چرا فریدون ضحاک را نکشت (1)؟
در شاهنامه در پایان داستان ضحاک می¬خوانیم که هنگامی او در برابر فریدون قرار گرفت:
-همان تیز خنجر کشید از نیام / نه بگشاد راز و نه برگفت نام
-ز بالا چو پی بر زمین برنهاد / بیامد فریدون به¬کردار باد
-بدان گرزۀ گاوسر دست برد/بزد بر سرش، ترگ بشکست خرد
445بیامد سروش خجسته دمان / مزن – گفت -، کو را نیامد زمان-
-همیدون شکسته ببندش چو سنگ / ببر تا دو کوه آیدت پیش، تنگ
-به کوه اندرون به بود بند اوی / نیاید برش خویش و پیوند اوی...
475بران گونه ضحّاک را بسته سخت / سوی شیرخوان برد بیداربخت-
-همی¬راند او را به کوه اندرون / همی¬خواست کردن سرش را نگون
-همانگه بیامد خجسته¬سروش / به¬چربی یکی راز گفتش به گوش
-که این بسته را تا دماوند¬کوه / ببر همچنین تازنان بی¬گروه
-بیاورد ضحاک را چون نَوَند / به کوه دماوند کردش به بند (2)
چنانکه از بیتهای بالا پیداست، در شاهنامه به این پرسش که چرا فریدون ضحاک را نکشت، پاسخ داده نشده است. بنا به بیت 445 پس از آنکه فریدون نخستین ضربۀ مرگبار گرزۀ گاوسار را بر سر ضحاک وارد می¬آورد، به¬یکباره سروش ظاهر می¬شود و بدو می¬گوید: دست نگه دار، او را مکش، چون اکنون زمان مرگ او نرسیده است و در بیتهای 476 و 477 نیز بار دیگر که فریدون قصد کشتن ضحاک را می¬کند، سروش ظاهر می¬شود و با گفتن رازی در گوش او، درخواست پیشین خود را تکرار می¬کند که ضحاک را نکشد، بلکه در دماوندکوه به بندش افکند. نکتۀ مهم در مورد ماجرای ضحاک همین رازی است که در بیت شاهنامه بدان اشاره دارد. اما در متون پهلوی آمده است که چنانچه ضحاک به دست فریدون کشته می¬شد جهان پر از خرفستر(xrafstar: حیوانات موذی مانند مار، کژدم، سوسمار، وزغ و سمور آبی که طبق سنت زردشتی باید نابود شوند(3) می¬شد . در این روایت بدیهی است که خرفستر باید تأویل و تفسیر شود. مراد از پر شدن دنیا از خرفستر چیست؟ علی حصوری بدین پرسش چنین پاسخ می-دهد:«در اینکه چرا فریدون ضحاک را نکشت، دانشمندان چیزی نگفته و به همان عذری که در متون فارسی میانه آمده، یعنی پر از خرفستر شدن جهان، بسنده کرده¬اند. در واقع نکشتن رهبر یک نهضت به دلیل دامن زدن به آتش خشم مردم(خرفستران) بوده است. این بخش از روایت بسیار اصیل، نشانۀ تعلّق ازدهاک به تودۀ مردم و قیام رهبر یا قهرمانی از جامعۀ اشتراکی اوّلیه است(4)» .
در بارۀ این نظر حصوری، یعنی رهبری ضحاک بر جامعّۀ اشتراکی اوّلیه و نیز آن سخنرانی جنجالی احمد شاملو بر اساس این نظر، در جایی دیگر به بحث پرداخته¬ام(5) و در اینجا واردِ آن نمی¬شوم، اما ناگزیرم این نکته را یادآور شوم که چنین تفسیرها و استنباط¬هایی از روایتهای مربوط به ضحاک تداعی معانی افسارگسیخته می¬نماید. چرا باید فرض کرد که فریدون بدین دلیل ضحاک –گیریم رهبر یک نهضت- را نکشت که از قیام پیروانش ترسید ؟ به نظر نگارنده عکس آن محتمل¬تر است، یعنی فریدون با نکشتن و در غل و زنجیر کردن ضحّاک، خفّت و خواری سختی را به پیروانش تحمیل کرد، چندانکه این خفّت و خواری با کشته شدن ضحاک رخ نمی¬نمود. از منظر دیگری نیز می¬توان بدین رویداد نگریست. چه بسا با کشته شدن یک رهبر، پیروان او مدّعی شوند که او نمرده، بلکه در زمان مقتضی ظهور می¬کند و دوباره حکومت را به دست می¬گیرد یا اینکه ممکن است شخص دیگری شبیه او را علم کنند و به مبارزۀ خود ادامه دهند. با دربند شدن ضحاک همۀ این اقدامات محتمل از سوی پیروان ضحّاک سلب شد. فریدون با دربند کردن ضحاک قدرت بی¬چون و چرای خود را نیز به نمایش گذاشت که با کشتن ضحاک این قدرت خیره¬کنندۀ او جلوه نمی¬کرد. پیروان ضحاک اگر نیرو و توان کافی داشتند، می¬توانستند به دماوند هجوم برند، رهبر خود را آزاد کنند و فریدون را به زیر بکشند. از اینها گذشته چنانکه در ادامۀ این جستار خواهد آمد، نبرد گرشاسپ و فریدون با ضحاک ، بن¬مایۀ هند و اروپایی دارد و اسطوره¬های مشابهی در میان این اقوام دیده می¬شود.در همۀ موارد با اژدهایی اهریمنی رو به رو هستیم که بی¬نظمی و آشوب و ناامنی را بر جهان حاکم می¬کنند و پهلوان/ایزدی گندآور او را به بند می¬کشد و امنیت و نظم را به جهان بازمی¬گرداند. چگونه می¬توان در همۀ این موارد بی-نظمی و آشوب را به جامعۀ اشتراکی اولّیه و برقراری نظم و امنیت دوباره را به جامعۀ طبقاتی نسبت دارد؟! توجّه بفرمایید! ضحاک پس از کشتن جمشید، نخستین کاری که می¬کند این است که دو خواهر یا دختر او، ارنواز و شهرناز را برای خود برمی¬دارد و آنگاه که فریدون وارد کاخ او می¬شود و این دو زن بدو می¬پیوندند، کُندرو(=گَندَرو)، پیشکار ضحاک نزد او می¬رود و بدو می¬گوید که فریدون بر تخت تو بنشسته است، ضحاک بدو می¬گوید، نگران مباش، شاید مهمان است. دیگربار، پیشکار به ضحاک می¬گوید: مهمان که با گرز گاوسار نام تو را از «تاج و کمر » نسترد. باز ضحاک که مانند همۀ خودکامگان تاریخ تا واپسین زمان سقوط، درکی از شرایط جامعه و مردم ندارند و نمی¬خواهند سقوط خود را باور کند، می¬گوید: شاید مهمانِ گستاخ است! اما پیشکار برای بار سوم زمانی که می¬گوید مهمان چگونه در شبستان تو با ارنواز و شهرناز نردِ عشق می¬بازد، ضحاک سخت برمی¬آشوبد و آرزوی مرگ می¬کند و باز هم مانند همۀ خودکامگان، اوضاع نابسامان را به گردن پیشکار می¬اندازد و در حالی که خود تاج و تخت را از دست داده است، او را به سبب بی¬کفایتی از کار برکنار می¬کند !(6) خوب، این چه جور رهبر جامۀ اشتراکی اولیه است که هنگامی که جامعۀ اشتراکی را دوباره برقرار کرده، خود به راه و رسمِ چنین جامعه¬ای جامۀ عمل می¬پوشید و از دو زنِ غنیمت گرفته از جم، دست کم یکی را خود برمی¬داشت و آن دیگری را به کسِ دیگر می¬داد!
بازگردیم به علتی که در متون پهلوی برای نکشتن ضحاک آمده است. این روایت که بنا بر آن در صورت کشته شدن ضحاک جهان پر از خرفستر می¬شود، به سنّتی زردشتی ربط دارد که طبق آن، جنازه(نَسا) آلوده و پر از خرفستر است و نباید بدان دست زد و از همین رو جسد را بدان سبب که زمین را آلوده می¬کند، دفن نمی¬کردند، بلکه بر سر کوهها می¬گذاشتند تا طعمۀ کرکسان شود (7). بنابر این، ضحاک نماد تمام¬عیار بدی و بددینی و پلشتی است و این بدی و پلشتی چنان در جسد او متراکم بوده که بر این باور بودند که با کشته شدن او چه بسا جسدش جهان را پر از بدی و پلشتی و گند و کثافات کند. از سوی دیگر اسطورۀ ضحاک به این باور ایرانیان باستان نیز پیوند دارد که آنچه اهمیت دارد زندگی است نه مرگ. حتی اگر زندگی یک رهبر جائر و ستمکار باشد. مهم این است که این رهبرِ ستمکار ناکار شود.
در مورد بیتهای شاهنامه منقول در بالا، این پرسش اساسی را می¬توان پیش کشید. آیا در بیت 457 آن رازی که سروش در مورد نکشتن ضحّاک در گوش فریدون گفته، همان است که منابع پهلوی ما روایت کرده اند؟ به نظر نگارنده، نه. پاسخ به این پرسش در واژۀ مهم راز نهفته است. شائول شاکِد با گرداوری شواهدی از این واژه از متون پهلوی به این نتیجه رسیده است که واژۀ راز در متنهای پهلوی مربوط به دسته¬ای از رازهای دینی است که معمولاً با عرصه¬های آفرینش و فرجام¬شناسی و نیز آگاهی از شیوۀ خاص نبرد با دیوان و اهریمن ربط دارد(8) و چنانکه نشان خواهیم داد، این شاهد شاهنامه نیز نظر شاکد را نیک تأیید می¬کند.در سخن سروش این نکته نیز دارای اهمیت است که زمان مرگ ضحاک هنوز نرسیده است. این سخن، تقدیرباوری ایرانیان را که از دیرباز باوری چیره در بین آنان بوده است، بازمی¬تاباند. پس، زمانِ مرگ ضحاک چه زمانی است؟ پاسخ بدین پرسش همان رازی است که سروش در گوش فریدون گفته است. بر اساس متون پهلوی، ضحاک تا پایان جهان در بند می¬ماند و در اواخر هزارۀ اوشیدرماه (دومین فرزند زردشت) بند می¬گسلد، آتش و آب و گیاه را می¬آزارد و یک سوم از مردم و حیوانات و جانداران دیگر را می¬بلعد. پس آتش و آب و گیاه به هرمزد شکایت می¬برند و گرشاسپ به فرمان هرمزد با گرز معروف خود ضحاک را می¬کشد.
اینک بازمی¬گردیم به پرسش اساسی این جستار که چرا فریدون ضحاک را نکشت؟ با طرح نکات زیر می¬کوشیم برای این پرسش پاسخ قانع¬کننده¬ای بیابیم.
1. نخستین و مهمترین نکته¬ای که شایسته است در مورد این پرسش مطرح شود، ارتباط تنگاتنگ بین ضحّاک و اهریمن است. می دانیم طبق دیانت زردشتی اهورامزدا ازلی و ابدی است و اهریمن نیز ازلی است ولی ابدی نیست و سرانجام نابود می¬شود. اهورامزدا گیتی را آفرید و انسان را تا با اهریمن و آفریده¬های او نبرد کند و این کشمکش و نبرد تا پایان جهان ادامه دارد. گیتی دام اهریمن است و اهریمن در این دام باید آنقدر برای رهایی تقلّا کند تا از نیرویش کاسته شود و سرانجام نابود گردد(9) . اهریمن در گیتی وجود واقعی ندارد، بلکه درون موجودات گیتی لانه می¬کند. ضحاک دُژفرمانروایی است اهریمنی که اهریمن در کالبد او لانه کرده¬است. به لحاظ نژادی هم گفته¬اند که ضحاک از سوی مادر به اهریمن نسب می¬برد(10) . هنگامی که فرّه از جمشید چون مرغی به آسمان پرید، آدور (آذر/آتش) از سوی اهوره¬مزدا و اژی¬دهاکه(ضحاک) از سوی اهریمن برگزیده شدند تا فرّه را به چنگ آورند که آدور در این رویارویی پیروز شد(زامیادیشت 19 بند 46-50). چنانکه دیدیم در روز رستاخیز آذر دوباره رویاروی ضحاک قرار می¬گیرد. به روایت دادستان دینی(پرسش 71)، ضحاک از نزدیک¬ترین یاران اهریمن است و نخستین کسی است که جادو آورد. همچنانکه اهریمن بخشی از آفریدگان اهوره¬مزدا را پس از آفرینش آنان بلعید، ضحاک نیز در پایان جهان یک¬سوم انسانها و جانداران دیگر را می¬بلعد(11) .بنابر این، در دورانی که نیکی و بدی آمیخته¬اند، یعنی گمیزشن(pad gumezišn) اژی¬دهاکه به عنوان فرمانروایی بدکردار، نماد بددینی، جادوگری، و به¬ویژه خودکامگی است و تجسّم اهریمن و از این رو ویژگی¬های اهریمن را نیز داراست و بخشی از خویشکاری¬های او را در گیتی به انجام می¬رساند. پس در تقدیر ضحاک این بود که نباید به دست فریدون کشته می¬شد. بلکه مانند اهریمن، گیتی برای او دام و بندی است که باید تا پایان جهان در آن گرفتار بماند. این فرمانروای نابکار و خودکامه تا پایان جهان می¬کوشد و سخت تقلّا می¬کند که بند بگسلد و بر اثر این کوششها و تقلّاها از نیرویش کاسته و در نهایت به دست گرشاسب کشته می¬شود.به¬طور کلّی هیچ¬یک از آفریدگان اهریمن چون آز و خشم تا پایان جهان نابود نمی¬شوند، بلکه به¬دینان زردشتی آنان را باید دربند کنند.
2. متن پهلوی مینوی خرد روایت جالبی دربارۀ ضحاک آورده است. «از ضحاکِ بیوراسب و افراسیاب تور ملعون این سود بود که اگر فرمانروایی به بیوراسب و افراسیاب نرسیده بود، آنگاه گنّامینوی ملعون(= اهریمن) آن فرمانروایی را به خشم داده بود و اگر به خشم رسیده بود تا رستاخیز و تن پسین بازستدن آن از او ممکن نمی¬شد. زیرا که خشم صورت مجسّم ندارد(12) ». گفتیم که اهریمن مفهومی است انتزاعی و کارگزاران دیگرِ او چون آز و خشم نیز چنین¬اند و از این رو مبارزۀ به¬دینان با او و گارگزارانش بسی دشوار است. اما هنگامی که بخشی از مفهوم اهریمن، یعنی فرمانروایی بدکار و خودکامه تجسّم دنیوی می¬یابد مبارزه با او آسان¬تر می¬شود.
3. در پایان جهان، چرا گرشاسب مأمور کشتن ضحاک می¬شود؟ گرچه رستم بزرگترین پهلوان حماسۀ ملّی است، ولی پیش از او، بنا به اوستا، بزرگترین پهلوان ایران بی¬گمان گرشاسب بوده است. بنا بر اوستا او اژدهای شاخدار(Aži sruvara) را که اسب و مرد را می¬بلعید، و به بلندای یک نیزه زهر می¬پراکند، بکشت. در روایت پهلوی آمده است که این اژدها چنان عظیم¬الجثّه بود که گرشاسپ از بامداد تا نیمروز بر پشت او تاخت تا سرش را به دست آورد و گرز گاوسار خود را به گردنش بزد و او را بکشت(13) . خویشکاری دیگر گرشاسب کشتن هیولا و دیو-اژدهای دریایی بود به نام گَندَرِوه(پهلوی: Gandarv) که به فرمان اهریمن با دهانی گشاده قصد تباهی هستی را داشت. در روایت پهلوی آمده است که گرشاسپ پوست این هیولا را از پا تا سر بکند و با آن او بست و از دریا بیرون آورد و کشت تا اهریمن بر آفریدگان هرمزد پادشاهی نتواند. در شاهنامه این دیو با نام کندرو پیشکار ضحاک است. بنا بر این نیرومندترین یلِ اوستا برای کشتن نیرومندترین دیوِ اهریمن، گرشاسپِ یل با گرز گاوسار خویش است نه یلِ دیگر. اژی¬دهاکه نیز از هر نظر شبیه اژدهای شاخدار و گندروه است، به¬ویژه آنکه طبق شاهنامه قصد دارد با کشتن جوانان و خوراندن مغز آنها به مارانِ برآمده بر دوش خود، گیتی را از آدمیان تهی کند(14) . چنانکه دیدیم در پایان جهان نیز با بلعیدن بخشی از آفریده¬های هرمزد، می¬کوشد هستی هرمزد را نابود کند. بنابر این به¬جز گرشاسپِ یل که در کشتن نیرومندترین دیوان و جادوان و اژدهایان اهریمنی تجربه و تخصص یافته ، هیچ یل دیگری جز او نمی¬تواند اژی¬دهاکه را بکشد. اما گرشاسپ به-رغم این دلاوریها دو کار ناروا نیز انجام داده است: یکی آنکه آذر پسر هرمزد را بیازرده و دیگر اینکه با یک پری آمیزش کرده و از این رو راهی به بهشت نیافته است. پس تقدیر چنین است که گرشاسپ در پایان جهان با کشتن اژی¬دهاکه که آذر را آزرده بود، پادافره گناه خود را هم نسبت به آذر بدهد و هم برای گناه دیگر خود آمیزش با پری.
4. در فرگرد نهم متن پهلوی زند وهمن یسن(15) ، روایت جالبی از ماجرای گرشاسپ و چگونگی کشته شده ضحاک به دست او در هزارۀ اوشیدرماه آمده که از آنجایی که برای بحث ما سخت اهمیت دارد، نخست عین آن را می¬آوریم و سپس سخن خود را پی می¬گیریم:
13- پس اهلموغی(= بی¬دینی) از بهره(= درآمد) مقرری خواهد(= از درآمد، مقرری مرسوم را طلب کند)، به سبب اهلموغی و بدی<بدو> ندهند. 14- و اهلموغ از آن کین برخیزد، بالای آن کوه دماوند، به سویی که بیوراسپ(= ضحاک)است، گوید که: « اکنون نه هزار سال است که، فریدون زنده نیست، چرا تو این بند را نگسلی و برنخیزی زیرا که این جهان پر از مردم است، و ایشان را از ور جمکرد برآورده¬اند». 15- پس آن اهلموغ چون ایدون گوید، اژدهاک از بیم آنکه دیسۀ(=پیکر) فریدون به پیکر فریدون، پیش <او> برخیزد، نخست آن بند را نگسلد، تا آنگاه که اهلموغ آن بند <و> چوب را از بن بگسلد. 16- پس زور دهاک افزوده گردد، بند را از بن بگسلد، به تازش ایستد(= شروع به حمله کند) و در جای(=فوراً) آن اهلموغ را بیوبارد(فروبرد، ببلعد) و گناه کردن را ، در جهان بتازد و بی¬شمار گناه گران کند و یک¬سوم از مردم و گاو و گوسفند و آفریدگان دیگر اورمزد را بیوبارد و آب و آتش و. گیاه را نابود کند و گناه گران کند. 17- پس آب و آتش و گیاه، پیش اورمزد به گله ایستند. 18- چنین گله کنند که: « فریدون را باز زنده کن! تا اژدهاک را بکشد، چه اگر تو ای اورمزد! تو این نکنی، ما در جهان نشاییم بودن. 19- آتش گوید که: « روشنی ندهم» و آب گوید که:«نتازم». 20-و پس من، دادار اورمزد، به سروش و ایزد نیریوسنگ(16) گویم که: «تن گرشاسپ سام را بجنبانند، تا برخیزد!». 21- و پس سروش و ایزد نیریوسنگ به سوی گرشاسپ روند، سه بار بانگ کنند. 22- و بار چهارم سام با پیروزگری برخیزد، پذیرۀ اژدهاک رود و او (اژدهاک) سخن او(گرشاسپ) و گرز پیروزگر بر سر <اژدهاک> بکوبد و <او را > بزند و بکشد. 23- پس رنج و پتیاره از این جهان برود تا هزاره را به پایان رسانم. 24- پس سوشیانس آفرینش را دوباره پاک سازد و رستاخیز و تن پسین باشد.
مهمترین نکته در بارۀ این روایت تا آنجا که به بحث ما مربوط می¬شود، این است که در بندهای 20-22 گفته شده است که سروش و ایزد نیریوسنگ از سوی هرمزد مأموریت می¬یابند که گرشاسپ را برای مبارزه با ضحاک بیدار کنند. اکنون بیتهای شاهنامه را به یاد آورید که بنا بر آنها سروش در گوش فریدون با گفتن رازی او را از کشتن ضحاک باز می¬دارد. آن راز همان است که در این روایت می¬بینیم که بنا به تقدیر ازلی، کشتن ضحاک نه در آن زمان به دست فریدون به انجام می¬رسید و نه در هیچ زمان دیگری. بنا بر بندهای 17 و 18، آب و آتش و گیاه که از این راز بزرگ آگاهی ندارند، از اورمزد می¬خواهند که فریدون را زنده کند تا اژدهاک را بکشد، ولی اورمزد به سروش فرمان می¬دهد که گرشاسپ را که در خواب ابدی فرورفته بود، برای کشتن ضحاک بیدار کند.
5. چنانکه گفته شد، بنا بر متون پهلوی با کشته شدن ضحاک گیتی پر از خرَفستَر می¬شد. پس چرا در پایان جهان با کشته شدن ضحاک با گرز گرشاسپ یل، گیتی پر از خرفستر نشد؟ به این پرسش روایتی در بندهشن پاسخ می¬گوید: « پس اریامن¬ایزد، فلزِ در کوه¬ها و درّه¬ها را به آتش بگدازد و بر زمین رودگونه بایستد. سپس همۀ مردم را در آن فلز گداخته بگذرانند و پاک کنند. او را که پرهیزگار است، آنگاه چنان در نظر آید که در شیر گرم همی¬رود. اگر دروند است، آنگاه او را به همان آیین، در نظر آید که در فلز گداخته همی¬رود. پس بدان عشق بزرگ، همۀ مردم به هم رسند». بنابر این در پایان جهان رود مذاب، گناه گناهکاران و نیز اهریمن و دیگر موجودات اهریمنی از جمله خرفستران را برای همیشه نابود می¬کند.
6. ماجراهای گرشاسپ و فریدون و مبارزۀ آنان با نیرومندترین یاران اهریمن منقول در اوستا و متون پهلوی، پیشینۀ هند و اروپایی دارد. گرشاسپ، پهلوان مشترک هند و ایرانی است. ولی نام او نه در وداها که در متون متأخرتری چون رامایانه و پورانه به صورت kŗāśva آمده است، ولی خویشکاری گرشاسپِ ایرانی در ایندره(Indra)، ایزد/پهلوان بزرگ هندی دیده می¬شود. بنا به ریگ¬ودا ایندره در نبرد با دشمن شیطانی خود داسَه(Dâsá)که همان واژۀ دَهَه(Daha) در اژی¬دهاکه است، دو همسر محبوب او را که دهینه(Dhene) نام دارد و به معنی گاو شیرده است، آزاد می¬کند. ویدن¬گرن از یک سو آزادگردانی گاوها به دست ایندره در اسطورۀ هندی و رهاسازی همسران محبوب اژدها به دست پهلوانان خدایی را در یک زمینه قرار می¬دهد و از سوی دیگر نامِ دهینه را با ایزدبانوی اوستایی دئنا(daēnā) یا دین مرتبط می¬داند. ایندره به ورترهن(Vŗtrahan) به معنی کشندۀ ورتره اژدهایی که باران را در اختیار خود گرفته بود، نامبردار است. ورتره، اهی(Ahi) به معنی افعی نیز نامیده می¬شود که همان اژی(Aži) در اژی¬دهاکه است. ایندره با تریته آپتیه(Trita Āptya) که برابر هندی ایزد ایرانی فریدون یا ثرئتئونه(Θraētaona) با لقب آثویهĀθwya است، رابطۀ بسیار نزدیکی دارد و گاه با او یکی انگاشته می¬شود. حتی گاهی کشندۀ ورتره و داسه معرفی می¬شود(17) .چنانکه دیدیم خویشکاری ایندره و تریته آپتیه در برابر دشمنانشان ورتره (اهی) و داسه و آزادسازی زنانِ در چنگ اژدها، در ایران بین کرساسپه (K∂r∂sāspa) یا گرشاسپ و فریدون در برابر اژی¬دهاکه تقسیم شده است: فریدون اژی¬دهاکه را شکست می¬دهد و زنانِ در چنگ اژدها، یعنی اَرنواز(اوستایی:Ar∂navāči) و شهرناز(savanhavāči) را آزاد می¬کند و کرساسپه در زمان فرشگرد یا نوسازی جهان اژی¬دهاکه را می¬کشد. ایندره با گرز معروف خود(vájra) که نماد آیینی تندر و آذرخش است ورتره را می¬کشد. همین گرز را که ویژۀ اژدهاکشی است، با نام گرزۀ گاوسار،هم در دستان گرشاسپ دیده می¬شود و هم در دستان فریدون که با آن اژی¬دهاکه را اسیر و سرانجام نابود می¬کنند. بنابر این خطوط کلی این اسطوره چنین است: اژدها(ورتره، اژی-دهاکه) باران و آب را در تملّک خود گرفته است ولی پهلوان اژدرکش (ایندره، فریدون و گرشاسپ) اژدها را به بند می¬کشد و آبها را که زنان(دهینه، ارنواز و شهرناز) و گاوان نماد آن است، آزاد می¬کند. از سوی دیگر، بن¬مایۀ ویرانگری و تباهکاری اژدها و اسارت او به دست پهلوان/ایزد و برخاستن و بند گشودن اژدها در پایان جهان و ویرانگری دوبارۀ او و کشتن نهایی او به دست همان پهلوان یا پهلوان دیگر در اساطیر اروپایی نیز دیده می¬شود. اهریمنِ اساطیر ژرمنی به نام لکی(Loki) که خدایان با رنج فراوان او را گرفته و با بندی که از رودگان پسرش ساخته شده، بر سه صخرۀ بلند بسته¬اند و بر اثر تقلّای دردناک او زمین می¬لرزد، در پایان جهان زنجیر می¬گسلد و به جهان و جهانیان می¬تازد، ولی به دست پهلوان کشته می¬شود. توجه داشته باشیم که بنا به یک روایت (18)فریدون ،باریکه¬ای از پوست ضحاک را بکند و با آن او را ببست. در اساطیر یونانی تیفون، اژدهای هیولاوش که مظهر تباهی و آشوب است، پس از نبردهای خونین با زئوس سرانجام به دست او در زیر کوه آیتنه(Aitna) مدفون می¬شود. به روایتی او هم مانند ضحاک روزی از بند خواهد رست و به ویرانگری خواهد پرداخت، ولی سرانجام نابود خواهد شد(19) .
------------------------------------------------------
یادداشتها
1. انگیزۀ نگارش این جستار نامه¬ای الکترونیکی بود از دوست دانشمند نگارنده جناب آقای دکتر جلیل دوستخواه که در آن، پرسش بالا را مطرح فرموده بودند و از بنده خواستند تا بدان پاسخ گویم. این پرسش در نشستی به مناسبن جشن مهرگان در شهر تانزویل استرالیا مطرح شده بود که در آن دکتر دوستخواه و برخی از شاهنامه¬شناسان و شاهنامه¬دوستان حضور داشتند. ایشان در نامۀ خود نخست چنین نوشتند که سیمین¬بانو کاشی، یکی از شرکت-کنندگان این نشست، بدین پرسش چنین پاسخ دادند:
"خواست ِ پردازندگان ِ این روایت، هُشداری است به آدمیان که ستیز خود با یک خودکامه و سرنگونی ی او را پایان کار و به منزله ی پیروزی بر نهاد ِ خودکامگی نپندارند و از پی گیری ی پیکار همیشگی با این نهاد که همواره در جهان حضوردارد، چشم نپوشند و غافل نمانند."
سپس اقای دکتر دوستخواه نوشت:
" نگارنده ی این یادداشت، در روشنگری ی ِ بیشتر ِ برداشت ِ بانو کاشی، چنین گفت: بیدادگری و دستیازی به زندگیی ِ مردمان، از آغاز ِ تاریخ تا به امروز، سرشت و کارکرد ِ فرمانروایان ِ خودکامه و رها از نگرش و بازپرسیی ِ نهادهای بازدارنده، بودهاست و هست که بازمی گردد به چیرگی ی دیو ِ تباهکارِ آز بر جان و جهان ِ خودکامگان و قدرت بارگان که در اسطوره و حماسه -- و حتّا ادب ِ پسین ایرانیان -- نمودهای فراوان دارد. آشکارست که با سرنگونیی ِ یک خودکامه، چنین منش و کنشی نابودنمی شود و خودکامگی در کردارِ خودکامه و خودکامگان دیگر، بازتولید می شود . پس اگر مردمان در هنگامهی ِ خیزش و خشم و خروش بر یک خودکامه، ساده لوحانه و خوشخیالانه، گمانبرند که با سرنگونی و کشتار وی، سر ِ شوریده شان به سامان بازخواهدآمد و کلبهی احزان شان، گلستان خواهدگردید، دچار ِ خطایی بزرگ خواهندشد هرگز پیکار با خودکامگی و برچیدن ِ بساط ِ آن را جایگزین ِ ستیز با خودکامه و انتقامجوییی ِ پرخشم و خروش، نخواهندکرد و این دَور ِ باطل، همواره ادامهخواهدیافت. اسطورهی ِ اژی دهاک در فرهنگ ما، فراتر از مفهوم بیدادگری، بهویژه، نماد ِ جوانستیزی و جوانکشیی ِ پیران خودکامه و خودفراتر از همگانبین در افسانه و تاریخ ِ ماست که به پسرکشی نیز می رسد. در شاهنامه، نمونههایی همچون کاووس و گشتاسپ را داریم که پسران ِ بَرومند خود سیاوش و اسفندیار را بر اثر ِ آزکامگی، به کشتن میدهند و در تاریخ، موردهای بسیار، از جمله شاه عبّاس یکم صفوی را میبینیم که هیچ یک از پسران خود را زنده نگذاشت و نادرشاه افشار را که فرمان به کورکردن ِ پسر ِ خود رضاقلی میرزا داد !پس، نیاکان هوشمند ما با طرح ِ زنده گذاشتن ِ اژی دهاک، خواستهاند بگویند که خودکامهی ِ بیدادگر و جوانکش، همواره هست (این نباشد، یکی دیگر؛ گیرم که به نام و عنوان و جامه، دیگرگون) و خودکامهستیزی و پاسداری از داد و خِرَد و آزادگی و فرهنگ و پویاییی ِ اندیشه و گفتار و کردار ِ نیک، خویشکاریی ِ بایسته و گزیرناپذیر ِ هریک از مردمان از آغاز تا انجام ِ زندگانیست."
2. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی، 1386، ج1، ص82-84.
3. دینکرد، چاپ مدن، ص 811، س13-21؛ شایست ناشایست، به کوشش کتایون مزداپور، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ص 248. بیشتر متون پهلوی و منابع دورۀ اسلامی که سرچشمۀ آنها به تحریرهای خدای¬نامۀ پهلوی می¬رسد، آورده¬اند که فریدون به فرمان هرمزد ضحاک را نکشت یا اینکه نتوانست او را بکشد. اما بنا به یک روایت که منابع کمی آن را تأیید می¬کنند (تاریخ بلعمی، به کوشش محمد تقی بهار و محمدپروین گنابادی، تهران، ادارۀ کل نگارش، 1341، ص147؛ ترجمۀ تفسیر طبری، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1339، ج5، ص1154) و از این رو استوار نمی¬نماید، ضحاک به دست فریدون کشته شد. طبری بنا به شیوۀ خود هر دو روایت را آورده است. ثعالبی(غرر اخبار ملوک الفرس وسیرهم، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، 1900، ص34-35) که منبع عمدۀ او مانند شاهنامه ، شاهنامۀ ابومنصوری است نخست همان روایت شاهنامه را با اختلافات اندکی آورده و پس از آن روایت دوم را گویا بر اساس طبری نقل کرده است.
4. حصوری، علی، ضحاک، تهران، چشمه، 1378، ص24.
5. خطیبی، ابوالفضل، باز هم ماجرای ضحاک ماردوش، کتاب ماه هنر( ویژۀ هنر و اسطوره)، ش25و26، مهر و آبان 1379، ص56-58.
6. شاهنامه، ج1، ص78-81
7. شایست ناشایست، فصل دوم و سوّم.
8. شاکد، شائول، از ایران زردشتی تا اسلام: مطالعاتی دربارۀ تاریخ دین و تماسهای میان¬فرهنگی، ترجمۀ مرتضی ثاقب¬فر، تهران، ققنوس، 1381، ص49-56. در اینجا به دو نمونه اشاره می¬شود: «او(یمه) که از راز بزرگ و فرّ دادار بهره گرفته بود، به تن جسمانی به دوزخ رفت و سیزده زمستان را در دوزخ، به شکل دیو سپری کرد. و راز و ابزاری را که با آن دیو چیره می¬شد و بر مردم اقتدار داشت، به گونه¬ای معجزه¬آسا از دیوان ربود و دیوان را با ابزار خود زد و نابود کرد»(دینکرد، چاپ مَدَن، ص296)؛ «رستاخیزکردن[در کنار] بنیادِ شگفت و بزرگی [جهان] سامان داده شده است. پس این در نظر آفریدگان نادان، شگفت نماید. هیچ¬یک از موجودات ناقص گیتی و مینو، رازِ نهفت دادار نیکی¬دهش را ندانست، جز خودِ او که دانای کلِ پُردانش بر همه چیز است(دادستان دینی، پرسش36، بند 2)؛ در همین کتاب، پرسش 21، بند 2-3، از «رازِ مینوان» که به¬ویژه آگاهی از پاداش فرجامین پارسایان است، سخن گفته شده است.
9. Zaehner, R.C. The Dawn and Twilight of Zoroastrianism, London, 1961, pp. 34ff.
10. بندهش، گزارش مهرداد بهار، تهران، توس، 1369، ص149.
11.در بارۀ اژی¬دهاکه و بررسی روایات اوستایی و فارسی میانه و منابع دیگر در بارۀ او، به¬ویژه بنگرید به:
Skjervø, P.O.,”Aždahā/Ažidahāka”, Encyclopaedia Iranica, ed. By E. Yarshater, London and New York 1989.
برای شباهتهای دیگر میان اهریمن و ضحاک، بنگرید به: سرکاراتی، بهمن، «بنیان اساطیری حماسۀ ملّی ایران»، سایه¬های شکارشده، تهران، قطره، 1378، ص103-108. از جمله اینکه اهریمن گاو یکتاآفریده و گیومرت، نخستین انسان را می¬کشد و ضحاک هم گاو برمایه یا برمایون را که فریدون را پرورده بود و جمشید را که در برخی روایات نخستین انسان خوانده شده است.سرکاراتی در همینجا نظر حالب دارمستتر را در این باره نقل می¬کند: «در اینکه ضحاک یا اژدهاک آشکارا مظهرِ این¬جهانی اهریمن است، تردیدی نیست. چنانکه دارمستتر پا فراتر نهاده حتّی بر آن شده است که اسطورۀ اژدهاک که پیشینۀ هند و ایرانی دارد، باستانی¬تر است و اهریمن در آیین زردشتی در واقع تظاهر دینی اژدهاک محسوب می¬شود»:
J. Darmesteter, Ormazd et Ahreman. Paris 1877, p.102.
12. مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضّلی، تهران، توس ا364، فصل 26، بند 30-34.
13. روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، مؤسسّۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، ص30.
15. زند وهمن یسن، تصحیح متن، آوانویسی، برگردان فارسی و یادداشتها از محمّدتقی راشد محصّل، تهران، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370، فصل 9، بند 13-24؛ نیز بسنجید با: روایت پهلوی، ص60-61.
16. به گزارش گردیزی(زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران،1347، ص4) به جای سروش، ایزد نیریوسنگ(متن: نیروسنگ) از سوی هرمزد برای فریدون پیام آورد که ضحاک را نکشد.
17. ویدن¬گرن، گئو، دینهای ایران، ترجمۀ منوچهر فرهنگ، تهران، آگاهان ایده، 1377، ص71-79؛ سرکاراتی، بهمن، پهلوان اژدرکش در اساطیر و حماسۀ ایران»، سایه¬های شکارشده، تهران، قطره، 1378، ص242.
18. ثعالبی، غررأخبار ملوک الفرس وسیرهم، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، 1900، ص35؛ در روایت پهلوی(ص30) آمده است که گرشاسپ پوست دیو گندرو را از پای تا سر بکند و با آن دست و پای او را بست
19. برای این موارد و موارد دیگر، بنگرید به: سرکاراتی، بهمن، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسب در منظومه¬های حماسی ایران»، نامۀ فرهنگستان، س3، ش2، تابستان 1376(پیاپی: 10)، ص12-15؛ همین جستار در سایه¬های شکارشده، ص259-260.
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
Unknown
۸/۲۵/۱۳۸۸ ۴:۵۷ بعدازظهردر اساطير اژی دهاک (ماروش؛ اژدها شکل)از سویی نام ایزد بابلی مردوک است و از اینجاست بابلی ها تئوژیه (پرستنده اژدهای نیرومند) یا تازی نامیده شده اند. این ایزد در شمال و غرب ایران نیز تحت نام ماروتاش (مارشکل)پرستیده میشده است. مکان این ایزد از جمله زیر قله آتشفشانی دماوند به حساب می رفته است. از سوی دیگرآزی دهاک (آستیاگ=یعنی ثروتمند) پادشاه ماد و نابونید پادشاه مردوک پرست بابل به عنوان پادشاهان ایران و بابل توسط کورش سوم (فریدون) از بین رفتند.
ناشناس
۱۱/۰۷/۱۳۸۸ ۱:۲۷ قبلازظهر