسپ به واقع یکی است.
      در قرن چهارم هجری که تألیف شاهنامه های منثور رواج داشت، ابوالمؤیّد بلخی شاهنامه ای به نٍثر نوشت که به شاهنامۀ بزرگ نامبردار شد و بخش بزرگی از آن،  به نام «کتاب گرشاسپ» به ماجراهای این پهلوان باستانی اختصاص داشت(بلعمی، ص132-133؛ تاریخ سیستان، ص5؛ برای این شاهنامه، نک: ابوالمؤید بلخی). چنین می نماید اسدس طوسی بر اساس همین کتاب گرشاسپ نامه را سروده است. از شگفتی روزگار اینکه بر اساس این منظومه گرشاسپ پهلوان نیرومند و بی رقیب دربار ضحاک است و بخش بزرگی از زندگانی و پهلوانی های او برای استواری و گسترش فرمانروایی اوست؛ چنانکه گفته شد گرشاسپ همان پهلوانی است که قرار است در اواخر هزارۀ دومین منجی زردشتی، با گرز گاوسار خود او را برای همیشه نابود کند.
  خلاصۀ داستان گرشاسپنامه از این قرار است که جمشید پیش از آنکه به دست ضحاکیان کشته شود در زابلستان با  دختر گورنگ فرمانروای آنجا ازدواج می کند و از این زن پسری به نام تور زاده می شود که چند نسل پس از او (700 سال) گرشاسپ از اَثرَط(همان ثریته در اوستا) که فرمانروای زابل است، در وجود می آید. ضحاک به او که در چهارده سالگی است فرمان می دهد اژدهایی را که مردم را در رنج افکنده بود بکشد. گرشاسپ به رغم مخالفت پدرش به جنگ اژدها می رود و او را می کشد(اسدی، ص52-63). باز به فرمان ضحاک به یاری مهراج پادشاه هند می رود و شورش دشمن او بهو را فرومیکوبد. در جزایر هندو چین سیاحتها می کند، با دختر شاه روم ازدواج می کند، پادشاه کابل را می کشد و بر تخت پادشاهی آنجا می نشیند. در سیستان با آمیختن خاک با خون اسیران کابلی بارۀ شهر را می سازد. ضحاک به دیدار او به سیستان می آید و او را به جنگ منهراس دیو می فرستد. در قرطبه و شهرهای دیگر جنگها می کند و پادشاهان بسیاری را می کشد. پس از مرگ پدرش به فرمانروایی سیستان می رسد. پس از ضحاک، گرشاسپ به دربار فریدون می پیوندد و از سوی او به توران و چین می رود تا باژ ستاند. سرانجام گرشاسپ در سن هفتصد و سی و سه سالگی درمی گذرد(نک: گرشاسپ­نامه).
    ماجراهای گرشاسپ در گرشاسپ­نامه با کرده های این یلِ باستانی در اوستا و متون دورۀ میانه نسبت چندانی ندارد و گاه سایه ای یا شبحی از دلاوری های او در نبرد با دیوان و اژدهایان در سرودۀ اسدی دیده می شود و همین با سفرهای پرماجرا و دیدن عجایبها و ماجراهی عشقی و برخی داستانهای عامیانه درآمیخته داست. البته توصیف او در گرشاسپ­نامه که موج دریا و باد از تیغ او می گریختند و دشمنان از نیزۀ سی رشی پهلوان به خاک می افتادند و در هیچ نبردی طعم شکست را نمی چشید و در بزم می از جام ده منی می نوشید، هیبت مهیب  یلِ اوستا را فرایاد می آورد که هیچ اژدها و دیو سهمناک و پهلوان زورمندی از چنگ نیرومند او در امان نمی ماند.
     با وجود پهلوانی چون رستم، در شعر فارسی کمتر از گرشاسپ سخن گفته شده و تنها در چند مورد به پهلوانی و نیرومندی او مثل زده شده است(مثلاً نک: خاقانی، ص264؛ سیف اسفرنگی، 304). اما نام او در یکی از کهن­ترین اشعار غیر عروضی فارسی آمده است. به گزارش تاریخ سیستان (ص36) آتشگاه کرکوی در نزدیکی زرنگ، جای عبادت گرشاسپ بود و دعاهای او همیشه مستجاب می شد، از این رو، پس از مرگ او مردم برای دعا بدانجا می رفتند. گویند پس از آنکه افراسیاب به چین گریخت، از آنجا به سیستان آمد و با جادو روز را چنان شب نمود که توانست آنجا در امان بماند. کیخسرو و رستم به تعقیب او به سیستان آمدند و گویند پس از آنکه کیخسرو در آتشگاه به عبادت پرداخت، ایزد چنان روشنایی «فرادید آورد» که جادوی افراسیاب باطل شد و او از آنجا گریخت. گفته اند آن روشنایی «هوش گرشاسپ» بود و برای آن به سرود کرکوی استناد می کنند که شامل پنج بیت است و با بیت زیر آغاز می شود:
فُرُخت بادا روش / خُنیده گرشاسپ­ هوش
افرخته بادا روی آن یعنی روی گرشاسپ ­هوشِ (لقب آتشگاه) ستوده و مشهور (برای این سرود، نیز نک: معین، ج1، ص329-330، برای معنی سرود، نک: صادقی، ص 99-100)
پس از آنکه عناصر ایرانی با عناصر سامی درآمیخت، گرشاسپ نیز از این آمیختگی در امان نماند. بنا به روایتی(ابن بلخی، ص39)، مادر گرشاسپ دختر ابن یامین بن یعقوب پیغامبر بود.
منابع
ابن بلخی، فارس­نامه، به کوشش گ. لسترنج و رینولد ا. نیکلسون، کمبریج، 1921م(تهران، 1363)؛
اسدس طوسی، علی بن احمد، گرشاسب­نامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1317؛
انجوی شیرازی، سیدابوالقاسم، فردوسی­نامه، مردم و شاهنامه، تهران، 1363؛
اوستا(یسنا)، ترجمۀ ابراهیم پورداود، بمبئی، 1938؛
اوستا(یشتها)، ترجمۀ ابراهیم پورداود(دوجلد)، بمبئی،1928؛
بلعمی، ابوعلی، تاریخ بلعمی، به کوشش محمد تقی بهار و محمدپروین گنابادی، تهران، 1341؛
بندهش، ترجمة مهرداد بهار، تهران، 1369؛
بویس، مری، تاریخ کیش زردشت، ترجمۀ همایون صنعتی­زاده، تهران، 1374؛
بیرونی، ابوریحان، الآثارالباقیه عن القرون الخالیه، به کوشش زاخائو، لایپزیک، 1923.
پورداود، ابراهیم، تعلیقات بر یشتها(نک: یشتها)؛
تاریخ سیستان، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1314؛
ثعالبی نیشابوری، ابومنصور، تاریخ غررالسیر (غررأخبار ملوک الفرس و سیرهم)، به کوشش . زُتنبرگ، پاریس 1900 (تهران 1963)؛
حمزه اصفهانی، ابوالحسن، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، بیروت، 1961؛
خاقانی شروانی،افضل ­الدّین بدیل بن علی، دیوان، به کوشش ضیاء­الدّین سجّادی، تهران، 1368؛
خالقی مطلق، جلال ، «معرفی قطعات الحاقی شاهنامه»،  گل رنجهای کهن، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1372؛
خالقي مطلق ، جلال، يادداشت­هاي شاهنامه ،نيويورك ، 1380 /2001؛
داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، گلشاه و متن­های دیگر(بررسی دستنویس م. او29)،آوانویسی و ترجمه از متن پهلوی کتایون مزداپور، تهران، 1378؛
دینکرد هفتم، ترجمه و آوانگاری محمدتقی راشد محصّل، تهران، 1389؛
روایات داراب هرمزدیار، به کوشش مانک رستم اونوالا، بمبئی، 1922؛
روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، 1369؛
زند بهمن یسن، تصحیح متن، آوانویسی، برگردان فارسی و یادداشتها از محمّدتقی راشد محصّل، تهران، 1370؛
سام­نامه، بمبئی، 1319؛
سرکاراتی، بهمن، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسب در منظومه­های حماسی ایران»سایه های شکار شده(مجموعه مقاله)، تهران، 1378؛
همو، «پری: تحقیقی در حاشیۀ اسطوره­شناسی تطبیقی»، سایه های شکارشده(مجموعه مقاله)، تهران، 1378؛
همو، «پهلوان اژدرکش در اساطیر و حماسۀ ایران»، سایه­های شکارشده، تهران، 1378؛
همو، «رستم یک شخصیت اسطوره ای یا تاریخی؟»، سایه های شکارشده(مجموعه مقاله)، تهران، 1378؛
همو، گرز نیای رستم: «نکته ای دربارۀ شیوۀ تصحیح شاهنامه»، سایه های شکارشده(مجموعه مقاله)، تهران، 1378؛
سیف اسفنگی، دیوان، به کوشش زبیده صدیقی، مولتان، 1357؛
صفا، ذبح الله، حماسه سرایی در ایران، تهران،1339؛
طبری، محمد بن جریر، کتاب تاریخ الرسل والملوک، به کوشش یان دوخویه و دیگران، لایدن، 1897-1901؛
فردوسی، ، شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق ، 8جلد (جلد 6 با همکاری محمود امیدسالار و جلد7 با همکاری ابوالفضل خطیبی )، 1366-1386/1981-2007؛ ، تهران، 1386؛
کریستن­سن، آرتور، کیانیان، ترجمة ذبیح­الله صفا، تهران، 1336؛
کریستن­سن، آرتور، نمونه­های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایران، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضّلی، تهران، 1377.
گردیزی، عبدالحی بن ضحّاک، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347؛
«ماه فروردین روز خرداد»، ترجمۀ محمدتقی بهار، ترجمۀ چند متن پهلوی، تهران، 1347؛
مجمل التواریخ والقصص، به کوشش محمد تقی بهار، تهران، 1318؛
مسعودی، ابوالحسن علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلّا، بیروت، 1969-1972؛
معین، محمد، مزدیسنا و ادب فارسی، به کوشش مهدخت همایون، تهران، ج یکم: 1355؛ ج دوم: 1363؛
منشی­زاده، داود، یادداشتهایی بر کتابِ وهرود و اَرَنگ: جستارهایی در جغرافیای اساطیری و تاریخی ایران شرقی، نوشتۀ یوزف مارکوارت، ، ترجمة داود منشی­زاده، تهران، 1368؛
مولایی، چنگیز«کُندرو یا کَندرو: تحقیقی پیرامون یک نام خاص در شاهنامه»، نامۀ فرهنگستان، دورۀ هشتم، شمارۀ اول، بهار 1385(شمارۀ پیاپی: 29)؛
مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضّلی، تهران، 1354، تجدید چاپ: 1364؛
نولدکه، تئودور، حماسۀ ملّی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، 1357؛
نیبرگ، هنریک ساموئل، دینهای ایران باستان، ترجمۀ سیف الدین نجم آبادی، تهران، 1359؛
وزیدگیهای زادسپرم، تصحیح متن، آوانویسی و ترجمه از محمد­تقی راشد محصّل، تهران، 1385؛
ویدن­گرن، گئو، دینهای ایران، ترجمۀ منوچهر فرهنگ، تهران1377؛
هفت لشکر(طومار جامع نقّالان، از کیومرث تا بهمن) ، به کوشش مهدی مداینی و مهران افشاری، تهران، 1377؛ نیز:
Anthologie de Zādspram, ed: Ph. Gignoux et A. Tafazzoli, Studia Iranica, Cahier 13, Paris, 1993;
Avesta. Die heiligen Bücher der Parsen, ed. K. F. Geldner, , 3 vols. in 1, Stuttgart, 1886-95.
Boyce, Mary, A History of Zoroastrianism I-II, Leiden, 1975-82;
The Bûndahishn, Being a Facsimile of the TD Manuscript No. 2, ed. T. D. Anklesaria, Bombay, 1908.
Bundahišn: Zoroastrische Kosmogonie und Kosmologie, Kritische Edition von F. Pakzad, Center for the Great Islamic Encyclopaedia, Tehran, 2005;
The Dadistan-i Dinik, Part I, Pursishn I-XL, ed. T. D. Anklesaria, Bombay, 1913.
Dânâk-u mainyô-i khrad, ed. T. D. Anklesaria, Bombay, 1913;
Dinkard: The Complete Text of the Pahlavi Dinkard, 2 vols., ed. D. M. Madan, Bombay, 1911.
Henning, W. B. The Book of the Giants, BSOAS, 1943;
Māh frawardin rōz xurdād, Pahlavi Texts (pp. 102-108), ed. by J. M. Jamasp-Asana, Bombay, 1897-1913;
Nöldeke, Th., Das iranische Nationalepos, Berlin and Leipzig,1920;
Panaino, A, “GAṆDARƎBA-“, Encyclopaedia Iranica, ed. By E.Yarshater, London & New York, 2001;                                                                                                         
The Pahlavi Rivāyat Accompanying the Dādestān ī Dēnīg, ed. A. V. Williams, 2 vols., Copenhagen, 1990.
Wikander, Der Arische Männerbund, Lund, 1938;
Wikander, S., Vayu, Lund, 1924;
Wolf, F., Glossar zu Firdosis Schahname, Hildesheim, 1965;
Yusti, J., Iranisches Namenbuch, Hildesheim, 1963.
Zaehner, R.C., zurvan:  A Zoroastrian Dilemma, Oxford, 1955;

تصویر: سرود آتشکدۀ کرکوی. در مقاله دربارۀ این سرود و آتشکدۀ کرکوی سخن گفته ام. این تصویر از وبگاه سیستانیها به نشانی زیر برگرفته شده است:
http://sistandaily.blogfa.com/
این مقاله در کتاب زیر به چاپ رسیده است:
فردوسی و شاهنامه سرایی، گزیده ای از مقالات دانشنامۀ زبان و ادب فارسی، به مناسبت همایش بین المللی هزارۀ شاهنامۀ فردوسی(24-25 اردیبهشت 1390)،به قلم جلال خالقی مطلق و دیگر مؤلفان دانشنامه، به سرپرستی اسماعیل سعادت، تهران، نشر آثار فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1390. ص399-422.

ابوالفضل خطیبی


[1] . Kðrðsāspa-
[2] . kŗśāśva-
[3] . Kirsāsp
[4] . karšāsp
[5] . Karešāsp
6. Garšāsp
[7] . Garsāsp
[8] . Θrita-
[9] . naire-manah-
[10] . Sāma-
[11] . gaδavara-
[12] . Aži sruvara
[13] . Gaṇdarðwa
[14] . Gandarw/Gandarb
[15] . Vourukaša
[16] . Pitaona-
[17] . aš.pairikā-
[18] Vāekðrðta
[19] . XnāѲaiti-
[20] . paѲana-
[21] . Dāštayāni-
[22] . Arðzō-šamana-
[23] . Snāviδaka
[24] . Damōk
[25] . Mārēndak
[26] . Sparōk
ادامه مطلب ...