هزارۀ نظم شاهنامه

امروز تازه ترین شمارۀ نامۀ فرهنگستان، فصل نامۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شد(دورۀ یازدهم، شمارۀ سوم، پاییز 1389، شمارۀ پیاپی: 43).سرمقالۀ آن  به قلم نگارندۀ این سطور است که در زیر می خوانید. البته آنچه در اینجا می خوانید مفصل تر از صورت چاپی است و چنانچه صورت چاپی را بخوانید، در برخی جاها نثر آن متفاوت است. استاد گرامی ما احمد سمیعی گیلانی  سردبیر مجله که خداوند بدو تندرستی و طول عمر دهاد، با همۀ مقاله هایی که در نامۀ فرهنگستان به چاپ می رسند، چنین می کنند. خاطر استاد چنان برای ما عزیز است که هرچه تغییر دهد لابد به صلاح است و ما دم برنمی آوریم.
هزارۀ نظم شاهنامه
 هزار سال گذشت از زمانی که آخرین بیت را سرود و قلم بر زمین نهاد.
سرآمد کنون قصّۀ یزدگرد/ به ماه سپندارمذ روز اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار/ به نام جهانداور کردگار[1]
 یعنی روز 25 اسفند سال 400 هجری قمری، برابر با 388 هجری شمسی
بنگرید! مصراع پایانی را به همان گونه به پایان برد که 30 سال پیش از آن آغاز کرده بود:
به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد
و این نشان از آن دارد که شاعر ملی ما یکتاپرست واقعی بود و دوست می داشت قهرمانان اصلی او در شاهنامه از همان دوران اسطوره­ها چنین باشند. به گزارشی در 412 و به گزارشی دیگر در 416 درگذشت و روانش در مینو آرام گرفت، اما نه او خود مرگش را باور کرد و نه ایرانیان دیگر؛ زیرا پیش از آنکه به ملکوت پر کشد، جاودانگی خود را چنین پیش­بینی کرد:
نمیرم از آن پس که من زنده ام/ که تخم سَخُن را پراکنده ام
آدمی بی گمان مرگی ناگزیر را گردن می نهد و جاودانگی آرزویی است محال، اما محصول زندگی آدمی می تواند جاودان باشد. شاعر آغاز جاودانگی خود را خود را برای ما مشخص  کرده است: 25 اسفند 400 هجری قمری نزدیک هزار سال پیش. او در 329 زاده شد برای مرگ و در 25 اسفند 400 زاده شد برای جاودانگی. شاعر با هنر خود پنجه بر پنجۀ دیو مرگ نهاد و پیروز شد. شاعر در پاسخ به چرایی جاودانگی خود می گوید تخم سخن را بر سرزمینی به گسترۀ ایران افشانده است و اطمینان داشته که این سرزمین پهناور پر از نهالهای سبز  می­گردد که تا چشم کار می کند شکوه سبزی است. چه باک اگر به سبب سرمای جانسوز یا گرمای دهشتناک بخشهایی از این گسترۀ پهناور دیری روی بهار را ندیده باشد. کدام سخن­سرای بزرگ ایران را می شناسید که نسیم عطرانگیز بوستان سرسبز شاهنامه بر اندیشه و احساس او نوزیده باشد. نظامی، خاقانی، سعدی، حافظ. هنگامی که حافظ می گوید:
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل/ شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی؟
حتماً داستان بیژن و منیژه را خوب خوانده بوده است. بر آنم شعر نخست باید شعر باشد تا بتواند اینچنین تأثیر بگذارد. پیام شعر را شاید از جای دیگری نیز بتوان شنید. فرهنگ و تاریخ ایران باستان بدون شاهنامه هم باقی می ماند. بسیاری از کتابهای فارسی و عربی چون تاریخ طبری، تاریخ بلعمی و مجمل التواریخ والقصص و جز آنها روایات اساطیری و تاریخی ایران را دربردارند. اینکه شاهنامه روایتی ویژه از تاریخ و فرهنگ ایران را با جزئیات برای ما حفظ کرده است، بحث دیگری است. آنچه در شاهنامه جاودان شده است شکوه سخن است به تعبیر لونگینوس: کلامی مجلل، اندیشه ها و عواطف عالی، درخشش تصویرها و سرانجام تأثیری که ترکیب کلام بر خواننده می گذارد[2]. باغی است خیال انگیز که در آن نغمۀ زندگی جریان دارد. شاعر ما گویی تنبوری به دست گرفته است و تاریخ و فرهنگ کهن ما را در چهار مضراب خوش می نوازد.
    در کنگرۀ هزارۀ فردوسی که در مهرماه 1313 شمسی در تهران برگزار شد، ذکاء­المک فروغی در خطابۀ خود گفت:«اگر من همیشه در راه احتیاط قدم نمی زدم و از اینکه سخنانم گزافه نماید احتراز نداشتم می گفتم شاهنامه معظم­ترین یادگار ادبی نوع بشر است. اما می ترسم بر من خرده بگیرند که چون قادر بر ادراک دقایق و لطایف آثار ادبی همۀ قبایل و امم قدیم و جدید نیستی حق چنین ادعایی نداری.» و در ادامه می گوید"«فردوسی قباله و سند نجابت ملت ایران را تنظیم فرموده[3].» آنچه فروغی در حدود 80 سال پیش ادعا کرده، دشوار بتوان اثبات کرد و به ویژه آنکه یک ایرانی که احساسات ملی گرایی نیرومندی دارد، این ادعا را مطرح ساخته است و از این رو بهتر است بدان چنان اهمیت نداد. اما اگر یک پژوهشگر بی­طرف خارجی چنین ادعایی را مطرح سازد، نباید به سادگی از کنار آن گذشت. ژرار ژالیان که 37 کتاب از بزرگترین حماسه های جهان را بررسی کرده است، شاهنامه را در کنار چهار اثر دیگر یعنی گیلگمش، اودیسه، مهابهاراتا و هایکه­ ها از امهات ادبی و از آثار جاودانی جهانی دانسته است و از آن میان نخستین بخش از بخشهای سه­گانۀ آن را که  به مبارزۀ برای ساختن زیربنای فرمانروایی و دفاع از موجودیت آن مربوط می شود، مفصل­ترین و در عین حال عالیترین اثر حماسی جهان می­انگارد[4] و تئودور نولدکه در بررسی خود از داستان رستم و اسفندیار، برخورد این دو پهلوان را یکی از عمیق­ترین کشمکشهای روحی شاهنامه و یکی از عمیق­ترین کشمکشهای روحی کلّیۀ حماسه های ملی دنیا تلقی کرده است[5].
    دربارۀ ملی­ گرایی فردوسی سخن بسیار گفته اند. نولدکه به درستی می نویسد که  وطن­دوستی شاعر یک نوع وطن دوستی معنوی محض بود[6]. وطن­دوستی او شیفتگی شدید به ملتی بود که وحدت و شکوه آن از مدتها پیش از دست رفته بود. زمانی که خدای­نامه در زمان خسروانوشیروان مدون شد، ایرانشهر در گسترۀ بزرگی از جهان آن روز گشترده بود  با دولتی نیرومند، اما زمانی که در 346 هجری قمری شاهنامۀ ابومنصوری بر اساس تحریر یا تحریرهایی از خدای­نامۀ پهلوی نوشته شد، ایرانشهر در عالم واقع وجود خارجی نداشت و با تألیف همین کتاب بود که وجود ایرانی متحد با پیشینۀ کهن و درخشان و بر صحیفۀ روزگار نقش بست و پس از آن فردوسی با نظم همین کتاب جامه ای گرانبها و زیبا بر تن روایات بازمانده از خدای­نامه کرد. شاهکار فردوسی چنان بود که اثر مؤلفان شاهنامۀ ابومنصوری در سایه قرار گرفت، اما امروزه یک پژوهشگر واقع­بین نیک می داند که ساختار کنونی شاهنامه را نویسندگان فرهیختۀ شاهنامۀ ابومنصوری  به سرپرستی ابومنصور معمری پیشکار ابومنصور محمد بن عبدالرزاق والی خراسان پی ریختند  و بخشی از احساسات ملی نیرومندی که در سراسرشاهنامۀ فردوسی موج می­زند، در آن کتاب بوده بوده است. در اینجا شایسته است که در آغاز هزارۀ دوم سرایش شاهنامه نام چهار تن از این نویسندگان را که در دیباچۀ شاهنامۀ ابومنصوری ذکر شده­اند، بیاوریم و به آنان ادای احترام کنیم: شاج(ماخ)، پسر خراسانی از هری(هرات)؛ یزدان­داد، پسر شاپور از سیستان؛ ماهوی(شاهوی) خورشید، پسر بهرام از نیشابور و شادان، پسر برزین از طوس. بدیهی است که فردوسی با نفخۀ اهورایی خویش به ملی گرایی موجود در شاهنامۀ ابومنصوری جانی دوباره بخشید و در شاهنامۀ خویش جاودان ساخت، اما احساسات ملی گرایی شاهنامه در تحقیر ملتها و قومهای دیگر سریان نیافت و رمز جاودانگی شاهنامه و پایگاه والای آن نزد اقوام و ملتهای دیگر در همین نکته اساسی نهفته است. کدام فرقه و گروه متعصبِ نژادپرستی را در هزارسال گذشته می شناسید که با الهام از شاهنامه برای برتری نژادی و قومی ایرانی دست به کشتار اقوام وملتهای دیگر زده باشد؟! اساساً در شاهنامه چنین اندیشه ای وجود خارجی ندارد. اوج احساسات وطن­دوستی شاهنامه را در بیتهای زیر می توان دید. خسروپرویز پس از آنکه به دست پسرش قباد شیرویه به حبس خانگی می افتد، به پسرش پیغام می دهد که اگر سوارانی را که در مرزها گذاشته­است فرابخوانی، دشمن بدین سرزمین طمع می­بندد:
که ایران چو باغی­ست خرّم ­بهار/ شکفته همیشه گلِ کامگار
پر از نرگس و نار و سیب و بهی؛/ چو پالیز گردد ز مردم تهی،
سپرغم یکایک ز بن برکنند/همه شاخ و نار بهی بشکنند
سپاه و سلیح­ست دیوار اوی/ به پَرچینش ­بر نیزه­ ها خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ/ چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفگنی/ دل و پشت ایرانیان نشکنی!
کزان پس بود غارت و تاختن/ خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان/ به اندیشۀ بد منه در میان
و درست از همین زمان دیدیم که چگونه سرزمین و مردم ایران با جاه­ طلبی­ ها و نابکاری­های پادشاهان ساسانی، در معرض تاخت و تازهای دشمنان قرار گرفت و باغ مصفّای ایران به شوره­زاری تبدیل شد که جز خار یأس و ناامیدی بر آن نرویید و تنها خاطرۀ شکوهمند آن در شاهنامه باقی ماند. این یادگار باستانی چنان تأثیر ژرف و گسترده ای بر زبان و ادب فارسی نهاد که بالندگی و غنای آن مدیون فردوسی است و از همه مهمتر اینکه  اگر ترکان و مغولان و سایر اقوام خارجی قرنها ایران را زیر سم اسبان خود گرفتند و بر آن فرمانروایی کردند، شاهنامه از طریق زبان و ادب فارسی بر ذهن­ها و دلهای ایرانیان به فرماروایی خویش ادامه داد و آرمان ملت و کشوری واحد با زبان و فرهنگ و تاریخ مشترک از نسلی به نسل دیگر منتقل شد، تا اینکه در زمان صفویان ایرانشهر در بخش وسیعی از قلمرو باستانی حیات سیاسی خود را بازیافت و تا امروز همچنان ادامه یافت. می دانیم فرمانروایی صفویان برپایۀ سه رکن اساسی استوار بود: تشیع، تصوف و ملی­گرایی که دو تای اول جهان­شمول است و در جهان­بینی معتقدان به آنها، در ظاهر مرزهای قومی و ملی جایی ندارد. اما این را نیز می دانیم که صفویان تا چه حد به شاهنامه عشق می­ورزیدند و اسناد معتبری در دست است که شاهنامه خوانی و نقالی در دربار آنها سخت رواج داشته است. زیباترین و جذاب­ترین شاهنامه ها از جمله شاهنامۀ شاه­ طهماسب در دربار صفویان به دست هنرمندان ایرانی ساخته شد. از آن سو در دربار دشمنان خونی صفویان، یعنی ترکان عثمانی نیز شاهنامه جایگاهی بلند­مرتبه داشت و در دربار آنان نیز شاهنامه­خوان شاهنامه­خوانی می­کرد، درحالی که در شاهنامه بارها تورانیان دشمن اصلی ایران، ترکان نامیده شدند. چرا؟ چگونه می توان بین مذهب جهان ­شمول تشیع و ملی گرایی شاهنامه و ارج و منزلت عظیم شاهنامه نزد دوست و دشمن پیوند برقرار کرد؟ پاسخ همان است که در بالا آمد. شاهنامه در عین اینکه مملو از احساسات ملی گرایی نیرومندی است، منشورِ دفاع از انسانیت انسان در ورای نژاد و قوم و ملت و دین و مذهب نیز هست. با این­همه فردوسی مسلمان شیعه مذهب است. او چند بار ارادت خالصانۀ خود را به حضرت علی(ع) و خاندان او ابراز داسته است[7]. شاید اگر او فقط در بیتی بر این ارادت تأکید کرده بود چه بسا برخی کاتبان متعصب آن بیت را سر به نیست می کردند و شاید هرگز نشانه ای از نوع مذهب او باقی نمی ماند. اگر عقیدۀ مذهبی برای شاعر ما اهمیتی نداشت ، دلیلی نداشت که او در میان اکثریت هم­وطنان سنی مذهب خود بگوید که شیعه است و حتی چند بار بر آن تأکید کند. بنا بر این امروزه باید به عقدۀ مذهبی او احترام گذاشت. ایران­گرایان افراطی که عامدانه می کوشند شیعی بودن و اساساً مسلمان بودن شاعر ملی ما را نادیده بگیرند و حتی از الحاقی بودن بیتهای حاوی مذهب او سخن بگویند، و نیز متعصبانی که فقط بر مذهب او تأکید می کنند و دلبستگی عمیق شاعر را به تاریخ و فرهنگ و اسطوره های کهن این مرز و بوم نادیده می­انگارند،یکسره به راه خطا می روند. به همین سان کسانی که اشارات صریح شاعر را به ویژه در دیباچۀ شاهنامه به برخی آیات و احادیث نادیده می گیرند به همان اندازه به راه خطا می روند که کسان دیگری که جای جای شاهنامه را متأثّر از آیات و احادیث می­انگارند. به گمان نگارنده آنجا که شاعر خود- جدای از مأخذِ شاهنامه - سخن می گوید، می توان تأثیر برخی آیات و روایات را دید، اما چنانچه در سراسر شاهنامه در همه جا به ویژه در جاهایی که شاعر بر اساس متن اساسی خود، کاخ بلند نظم خود را پی می­ افکند، به جستجوی اشارات قرآنی و احادیث دینی باشیم از شیوۀ درست تحقیق دور افتاده ایم. شاید بهتر باشد مثالی بزنیم. در دیباچه بیت­های زیر آمده است:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی/ خداوند امر و خداوند نهی
که من شارستانم علیّم در است/ درست این سَخُن گفت پیغمبر است
مگر می توان در این دو بیت این حدیث نبوی را ندید؟! انا مدینة العلم علیٌ بابها. اما در اندرزنامه های شاهنامه به ویژه در خطبه های پادشاهان در آغاز پادشاهی خود یا در اندرزهای بزرگمهر که فراوان از خرد ستایش شده است، شایسته نیست همۀ آنها را منبعث از روایات اسلامی دانست در ستایش عقل؛ زیرا در این گونه موارد شاعر بر اساس منبع اساس کار خود سخن می گوید و از این رو همۀ این مطالب در خدای­نامۀ پهلوی بوده، همچنانکه در متن پهلوی مینوی خرد و برخی دیگر از اندرزنامه­ های موجود پهلوی باقی مانده است.
   در آغاز هزارۀ دوم سرایش شاهنامه شایسته است نگاهی به پس پشت بیفکنیم و به کسانی که برای ماندگاری شاهنامه از جان و دل کوشیدند ادای احترام کنیم. همۀ کاتبانی که با رنج فراوان روزان و شبان متمادی این اثر پرحجم را کتابت کردند و این یادگار ملی ما را از نسلی به نسل دیگر منتقل کردند. همۀ شاهنامه ­خوان­ها و نقالان  و هنرمندان بی نام و نشان که شمع شاهنامه را در محافل زنده نگاه داشتند. بنداری اصفهانی، مترجم عربی شاهنامه(621-622 ه.ق)؛ لامسدن نخستین مصحح شاهنامه؛ ژول مول مصحح و ویراستاری که بیش از سی سال از عمر خود را در کار ویرایش و ترجمۀ فرانسوی سراسر شاهنامه سپری کرد. تئودور نولدکه، نابغۀ آلمانی که بخت با ایرانیان یار بود که به شاهنامه ­شناسی روی آورد. اثر بی ­نظیر او، حماسۀ ملی ایران پس از گذشت حدود یک قرن، گذشته از چند مورد کم اهمیت، هنوز اعتبار اساسی خود را حفظ کرده است. فریتس وُلف که بیست سال از عمر خود را برای تألیف فرهنگ بسامدی شاهنامه سپری کرد. گروه ویراستاران شاهنامۀ چاپ مسکو که نخستین بار متن انتقادی شاهنامه را منتشر کردند و از میان آنان می خواهم به ویژه از دو کس نام ببرم: یکی یوگنی ادواردویچ برتلس و دیگری عبدالحسین نوشین و سرانجام  جلال خالقی مطلق که هم در حوزۀ ویرایش شاهنامه و هم پژوهشهای مربوط به حماسۀ ملی ایران تأثیر به­سزایی در پیشبرد پژوهشهای شاهنامه­شناسی داشته است. نیز یادی کنیم از دو عاشق و شیفتۀ شاهنامه که به تازگی  برای همیشه از میان ما رفتند: زنده­ یادان ایرج افشار و محمدامین ریاحی.
   در دوران اخیر ، در سال 1350 «بنیاد شاهنامه» به همت دانشور نامدار مجتبی مینوی تأسیس شد و چنانکه از اساسنامۀ آن پیداست برنامه های مفصل و اساسی برای گردآوری نسخه­های خطی شاهنامه و ویرایش آن و پژوهشهای شاهنامه­شناسی مدون شده بود، اما با درگذشت مجتبی مینوی در  1354 و پس از آن با تغییر و تحوّلاتی که با انقلاب اسلامی  در چامعۀ ایران رخ نمود، این بنیاد نتوانست کارنامۀ درخشانی از خود به یادگار بگذارد. پس از انقلاب نیز بنیادهای دیگری که همگی خصوصی بودند، برای سازمان­دهی پژوهشهای شاهنامه­شناختی پا گرفت که نخستین آنها بنیاد ایران­سرای فردوسی بود به همت محمد علی اسلامی ندوشن. شاید مهمترین کار این بنیاد انتشار مجلّه­ا ی به نام هستی بود که پژوهشهای شاهنامه­شناسی در آن به چاپ می­رسید. این مجله چند سال منتشر شد، ولی ادامه نیافت و از ایرانسرای فردوسی نیز دیگر نامی درمیان نیست. هم­اکنون در ایران سه بنیاد دیگر به نام فردوسی با اهداف مشابهی فعالیت دارند. یکی بنیاد فردوسی در مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی که مهمترین فعالیت آن انتشار شاهنامه، ویرایش جلال خالقی مطلق و یادداشتهای او بود؛ دیگری با نام فرهنگ­سرای فردوسی که به همت محمدجعفر یاحقی و همکاران ایشان در 1384 در دانشگاه فردوسی مشهد تأسیس شد. از مهمترین فعالیتهای این بنیاد برگزاری سالانۀ همایش فردوسی و شاهنامه شناسی در مشهد است که از 1385 تا امروز ادامه یافته است و مهمترین آنها همایش متن­شناسی شاهنامه در همین سال بود. انتشار مجلۀ تخصصی شاهنامه شناسی به نام پاژ از دیگر فعالیتهای فرهنگ­سرای فردوسی است که تا کنون 8 شماره از آن منتشر شده است، هرچند مطالب این مجله فقط به مباحث شاهنامه­شناسی محدود نمی­شود. افزون بر این قطب علمی فردوسی­شناسی نیز به سرپرستی محمد­جعفر یاحقی در دانشکدۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد تأسیس شده است.  بنیاد فردوسی دیگری به همت و با سرمایۀ مالی یکی از هموطنان مقیم آلمان، پزشک معروف دکتر طوسی وند پایه­ریزی شد که در چند سالِ گذشته چند همایش و سخنرانی به همت این بنیاد برگزار شده است.
     طی سالهای اخیر به­رغم فعالیتهای چندین بنیاد فردوسی و شاهنامه­شناسی و برگزاری چندین همایش در این زمینه، دست­آوردهای علمی قابل توجّهی را  شاهد نبودیم که شاید مهمترین دلایل آن نداشتن برنامه­های راهبردی مناسب، کمبود منابع مالی و برخی موازی­کاری ها بوده است. یکی از مهمترین وظایف هر بنیادی که برای فردوسی و شاهنامه تأسیس می شود، تشکیل کتابخانه ای تخصصی است شاملِ همۀ منابع شاهنامه­ شناسی از جمله ویرایشها و چاپهای مختلف شاهنامه که در شهرها و کشورهای مختلف به منتشر شده اند و نیز شناسایی مهمترین نسخه های خطی آن در کتابخانه های مختلف جهان و گردآوری نسخه هایی از آنها و نیز همۀ کتابها و نقدهای نوشته شده دربارۀ حماسۀ ملی ایران به زبانهای مختلف. اکنون جای چنین کتابخانه ای در ایران جداً خالی است. تصوّر بفرمایید دانشجویی پایان نامۀ خود را در یکی از موضوعات شاهنامه شناسی انتخاب کرده است و در صورت نیاز برای منابع کار خود باید به کجا مراجعه کند؟ شایسته است بنیادهای فردوسی و شاهنامه به جای برگزاری همایشهای مختلف که خودِ دست اندرکاران این بنیادها به خوبی می دانند که به سبب پایین بودن سطح علمی تحقیقات ادبی در ایران، نمی توان دست­آوردهای علمی قابل ملاحظه­ای از آنها انتظار داشت، به تأسیس چنین کتابخانه­ای اقدام کنند.
    چنانکه گفته شد نظم شاهنامه در روز 25 اسفند سال400 هجری قمری برابر با 25 اسفند 388 هجری شمسی به پایان رسید و از این رو در 25 اسفند 1388 درست هزار سال از سرایش شاهنامه سپری شد و هزارۀ دوم آغاز شد.  به همین مناسبت سازمان یونسکو که سده ها و هزاره های مهم را در دنیا به ثبت می رساند، در یکصد و هشتاد و یکمین اجلاس اجرایی و در سی و پنجمین کنفرانس عمومی خود، سال 2010 را به عنوان هزارۀ شاهنامه نامگذاری و به ثبت رساند.
     به همین مناسبت فرهنگستان زبان و ادب فارسی با همکاری بنیاد ایران­شناسی در روزهای 24 و 25 اردیبهشت ماه سال جاری همایش بین المللی هزارۀ شاهنامه را با شرکت شاهنامه شناسان و استادان ایرانی و خارجی  برگزار کرد. این همایش با سخنرانی غلامعلی حداد عادل رئیس فرهنگستان و حسن حبیبی رئیس بنیاد ایران­شناسی آغاز شد و طی این دو روز 32 سخنرانی در موضوعات مرتبط با شاهنامه ایراد شد. برخی از شاهنامه شناسان خارجی عبارت بودند از اُلریش مارزُلف از آلمان، گابریله فان دن بِرخ از هلند، آنا کراسنوولسکا از لهستان، خدایی شریف از تاجیکستان، جمشید گیوناشویلی از گرجستان و محمد طغیان ساکایی از افغانستان. از جمله شاهنامه شناسان و استادان ایرانی داخل و خارج از کشور که به ایراد سخن پرداختند عبارت بودند از: فتح­الله مجتبائی، جلیل دوستخواه، علی­اشرف صادقی، محمود امیدسالار، علی رواقی، منصور رستگار فسائی، حسن رضائی باغ­بیدی، ابوالقاسم اسماعیل­پور و سجاد آیدنلو. بدیهی است دربارۀ کیفیت سخنرانی­ها و مقاله های ارائه شده در این همایش در شماره های آتی مجلۀ نامۀ فرهنگستان سخن گفته خواهد شد.
     اکنون هزارۀ دوم شاهنامه آغاز شده است و ما چشم به راه پژوهشها و تتبعات ژرف و گسترده دربارۀ شناسنامۀ ملی اقوام ایرانی هستیم تا بر نقاط تاریک این کتاب ارجمند پرتوهای تازه ای افکنده شود. امیدواریم نویسندگان و و نقاشان و خطّاطان و فیلم­سازان و سایر هنرمندان شاخه های مختلف هنر مضامین جذاب و دلربای شاهنامه را دست­مایۀ هنر خود قرار دهند و جایگاه والای فردوسی و شاهکار او را به ویژه به نسل جوان امروزی بشناسانند. در پایان به برخی موضوعات شاهنامه­ شناسی که به تصور نگارنده شایسته است دربارۀ آنها پژوهش شود یا می تواند به عنوان پایان نامۀ دانشگاهی انتخاب شود، اشاره می­گردد. منشأ تراژدی در شاهنامه؛ مقایسۀ سراسر شاهنامه با متن عربی غرر اخبار ثعالبی و تحلیل همانندی ها و ناسازواری های میان آن دو؛ بازسازی تحریرهای خدای­نامه بر اساس منقولات آنها در منابع کهن فارسی و عربی؛ بررسی رسمها و آیینهای ایران باستان در شاهنامه و مقایسۀ روایات شاهنامه با نوشته های بازمانده به زبان فارسی میانه؛ بررسی قطعات و بخشهای الحاقی به نسخه های شاهنامه و تاریخچۀ آنها؛ گردآوری اطلاعات مربوط به همۀ نسخه های خطی شاهنامه محفوظ در کتابخانه های مختلف جهان دست کم بر اساس فهرستهای نسخه های خطی؛ فرهنگ جامع نامهای خاص در شاهنامه بر اساس ویرایش جلال خالقی مطلق(برای هر یک از این نامها مقاله­ای کوتاه و علمی نوشته شود)؛ فرهنگ بسامدی تازه ای از لغات و ترکیبات شاهنامه، چنانکه جانشین فرهنگ شاهنامۀ فریتس وُلف گردد.
ابوالفضل خطیبی        29 اردیبهشت 1390





[1] . شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج8، ص488.
[2] . سیدحسینی، رضا، «سخنی در معرّفی رسالۀ لونگینوس در باب شکوه سخن»، ص8. زنده یاد سید حسینی این رساله را به فارسی ترجمه کرده و به عنوان ضمیمۀ شمارۀ 32 نامۀ فرهنگستان در 1387 منتشر شده است
[3] . فروغی، ذکاء­الملک، «مقام فردوسی و اهمیت شاهنامه»، هزارۀ فردوسی: شامل سخنرانی­های جمعی از فضلای ایران و مستشرقین دنیا در کنگرۀ هزارۀ فردوسی، تهران، دنیای کتاب، 1362. ص26.
[4] . شالیان، ژرار(Gérard Chaliand)، گنجینه­های حماسه­های جهان، ترجمه و توضیح: علی­اضغر سعیدی، تهران، چشمه، 1387، ص 37، 51.
[5] . نولدکه، تئودور، حماسۀ ملی ایران، ترجمۀ بزرگ علوی، تهران، مرکز نشر سپهر، ص 115.
[6] . همان، ص 81.
[7] . شاعر در دیباچه سه بار به نام و لقب او تصریح دارد، نک: ویرایش خالقی مطلق، ج1، ص10-11، ب96، 101، 104
ادامه مطلب ...