24 دی ماه سالگردعروج ناگهانی زنده یاد دکتر احمد تفضّلی بود. 14 سال از روزی که به ناگهان از میان ما پر کشید و تنهایمان گذاشت می گذرد. بارها که از پلّه های فرهنگستان زبان بالا و پایین می روم، وجود نازنینش را حس می کنم که با آن جثّۀ کوچک و کت و شلوار شیک و کراوات خوشرنگ با شتاب از کنارم می گذرد. همیشه عجله داشت. گویی بسیار کارهای ناکرده داشت که باید انجام می داد. در مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی که بودم در بخش ما اطاق کوچکی بود که کتابهای ایرانشناسی کانگا در آن نگهداری می شد. این کتابها را خودِ دکتر تفضّلی برای مرکز از هند خریده بود. هفته ای یکی دو بعد از ظهر به بخش ما می آمد و کتابهای سراسر موریانه خوردۀ کانگا را با وسواس تمام مرتّب می کرد. یک بار از او پرسشی داشتم دربارۀ متن پهلوی «آمدن بهرام شاه ورجاوند». کتاب «متون پهلوی» جاماسب آسانا را گشود و سراسر این متن را چنان روان و دقیق خواند که گویی متنی فارسی را می خواند. کسانی که با زبان پهلوی با آن خط به راستی دشوار و معمّاگون آن آشنا باشند، می دانند که استاد در پهلوی دانی یگانه روزگار بود و نظیر نداشت. زمانی که علّامه دکتر عبّاس زریاب خوئی درگذشت، دکتر تفضّلی را در اطاق معاون اداری دایرة المعارف دیدم که اشک می ریخت و می گفت پرسشهایی را یادداشت کرده بودم که از ایشان بپرسم، می دانم که بعد از او دیگر هیچکس جواب پرسشهایم را نخواهد داد و سالهاست که دانشجویان و پژوهشگران ایرانشناسی نیک می دانند که پس از مرگ خودِ دکتر تفضّلی چه پرسشهایی بی پاسخ روی دستشان مانده است. به یاد آن دانشی مرد فرهیخته مقالۀ «فریدون»(مندرج در دانشنامۀ ایرانیکا) نوشتۀ استاد درگذشته را ترجمه کرده ام که در زیر می خوانید. پس از آن مطلبی به قلم نگارنده می آید با عنوان «فریدون در شاهنامه و ادب فارسی». هردو نوشته در جلد چهارم دانشنامۀ زبان و ادب فارسی(به کوشش اسماعیل سعادت) به چاپ خواهد رسید. روحش شاد و روانش به مینو آرام باد.
فریدون*
زنده یاد دکتر احمد تفضّلی
(صورت عربی شدۀ آفریدون؛ فارسی میانۀ پهلوی و مانوی: فریدون[1]؛ فارسی نو: فِریدون یا فَریدون؛ اوستایی: ثرَئِتئونه[2])، پهلوان اساطیری ایرانی. نام او چند بار در اوستا با لقب آثفیانی[3] آمده است(بارتولومه، ص 323)، یعنی از خاندان آثفیه[4] که گفته شده پدرش بوده است(یسنا، 9.7). آثفیه با آپتیۀ[5] ودایی قابل مقایسه است و هردو صورت از آتپیسِ[6] هند و ایرانی مشتق شده اند. هردو پهلوان هندیِ تریته آپتیه و اوستاییِ ثرَئِتئونه، پسر آثفیه اژدهایان را مغلوب کرده اند: اوّلی ویشوَروپه[7] را و دومی دهاکه. افزون بر این در سنت ایرانی هم ثرَئِتئونه پزشک بوده است و هم ثریته(قس: تریته)(یشتها 13.131؛ وندیداد، 20.2). از این رو، می توان حدس زد که در گذشته های دور آنان دو برادر از خاندان آتپیس بودند که یکی جنگجو بود و دیگری پزشک. ثرَئِتئونه در اساطیر ایرانی به تنهایی آوازه یافت و در مقام جنگجو و هم در مقام پزشک شناخته شد(بویس، دیانت زردشتی، جI، ص98-100). از آنجا که هر دو نام از ثری- به معنی «سه» مشتق شده اند، ثرَئِتئونه شاید در اصل یک نسب پسری پدری بوده است از ثریته/ تریته به معنی «پسرِ ثریته» و هر دو نامِ ثریته و ثرَئِتئونه می تواند به عنوان بازتابی از صورت آغازینِ تریتُ[8] فهمیده شود(لینکلن، ص 104-105).
در اوستا، برجسته ترین کار ثرَئِتئونه پیروزی او بر دهاکه[9]، اژدهای سه سر و شش چشم است(یشتها، 5.33-35, 15.23-24 ؛ یسنا، 9.7-8؛ وندیداد، 1.18). اگرچه در آنجا و در روایتی که طبری(ج1، ص208) نقل کرده، چنین می نماید که ثرَئِتئونه دهاکه را کشته است، ولی در نوشته های پهلوی (دینکرد، ص 548,811)، آشکارا گزارش شده است که او به پیروی از فرمان اُهرمَزد بدان سبب که مبادا از جنازۀ اژدها، موجودات گوناگون زیانکار بیرون آید، از کشتن او خودداری کرد و به جای آن، اژدها را در غل و زنجیر کرد و در دماوندکوه به زندان افکند. او در آنجا تا پایان جهان پای در زنجیر خواهد ماند و در همان زمان به دست گرشاسب کشته خواهد شد(روایت پهلوی، ویرایشِ دابار، ص 146-147). این روایت در منابع دورۀ اسلامی نیز گزارش شده است(طبری، ج1، ص208؛ فردوسی، ج1، ص82-83). چنین می نماید که این روایت بسط و گسترش بعدی اسطورۀ اصلی اوستایی در اندیشۀ مدرسی دیانت زردشتی باشد(بویس، دیانت زردشتی، جI، ص283). بدیهی است که به سبب همین پیروزی فریدون، در غالب موارد القاب «بسیار پیروزگر[10]»(روایت پهلوی، ص134)، «تگاور[11]» و «زورمند[12]»(دینکرد، جI، ص812,814) بدو داده شده است.
در شاهنامه (فردوسی، ج1، ص 61 به بعد)، فریدون، پسر آبتین و از نسل جمشید و فرانک(مجمل التواریخ، ص27: فریرنگ) معرفی شده است. بنا بر اوستا(وندیداد، 1.18)فریدون در در وَرِنَه[13] که در منابع بعدی با وَر، روستایی در ناحیۀ لاریجان یکی انگاشته شده(ابن اسفندیار، ص57؛ مرعشی، ص11؛ قس: طبری، ج1، ص205 که زادگاه او را دماوند آورده است)، زاده شده است. فرانک بلافاصله پس از کشته شدن پدر فریدون به دست ضحّاک(دهاک)، پسرش را به جنگلی می برد و همانجا گاو برمایه(فردوسی، ج1، ب114؛ ثعالبی، ص31: برمایون) بدو شیر می دهد. هنگامی که فریدون به سه سالگی می رسد، مادرش از بیم ضحاک همراه او به البرزکوه می گریزد. سرانجام کاوه(طبری، ج1، ص207 و منابع اسلامی دیگر: کابی) بر ضد ضحّاک شورش می کند و سپاه خود را به دژی که فریدون در آن پنهان شده بود، می برد. فریدون که در این زمان 16 سال(فردوسی، ج1، ص 64، ب153؛ دینکرد، ص 595: 9 سال) بیش نداشت، با یاری آنان بر آن می شود تا انتقام قتل پدرش را بگیرد. او از اروندرود عبور می کند و به بیت المقدس که کاخ ضحّاک در آنجا بود، می رود. او پس از نبردی سخت، ضحّاک را شکست می دهد و دو زن جمشید، اَرنَواز و شَهرناز(فردوسی، ج1، ص92، ب49؛ طبری، ج1، ص205: اَروناز و سَنواز؛ اوستا: اَرِنَواچی[14] و سَنهَواچی[15]) را که ضحّاک آنان را ربوده بود، می رهاند. به نظر می رسد که زنان جای گله های رها شده از چنگ اژدها را در اسطورۀ اصلی هند و ایرانی گرفته باشد(لینکلن، ص109 ). بر روی یک تعویذِ بازمانده از دورۀ ساسانی محفوظ در موزۀ بریتانیا در لندن، پهلوانی با گرزی گاوسار در دست راست تصویر شده که بر دیوی چیرگی یافته است. چنین می نماید که این تصویر نبرد فریدون با ضحاک را نشان می دهد(بیوار، ص522-524).
فریدون همچنین با مازَندَرها، مردمان خارجی دیومانند که با سیاهان(زنگی[16]: بندهشن، TD2، ص108-109؛ قس: متینی)یکی انگاشته شده است، نبرد می کند. خلاصه ای از این رویداد در دینکرد گزارش شده است(ص 812-814، قس: ص596,689؛ مینوی خرد، فصل 27.40؛ تفضّلی، 127-128). بر اساس این افسانه، پس از پیروزی فریدون بر ضحّاک مازندرها به سرزمینِ خونیره[17] (اوستا: خونیرَثه[18]) می تازند؛ مردم آنجا به فریدون شکایت می برند و او با مهاجمان در دشت پیشانسه[19] می جنگد، آنها را به سمهای(تحت اللفظی: پاهای) گاو برمایون می بندد، برخی از آنها را به سنگ تبدیل می کند و سرانجام آنها را از آن سرزمین اخراج می کند.
بر پایۀ اوستا(یشتها، 13.131) و نوشته های پهلوی، فریدون پزشک نیز بود. بنا بر روایتی (دینکرد، ص596) گویند جنبۀ کشاورزی فرّهِ(خورنه[20]) جَم(یَمَه) که به سومین طبقۀ اجتماعی ایران پیوسته است، به فریدون منتقل شده است، هرچند قاعدتاً بایستی بخش مربوط به جنگجویان فرّه جم بدو انتقال می یافت. بنابراین او قادر بود طاعون و بیماری¬های دیگر را دفع کند و از این رو لقب «پُربیشَز[21]، تحت اللفظی «بسیار شفادهنده» بدو دادند(دادستان دینی، بخش، 1، ص84، پرسش36.35؛ قس: ص97، پرسش36.80). شاید بتوان حدس زد که در اسطورۀ اصلی یا دست کم در یکی از تحریرهای آن، بخش کشاورزان به ثریته که در اوستا پزشک خوانده شده(وندیداد، 20.2)اختصاص یافته بوده است. در مرحلۀ بعدی این بخش همراه با تشخّص ثریته در مقام پزشک، باید به فریدون پیوسته شده باشد. در قطعه ای بازمانده از متن اوستایی، احتمالاً یک افسون، از ثرَئِتئونه بر ضد نیروهای اهریمنی یاری خواسته شده است(اوستا، ترجمۀ دارمستتر، 3.2؛ مُدی، 1900). بر روی گوهری بازمانده از دورۀ پارتی در مجموعۀ فالکینِر در لندن که احتمالاً تعویذی است که برای مقاصد طبّی درست شده، تصویر پهلوانی ایرانی، در حالی که بر دیوی غلبه کرده است، منقور است، این تصویر شاید نبرد فریدون را با دیوِ بیماری سخت به نمایش گذاشته باشد(بیوار، ص 518-523). محبوبیت فریدون در مقام پزشک در متن یک افسون به زبان فارسی میانۀ مانوی نیز همراه با «نامهای نیروهای» دیگر منعکس شده است(هنینگ، ص39-40).شماری تعویذ و افسون، نوشته شده به پهلوی، پازند و فارسی باقی مانده اند که در آنها از فریدون خواسته شده است که بیماری¬ها را شفا بخشد. زردشتیان پارسی هند هنوز هم از برخی از این تعویذها استفاده می کنند(مُدی، 1894؛ کانگا، ص141-145؛ بویس، پایگاه ایرانی دیانت زردشتی، ص63 به بعد). همچنین یک افسون به پهلوی و فارسی بر ضدّ موجودات زیانکار و نیروهای اهریمنی دیگر وجود دارد(متون پهلوی، ص 84؛ قس: مُدی، 1900، تجدید چاپ، ص125-126؛ زند خرده اوستا، ص121-122، بیرونی، ص229، تحفه الغرائب، ص217). در افسون دیگری به پهلوی از فریدون نام رفته و از او خواسته شده است که چشمۀ خشک شده ای را جاری سازد(روایت پهلوی، ویرایشِ دابار، ص201-202؛ ویرایش ویلیامز، جI، ص229، جII، ص265). در منابع دورۀ اسلامی، پایه¬گذاری طب و کشف انواع تریاک¬ها را بدو نسبت داده اند و گفته اند که مبدع تعویذها نیز بوده است(حمزۀ اصفهانی، 1961، ص34؛ طبری، ج2، ص 226؛ بلعمی، ص148؛ ابن بلخی، ص36؛ حمدالله مستوفی، ص84).
انتسابِ قدرتهای جادویی به فریدون به قدمت اوستاست. در روایتی (یشتها، 5.61-65) گفته شده است که او پاوروَه[22]، کشتی ران ماهر را در هوا معلّق نگه داشت، تا آنجا که او در جستجوی خانه اش سرگردان شد و سه روز و سه شب در هوا به این سو و آن سو می رفت، تا اینکه ایزدِ اردوی سورا اناهیتا[23] او را رهانید. این گزارش شاید به قایقرانی اشاره دارد که قایق او در معرض بادها به این سو آن سو می رود. فریدون از نیروهای جادویی خود در نبرد با مازَندَرها بهره جست. هنگامی که فریدون به پیش و بالا می تاخت، چون دم بیرون می داد از بینی راست او تگرگ می ریخت سرد چون زمستان و از بینی چپ او سنگ آتشناک می ریخت هر یک به اندازۀ خانه¬ای. او همچنین قادر بود دشمن خود را به سنگ تبدیل کند(دینکرد، ص814). یک بار فریدون برای آزمودن دلاوری سه پسرش خود را به سان اژدهایی خروشان و جوشان درآورد(فردوسی، ج1، ص103، ب221 به بعد). پیوند فریدون با جادو ممکن است موجب پیدایش این تفکر مدرسی شده باشد که تختگاه او در بابل که در منابع پهلوی و اسلامی مرکز جادوگران تلقّی می شد (حمزه اصفهانی، ص34؛ مسعودی، ج1، ص265)، قرار داشت
در منابع پهلوی و اسلامی، مانند دیگر پهلوانان و پادشاهان اساطیری دوران باستان، شماری از کرده های مربوط به تمدن آغازین ایرانی به فریدون منتسب شده است، از آن جمله اند: پایه¬گذاری شهر سَملان/سَمران، شهری شگفت¬انگیز در پَدِشخوارگَر[24] و آتشکده هایی در سه ناحیۀ مختلف. فریدون نخستین کسی بود که فیل را اهلی کرد و از آنها در جنگها بهره جست. او اسب را بر خر افکند تا استر پدید آمد و کارهای سودمند فراوان دیگر در جهان انجام داد. نوشته اند که فریدون 500 سال پادشاهی کرد. او را مبدع نجوم و فلسفه دانسته اند(مارکوارت، ص20,99-101؛ بندهشن، TD2, 209.6, 127.8, 239؛ دینکرد، 596.133؛ گردیزی، ص5-6؛ بلعمی، ص148؛ ابن بلخی، ص36؛ حمزه اصفهانی، ص17؛ مسعودی، ج1، ص265، ج2، ص398؛ طبری، ج1، ص229-230؛ ثعالبی، ص65؛یعقوبی، ص178؛ حمدالله مستوفی، ص84).
پیوند نزدیک فریدون با گاو قابل توجّه است. نیاکان توتمی او پسوند «گاو» دارند. این پیوستگی چه بسا بر گزارشهای بعدی تأثیر گذاشته باشد، برای نمونه: گرز معروف او با سرِ گاو(گرزِ گاوسار، مثلاً در فردوسی، ج1، ص71، ب257، ص82، ب444؛ ابن بلخی، ص12، 36، طبری، ج1، ص228، ثعالبی، ص34؛ ابن اسفندیار، ص58)، پرورش او به وسیلۀ گاوی با نام برمایون، نخستین کسی بود که در جشنِ «درِ مزینان»(16 دی؛ بیرونی، ص226؛ گردیزی، ص246) گاوسواری کرد، نشستن او بر گاو هنگام شکار(ابن اسفندیار، ص58) و بستن مازندرها به سم گاو برمایون(دینکرد، ص814. 11ff).
گویند فریدون دو برادر بزرگتر داشت که او را در نبرد بر ضدّ ضحاک یاری رساندند: برمایون(فردوسی، ج1، ص58، ب44 به بعد، ص70، ب253-254، ص72، ب272: برمایه) و کتایون(بندهشن، TD2، ص229.11؛ دینکرد، ص320؛ فردوسی، همانجا). بنا بر داستانی این دو برادر کوشیدند با رها کردن تخته سنگی از کوه، فریدونِ خفته را بکشند، اما او از نیروهای جادویی خود بهره برد و سنگ را بازایستاند(گردیزی، ص4).
گفته شده است که فریدون قلمرو پادشاهی خود را بین سه پسرش بخش کرد: روم را به سلم داد، ترکستان به توز(فردوسی: تور) و ایران و هندوستان به ایرِز[25](فردوسی: ایرج). بین این سه کشمکش بالا گرفت که در نتیجۀ آن پسر کهتر، ایرِز/ایرج به دست دو برادر دیگر کشته شد(بندهشن، TD2، ص211، 229؛ دینکرد، ص596,689؛ ایادگار جاماسپی، فصل4.39؛ مینوی خرد، فصل 21.24؛ فردوسی، ج1، ص106 به بعد؛طبری، ج1، ص229؛ ثعالبی، ص41؛ مسعودی، ج1، ص 265؛ حمزه اصفهانی، 1961، ص34؛ تفضّلی، ص114-115).
بر اساس یک روایت، فریدون نخست بی¬مرگ بود، ولی اهریمن او را میرنده کرد(مینوی خرد، فصل 8.27)، زیرا هم به اهرمزد ناسپاس شد(روایت پهلوی، ویرایش دابار، ص139؛ ویرایش ویلیامز، جII، ص78) و هم اینکه ایرِز/ایرج را بر دو پسر بزرگتر برتری داد(ثعالبی، ص42؛ تفضّلی، ص111).
در منابع دورۀ اسلامی، فریدون مانند پهلوانان ایرانی دیگر با برخی شخصیتهای کتاب مقدس و قرآنی مانند نوح(بیرونی، ص46)، ابرهیم(مقدسی، ج3، ص142، 144) و نِمرود(دینوری، ص8) یکی انگاشته شده است. رواج عناصر سامی در افسانۀ فریدون به دورۀ اسلامی نیز مربوط می شود. برای نمونه، داستانی که بنا بر آن، او در بطن مادرش دوقلو بود و تولّد اعجاب¬اگیز او(مقدسی، ج3، ص142) که به الگوی داستان یعقوب و عیصو پرداخته شده است.
منابع
ابن بلخی، فارس¬نامه، به کوشش گ. لسترنج و رینولد ا. نیکلسون، کمبریج، 1921م؛
بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، به کوشش جی. دبلیو. فوک، برلین، 1952؛
تفضّلی، احمد، ترجمۀ مینوی خرد، تهران، 1354، تجدید چاپ: 1364؛
ثعالبی ، ابومنصور، غررأخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش هرمان زُتنبرگ، پاریس 1900 ؛
فردوسی، ، شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق ، نیویورک، 1987
گردیزی، عبدالحی بن ضحّاک، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347؛
متینی، جلال، «مازندران»، ایران¬نامه، 2، 1363/1984؛
طبری، محمد بن جریر، کتاب تاریخ الرسل والملوک، به کوشش یان دوخویه و دیگران، لایدن، 1897-1901؛
مجمل التواریخ والقصص، به کوشش محمد تقی بهار، تهران، 1318؛
ابن اسفندیار، محمد بن حسنف تاریخ طبرستانف به کوشش عباس اقبال، تهران، 1320؛
مسعودی، ابوالحسن علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلّا، بیروت، 1969-1972؛
تحفه الغرائب، به کوشش جلال متینی، تهران، 1371؛
حمزه اصفهانی، ابوالحسن، کتاب تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، بیروت، 1961؛
بلعمی، ابوعلی محمد، تاریخ بلعمی، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1341؛
حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائی، تهران، 1336-1339؛
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ، به کوشش ام. تی. هوتسما، لایدن، 1883؛
مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1899-1919؛
دینوری، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، به کوشش ولادمیر گورگیاس(Guirgass)، لایدن، 1888؛
مرعشی، ظهیر الدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به کوشش ب. دُرن، سنت¬پترزبورگ، 1850؛
Ayādgār ī jāmāspīg, ed. G. Messina as Libro apocalittico persiano: Ayātkār i žāmāspīk, Rome, 1939.
Avesta. Die heiligen Bücher der Parsen, ed. K. F. Geldner, , 3 vols. in 1, Stuttgart, 1886-95.
Christian Bartholomae, Altiranisches Wörter-buch, Strassburg, 1904; repr. Berlin, 1961.
D. H. Bivar, “A Parthian Amulet,” BSOAS 30, 1967, pp. 512-25.
Mary Boyce, A History of Zoroastrianism I-II, HO I/VIII/1, 2/2A, Leiden, 1975-82.
Idem, A Persian Stronghold of Zoroastrianism, Oxford, 1977.
The Bûndahishn, Being a Facsimile of the TD Manuscript No. 2 . . ., ed. T. D. Anklesaria, Bombay, 1908.
The Dadistan-i Dinik, Part I, Pursishn I-XL, ed. T. D. Anklesaria, Bombay, 1913.
Dânâk-u mainyô-i khrad, ed. T. D. Anklesaria, Bombay, 1913.
James Darmesteter, Le Zend-Avesta: Traduction nouvelle avec commentaire historique et philologique, 3 vols., Paris, 1892-93; repr. Paris, 1960.
The Complete Text of the Pahlavi Dinkard, 2 vols., ed. D. M. Madan, Bombay, 1911.
W. B. Henning, “Two Manichaean Magical Texts,” BSOAS 12, 1947, pp. 39-66.
K. E. Kanga, “King Farīdūn and a Few of His Amulets and Charms,” in The K. R. Cama Memorial Volume, Bombay, 1900, pp. 141-45.
B. Lincoln, Priests, Warriors and Cattle, Berkeley and Los Angeles, 1981.
J. J. Modi, Charms or Amulets for Some Diseases of the Eye…, Bombay, 1894; repr. in Anthropological Papers I, Bombay, 1911, pp. 43-50.
Idem, “Nirang-i Jashan-ī Burzigarān …,” Journal of the Anthropological Society of Bombay 5, 1900, pp. 398-405; repr. in Anthropological Papers I, Bombay, 1911, pp. 122-30.
Idem “An Avesta Amulet for Contracting Friendship,” in Anthropological Papers I, Bombay, 1911, pp. 131-39.
The Pahlavi Rivâyat Accompanying the Dâdestân-î Dînîk, ed. B. N. Dhabhar, Bombay, 1913.
The Pahlavi Rivāyat Accompanying the Dādestān ī Dēnīg, ed. A. V. Williams, 2 vols., Copenhagen, 1990.
Josef, Markwart, A Catalogue of the Provincial Capitals of Ērānshahr (Pahlavi Text, Version and Commentary), ed. Giuseppe Messina, Analecta Orientalia 3, Rome, 1931.
Zand ī Xūrdag Abestāg(Zand-i Khūrtak Avistāk), ed. B. N. Dhabhar, Bombay, 1927.
*Tafazzoli, Ahmad, “FERĒDŪN”, Ensyclopaedia of Iranica, ed by
E. Yarshater, Vol. IX, New York, 1999, pp. 531-533
******************************
فریدون
در شاهنامه و ادب فارسی
کامل¬ترین تحریر داستان فریدون در شاهنامه و خلاصه ای از همان در غرر اخبار ثعالبی آمده است. بنا به شاهنامه، ضحّاک در اواخر پادشاهی خود خوابی می بیند که در آن سه مرد جنگی به کاخ شاهی او فرود می آیند و آنکه کهتر بود با گرزۀ گاوسار خود بر سرش می کوبد، او را به بند می کشد و به تاخت به دماوندکوه می برد و در آنجا به بندش می کشد. ضحاک سراسیمه از خواب برمی خیزد و از موبدان خوابگزار می خواهد که تعبیر خواب او را بگویند. یکی از موبدن جرئت می کند و بدو می گوید گُردی آفریدون نام از مادر خواهد زاد و چون ببالد با گرزِ گاوسار خود ترا به بند می کشد. موبد در پاسخ به ضحاک که او چه کینی از وی به دل دارد، می گوید بدان کین که تو پدرش آبتین و گاو برمایه را که دایۀ اوست می کشی. پس ضحاک از این سخن موبد بیهوش بر زمین افتاد و چون به هوش آمد نشان فریدون را به جاسوسان خود داد تا او را بیابند. از آن سو، چون فریدون از مادر بزاد، سربازان ضحاک پدرش آبتین را یافتند و بکشتند. پس مادر فریدون، فرانک از بیم ضحاکیان به مرغزاری گریخت و نوزاد خود را به نگهبان آنجا سپرد و پس از آنکه بدو سفارش کرد که از گاو مرغزار که برمایه نام داشت به نوزادش شیر دهد، از آنجا گریخت، ولی پس از سه سال از بیم آنکه مبادا پسرش به دست ضحاکیان که سخت در جستجوی او بودند، بیفتد، بدان مرغزار بازگشت و فریدون را به سوی هندوستان، به البرزکوه برد و او را به مرد دینداری سپرد تا بپرورد. ضحاک چون از مرغزار و گاو برمایه باخبر شد، بدانجا تاخت و گاو را بکشت و چون فریدون را نیافت مرغزار و خان او را به آتش کشید(فردوسی، ج1، ص57-64؛ ثعالبی، ص27-31).
فریدون چون به شانزده سالگی رسید از البرزکوه به پایین آمد و از مادرش نشان پدرش را پرسید و فرانک همۀ ماجراهایی که بر او و پدرش رفته بود، بازگفت. پس فریدون برآشفت و بر آن شد تا بر ضحاک بشورد. از آن سو کاوۀ آهنگر بر ضد ضحاک سر به عصیان برداشت و با پیروان خود نزد فریدون آمد . فریدون با درفش کاویانی که از چرم آهنگری کاوه بود و آن را با گوهرهای فراوان آراسته بودند و همراه با دو برادرش کتایون و برمایه و مردمی که بدو پیوسته بودند، در حالی که گرز گَرانی که پولادگران بسانِ پیکر گاوی ساخته بودند، در دست داشت، به سوی کاخ ضحاک تاخت. در بین راه، هنگامی که فریدون در پای کوهی به خواب رفته بود، دو برادر بزرگترش، سنگ بزرگی را از کوه به سویش روانه کردند تا او را از پای درآورند، اما او به موقع بیدار شد و با افسون سنگ را پیش از آنکه بدو رسد، بازایستاند و بی آنکه این نابه¬کاری برادرانش را بر ایشان آشکار سازد، به راه افتاد، از اروندرود گذشت و به بیت المقدس، تختگاه ضحاک رسید. فریدون با گرز گاوسار خود نرّه دیوان نگهبان کاخ را فروکوبید و ارنواز و شهرناز، خواهران جمشید را که ضحاک به ستم به مشکوی خود برده بود، رهانید. از آن سو، پیشکار ضحاک، کُندرو(گَندَرو) شتابان خود را به ضحاک رساند و ماجرا را بدو بازگفت و ضحاک سراسیمه خود را به تختگاه و کاخش رساند، ولی فریدون با گرز گاوسار خود بر سرش کوبید. اما سروش، پیک هرمَزد ظاهر شد و بدو پیغام داد که ضحاک را نباید بکشد، بلکه باید او را به دماوندکوه ببرد و در آنجا به بند کشد و فریدون چنین کرد(همان، ص64-86؛ ثعالبی، ص32-35).
فریدن بر تخت شاهی بنشست و چون پنجاه سال از پادشاهی او سپری شد، صاحب سه پسر شد و جندل، یکی از معتمدان خود را فرمان داد تا برای پسرانش سه دختر از نژاد مهان بیابد. پس جندل دختران سرو، شاه یمن را برای پسران فریدون خواستگاری کرد. سه پسر راهی یمن شدند و سرو که به سبب علاقۀ فراوان به دخترانش نمی خواست آنان از او دور شوند، با افسون سرما و باد دمان برآورد تا پسران را نابود کند، اما کاری از پیش نبرد و به ناچار دختران را با پسران فریدون همراه ساخت. از آن سو فریدون برای آزمودن پسرانش خود را به هیئت اژدهایی مهیب درآورد و در برابر آنان قرار گرفت، پسر بزرگ از پیش او گریخت و میانی به مقابله برخاست و پسر کهتر او را تهدید کرد که پسر فریدون است و از سرِ راه او بیرون رود. فریدن خود را به پسران بازنمود و پس از این آزمون، پسر بزرگ را سلم ، میانی را تور و کهتر را ایرج نام نهاد. سپس جهان را بین پسرانش بخش کرد: روم و خاور را به سلم داد و او را خاورخدای نامیدند، ترکستان چین را به تور داد و او را توران¬شاه نامیدند و ایران و دشت نیزه¬وران(عربستان و یمن) و نیز نیابت خویش به ایرج داد و او را ایران¬خدای نام نهادند. اما سلم چون به مقر فرمانروایی خود رفت، از سهم خود سخت ناخشنود گشت و پس از آنکه تور را با خود یار ساخت، آن دو فرستاده ای نزد پدر فرستادند و او را به ناراستی در تقسیم فرمانروای اش متهم کردند و از او خواستند تاج از سر ایرج برگیرد و اگر چنین نکند با لشکری گران به سرزمین ایرج می تازند و او را نابود می کنند. ایرج چون از ماجرا باخبر شد، از پدر خواست خود نزد برادران رود و دل کینه جوی آنان را به مهر آورد. پس فریدون نامه ای به سلم و تور نوشت و در آن از آن دو خواست با ایرج بر سرِ مهر آیند. پس ایرج با نامۀ پدر به نزد سلم و تور شتافت، ولی تور قصد جان ایرج را کرد و ایرج با اینکه بدو گفت تاج شاهی را بدو می دهد تا در امان بماند، سودی نبخشید و تور با خنجر زهرآلود سرِ برادر را از تن جدا کرد و آن را برای فریدون فرستاد.(همان، ص89-124؛ثعالبی، ص35-51)
پس از مدتی یکی از کنیزان ایرج به نام ماه¬آفرید که از شوی خود باردار بود، دختری بزاد و چون بزرگ شد فریدون پشنگ را به همسری او درآورد و از آن دو پسری دروجود آمد که منوچهر نام نهادند و منوچهر چون بزرگ گشت و بالید، فریدون تاج و تخت شاهی را بدو سپرد. سلم و تور پس از آگاهی از این ماجرا فرستاده دای نزد فریدون فرستادند و برای کشتن ایرج از او پوزش خواستند و بدو نوشتند که دیو آنان را گمراه کرده بود، اما فریدون پاسخ نوشت که منوچهر جز برای کین جستن از ایرج نزد آنان نخواهد آمد. پس سلم و تور با سپاهی گران به جنگ فریدون آمدند و از آن سو منوچهر با یلان ایران از جمله سام و قارن و قباد و شیروی در برابر سلم و تور صف آراست. تور هنگامی که خواست بر لشکر منوچهر شبیخون زند، منوچهر در کمین او نشست و او را با نیزه بزد و از اسب سرنگونش ساخت و سر از تنش جدا کرد. سپس سر تور را همراه با نامه ای نزد نیایش فریدون فرستاد. پس از آن به نبرد سلم که در دژی پناه گرفته بود، شتافت و او را نیز بشکست و سر از تنش جدا کرد و سر او را نیز نزد فریدون فرستاد و سرانجام خود همراه با غنایم فراوانی که از سلم و تور گرفته بود نزد فریدن شتافت. فریدون پس از پانصد سال پادشاهی درگذشت(همان، ص125-157؛ ثعالبی، ص52-65).
در شاهنامه فریدن با لقب «فرخ»(خجسته) شناخته می شود و این لقب بارها برای او به کار رفته است(ج1، ص85،93،104،جم). در تاریخ ملّی ایران فریدون آخرین فرمانروایی است که جهان متحد را زیر فرمان داشت و پس از او این یکپارچگی فرمانروایی برای همیشه از بین می رود. در شاهنامه داستان فریدون شکل نهایی خود را می یابد و کارنامۀ این فرمانروا سراسر ستایش انگیز است و حتی در ماجرای تقسیم فرمانروایی او که پسر کهتر را به جانشینی خود در ایران که مهمترین و آبادترین سرزمینها بوده است، برمی گمارد، انتقادی متوجّه او نمی شود. روایتی در مینوی خرد دربارۀ فریدن نقل شده که برخی ایرانشناسان با تقسیم جهان بین پسرانش ارتباط می دهند. بنا به این روایت جم و فریدون و کاووس شاه بر پروردگار خویش ناسپاس شدند، بدان سبب که بهرۀ اندکی از خرد بدیشان رسیده بود(فصل56، بند21). در جای دیگر از همین کتاب آمده است که هر سه جاودان بودند، ولی اهریمن آنان را میرنده کرد(فصل7، بند27-28). در شاهنامه در بیتی چنین آمده است: ببینید تا جمّ و کاوس شاه / چه کردند کز دیو جستند راه(فردوسی، ج6، ص554). چنانکه ملاحظه می شود در این بیت برخلاف آنچه در مینوی خرد آمده، فریدون در زمرۀ گناهکاران همراه دو تن دیگر نیست. وست(ص 35، یادداشت 1، نیز نک. تفضلی، ص110-111) حدس می زند که شاید این عمل فریدون که کشور را میان سه فرزند خود تقسیم کرد و سهواً باعث شد که تخم کینه در میان آنان پراگند شود، در نظر بعضی گناه محسوب شده است. به روایت ثعالبی(ص42) فریدون مرتکب اشتباه شد و از روی هوی و هوس و نه تدبیر(فی العمل بالهوی لا بالرأی)، فرزند کوچکتر را بر فرزند بزرگتر ترجیح داد.
گذشته از جادو، برخی دیگر از روایات رازآمیز در ماجراهای مربوط به فریدون دیده می شود. در شاهنامه آمده است هنگامی که فریدون گرز گاوسار را بر سر ضحاک کوبید، ناگهان سروش بیامد و رازی را در گوش فریدون بگفت که او را نکشد(فردوسی، ص84، ب477). در شاهنامه به این پرسش که چرا فریدون ضحاک را نکشت، پاسخ داده نشده است. اما در متون پهلوی آمده است که چنانچه ضحاک به دست فریدون کشته می¬شد جهان پر از خرفستر(xrafstar: حیوانات موذی مانند مار، کژدم، سوسمار، وزغ و سمور آبی که طبق سنت زردشتی باید نابود شوند) می-شد(شایست ناشایست، ص 248). برخی بر آن¬اند که «نکشتن رهبر یک نهضت به دلیل دامن زدن به آتش خشم مردم(خرفستران) بوده است. این بخش از روایت بسیار اصیل، نشانۀ تعلّق ازدهاک به تودۀ مردم و قیام رهبر یا قهرمانی از جامعۀ اشتراکی اوّلیه است»(حصوری، ص 24). این نظر که احمد شاملو(متن سخنرانی جنجالی او در دانشگاه برکلی، ص6-11) نیز آن را پذیرفت، بر پایۀ هیچ سند، قرینه و شاهد متقنی استوار نیست. برعکس، به نظر می رسد که فریدون با نکشتن و در غل و زنجیر کردن ضحّاک، خفّت و خواری سختی را به پیروانش تحمیل کرد، چندانکه این خفّت و خواری با کشته شدن ضحاک رخ نمی¬نمود. از منظر دیگری نیز می¬توان بدین رویداد نگریست. چه بسا با کشته شدن یک رهبر، پیروان او مدّعی شوند که او نمرده، بلکه در زمان مقتضی ظهور می¬کند و دوباره حکومت را به دست می¬گیرد یا اینکه ممکن است شخص دیگری شبیه او را عَلَم کنند و به مبارزۀ خود ادامه دهند. با دربند شدن ضحاک همۀ این اقدامات محتمل از سوی پیروان ضحّاک سلب شد. فریدون با دربند کردن ضحاک قدرت بی¬چون و چرای خود را نیز به نمایش گذاشت که با کشتن ضحاک این قدرت خیره¬کنندۀ او جلوه نمی¬کرد. پیروان ضحاک اگر نیرو و توان کافی داشتند، می¬توانستند به دماوند هجوم برند، رهبر خود را آزاد کنند و فریدون را به زیر بکشند. از اینها گذشته چنانکه در سطور بعد خواهد آمد، نبرد فریدون و گرشاسپ با ضحاک ، بن¬مایۀ هند و اروپایی دارد و اسطوره¬های مشابهی در میان این اقوام دیده می¬شود. در همۀ موارد با اژدهایی اهریمنی رو به رو هستیم که بی-نظمی و آشوب و ناامنی را بر جهان حاکم می¬کنند و پهلوان/ایزدی گندآور او را به بند می¬کشد و امنیت و نظم را به جهان بازمی¬گرداند. (برای بحثی دربارۀ این نظر نک. خطیبی، ص56-58).
اما «راز» در بیت مورد نظر در شاهنامه در مورد نکشتن ضحاک، بی گمان به علّتی که در متون پهلوی برای این کار فریدون آمده است، مربوط نمی شود. واژۀ راز در متنهای پهلوی مربوط به دسته¬ای از رازهای دینی است که معمولاً با عرصه¬های آفرینش و فرجام¬شناسی و نیز آگاهی از شیوۀ خاص نبرد با دیوان و اهریمن ربط دارد(شاکد، ص49-56) . بنا به روایات موجود در متون پهلوی در زمان رستاخیز ضحاک به سفارش اهریمن پیش از آنکه فریدون برخیزد، بند می گسلد و یک سوم از آفریده های اورمزد را می بلعد. پس آب و آتش و گیاه از اورمزد می خواهند تا فریدون را برای زدن ضحاک زنده کند، اما اورمزد به سروش مأموریت می دهد که به جای فریدون، گرشاسپ را برای مبارزه با ضحاک بیدار کنند(زند بهمن یسن، فصل 9، بند13-24؛ شایست ناشایست، ص 60-61)، . بنا براین، آن رازی که بنا به شاهنامه سروش در گوش فریدون می گوید همان است که در این روایت می¬بینیم که بنا به تقدیر ازلی، کشتن ضحاک نه در آن زمان به دست فریدون به انجام می¬رسید و نه در هیچ زمان دیگری.
ماجراهای فریدون و گرشاسپ و مبارزۀ آنان با نیرومندترین یاران اهریمن منقول در اوستا و متون پهلوی، پیشینۀ هند و اروپایی دارد. بنا به ریگ¬ودا ایندره در نبرد با دشمن شیطانی خود داسَه(Dâsá)که همان واژۀ دَهَه(Daha) در اژی¬دهاکه است، دو همسر محبوب او را که دهینه(neé(Dhنام دارد و به معنی گاو شیرده است، آزاد می¬کند. ویدن¬گرن از یک سو آزادگردانی گاوها به دست ایندره در اسطورۀ هندی و رهاسازی همسران محبوب اژدها به دست پهلوانان خدایی را در یک زمینه قرار می¬دهد و از سوی دیگر نامِ دهینه را با ایزدبانوی اوستایی دئنا(daēnā) یا دین مرتبط می-داند. ایندره به ورترهن(Vŗtrahan) به معنی کشندۀ ورتره اژدهایی که باران را در اختیار خود گرفته بود، نامبردار است. ورتره، اهی(Ahi) به معنی افعی نیز نامیده می¬شود که همان اژی(Aži) در اژی¬دهاکه است. ایندره با تریته آپتیه(Trita Āptya ( که برابر هندی پهلوان ایرانی فریدون یا ثرئتئونه(Өraētaona) با لقب آثویه((Āөwya است، رابطۀ بسیار نزدیکی دارد و گاه با او یکی انگاشته می¬شود. حتی گاهی کشندۀ ورتره و داسه معرفی می¬شود(ویدن¬گرن، ص 71-79؛ سرکاراتی، «پهلوان اژدرکش در اساطیر و حماسۀ ایران»، ص 242).چنانکه دیدیم خویشکاری ایندره و تریته آپتیه در برابر دشمنانشان ورتره (هندی: اهی) و داسه و آزادسازی زنانِ در چنگ اژدها، در ایران بین فریدون و کرساسپه (Kərəsāspa) یا گرشاسپ در برابر اژی¬دهاکه تقسیم شده است: فریدون اژی¬دهاکه را شکست می¬دهد و زنان در چنگ اژدها، یعنی ارنواز(اوستایی:Arənavak- ) و شهرناز(Saŋhavak-) را آزاد می¬کند و کرساسپه در زمان فرشگرد یا نوسازی جهان اژی¬دهاکه را می¬کشد. ایندره با گرز معروف خود(vájra) که نماد آیینی تندر و آذرخش است ورتره را می¬کشد. همین گرز که ویژۀ اژدهاکشی است، با نام گرز گاوسار،هم در دستان گرشاسپ دیده می¬شود و هم در دستان فریدون که با آن اژی¬دهاکه را اسیر و سرانجام نابود می¬کنند. بنابر این خطوط کلی این اسطوره چنین است: اژدها(ورتره، اژی¬دهاکه) باران و آب را در تملّک خود گرفته است، ولی پهلوان اژدرکش (ایندره، فریدون و گرشاسپ) اژدها را به بند می¬کشد و آبها را که زنان(دهینه، ارنواز و شهرناز) و گاوان نماد آن است، آزاد می¬کند. از سوی دیگر، بن¬مایۀ ویرانگری و تباهکاری اژدها و اسارت او به دست پهلوان/ایزد و برخاستن و بند گشودن اژدها در پایان جهان و ویرانگری دوبارۀ او و کشته شدن نهایی او به دست همان پهلوان یا پهلوان دیگر در اساطیر اروپایی نیز دیده می¬شود. اهریمنِ اساطیر ژرمنی به نام لکی(Loki) که خدایان با رنج فراوان او را گرفته و با بندی که از رودههای پسرش ساخته شده، بر سه صخرۀ بلند بسته¬اند و بر اثر تقلّای دردناک او زمین می¬لرزد، در پایان جهان زنجیر می¬گسلد و به جهان و جهانیان می¬تازد، ولی به دست پهلوان کشته می¬شود. بنا به یک روایت فریدون باریکه¬ای از پوست ضحاک را بکند و با آن او را ببست(ثعالبی، ص34). در اساطیر یونانی تیفون، اژدهای هیولاوش که مظهر تباهی و آشوب است، پس از نبردهای خونین با زئوس سرانجام به دست او در زیر کوه آیتنه(Aitna) مدفون می¬شود. به روایتی او هم مانند ضحاک روزی از بند خواهد رست و به ویرانگری خواهد پرداخت، ولی سرانجام نابود خواهد شد(برای این موارد و موارد دیگر نک. سرکاراتی، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسب در منظومه های حماسی ایران»، ص12-15).
در کوش¬نامه روایت متفاوتی از تولد و کودکی و جوانی فریدون نقل شده است که بنا بر آن آبتین از نسل جمشید با دختر طیهور، فرمانروای ماچین به نام فرارنگ ازدواج می کند و به راهنمایی جمشید که در خواب بر او ظاهر می شود، به ایران می آید و در آمل از بیم ضحاکیان در بیشه ای سکونت می کند. آبتین بار دیگر جمشید را در خواب می بیند که وزیرش کامداد خواب او را چنین تعبیر می کند که از تو شهریاری دروجود می¬آید. پس از مدتی فریدون زاده می شود و به جای گاو برمایه در شاهنامه، دو زن تا مدت سه سال همزمان فریدون را شیر می دهند. بار دیگر جمشید در خوابِ آبتین ظاهر می شود و کامداد چنین تعبیر می کند که فریدون باید به جای امنی برده شود . پس او را نزد سلکت فرمانروای دژی در دماوند که ضحاکیان نتوانسته بودند بر آنجا چیره شوند، می سپارند. آبتین در جنگی با ضحاکیان که به دنبال او و فریدون بودند همراه با دو پسرش کشته می شود و مغز سر هر سه را خوراک ماران ضحاک می کنند و فریدون که در این زمان به بیست سالگی رسیده بود، پس از آگاهی از این ماجرا با یاران خویش بر ضد ضحاک می شورد و او را به بند می کشد(ایرانشاه، ص 200 به بعد؛ متینی، ص 98-104).
در طومار نقالان و روایات مردمی، داستانهایی دربارۀ فریدون آمده که برخی به روایت شاهنامه نزدیک است و برخی دیگر مانند آنچه در کوش¬نامه آمده است، با آن تفاوت دارد. مثلاً بر پایۀ طومار هفت لشکر(ص34) که به رغم پاره ای اختلافات، به شاهنامه نزدیک تر است، فریدون به جای سروش با راهنمایی سیمرغ ضحاک را در دماوند کوه زندانی ساخت. در برخی روایات دیگر نقش کاوه در داستان فریدون پر رنگ تر است. بنا بر یک روایت کاوه تختگاه ضحاک را تسخیر می کند و او را متواری می سازد و پس از آنکه جمشید در خواب او را به مخفی¬گاه فریدون راهنمایی می کند، او را می یابد و همراه با او به نبرد ضحاک می رود(انجوی، ج2، ص312-313). در این روایت و روایت دیگری(همو، ج2، ص305-306) به جای فریدون خودِ کاوه ضحاک را به بند می کشد.
در نظم و نثر فارسی از کهن ترین ایام فریدون شخصیت بسیار محبوبی بوده است و شاعران و نویسندگان به درایت، دادگری و نیرومندی و گنج او مثل می زدند و نیز در آثار خود به بخشهای متعددی از داستان فریدون اشاره کرده اند. دقیقی(95) در بیتی هم به گاو برمایون(در شاهنامه: برمایه) اشاره دارد و هم گفته است که جشن مهرگان را فریدون که گفته اند در روز مهر از ماه مهر ضحاک را بند کرد(ثعالبی، ص36؛ قس. بیرونی، ص223)، بنا نهاد(نیز نک. بیتی از مُنجیک ترمذی در مدبّری، 201؛ منوچهری، ص174؛ گردیزی، ص6؛ فرخی، ص221؛ امیرمعزّی، ص215؛ ابن بلخی، ص36). به روایت بیرونی(همانجا) بستن کُستی و باژ(زمزمه) گفتن از همین زمان رایج شد. همچنین برپایی جشن دیگری به نام «درامزینان»(16 دی) نیز به دوران فریدون منسوب است(همو، ص 227؛ نیز نک. صفا، ص 4449، 456). بنا به برخی منابع دیگر فریدون بانی جشن سده نیز بوده است(عنصری، ص 14؛ نوروزنامه، ص 10). بسیاری از شاعران به «گنج فریدون» در دو معنی مثل زده اند: یکی به عنوان نوایی موسیقی که به باربد نوازندۀ دوران خسروپرویز منسوب است (نک. بیت معروف منوچهری، ص180: بر گلِ تر عندلیب گنج فریدون زده¬ست؛ اسدی طوسی، لغت فرس، ذیل گنج فریدون؛ طرسوسی، ج1، ص528). همچنین به نوای دیگری نیز به نام «یزدان¬افریدون» اشاره شده که باربد آن را می نواخته است(عوفی،ج1، بخش5 ص385)؛ دیگری در معنی ذخایر عظیمی که به این قهرمان منسوب است(قطران تبریزی، ص59؛ خاقانی، ص321؛ ناصرخسرو، ص382؛ نظامی 509؛ خواجوی کرمانی، ص607). برخی شاعران دیگر از گُرز فریدون(منوچهری، ص58، خاقانی، ص113؛ لامعی، ص40؛ سنایی، ص377،852)، بخش کردن جهان بین پسرانش(ابوحنیفه اسکافی در مدبّری، ص590)، جامِ فریدون(مُنجیک ترمذی در مدبّری، ص241)، افسونی که بدان جادوان را بند می کرد(امیرمعزّی، ص142) و گذر او بدون کشتی از جیحون(عنصری، ص120) اشاره دارند. در سندبادنامۀ منظوم(عضد یزدی، ص332) متن اندرزنامه¬ای آمده است که گفته شده بر دیواره های کاخ فریدون نگاشته بودند. همچنین متن کوتاهی از اندرزهای فریدون در کتاب ثعالبی(ص40-41 ) آمده است.
منابع
ابن بلخی، فارس¬نامه، به کوشش گ. لسترنج و رینولد ا. نیکلسون، کمبریج، 1921م(تهران، 1363)؛
اسدی طوسی، علی بن محمد، لغت فرس، به کوشش عباس اقبال ، تهران، 1319؛
اسدی طوسی، گرشاسب¬نامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1317؛
امیرمعزّی، دیوان، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1318؛
انجوی شیرازی، سیدابوالقاسم، فردوسی¬نامه، مردم و شاهنامه، تهران، 1363؛
ایرانشاه(ایرانشان) بن ابی¬الخیر، کوش¬نامه، به کوشش جلال متینی، تهران ،1377؛
بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، به کوشش زاخائو، لایپزیک، 1923؛
تفضّلی، احمد، تعلیقات مینوی خرد(نک. مینوی خرد)؛
ثعالبی نیشابوری، ابومنصور، تاریخ غررالسیر (غررأخبار ملوک الفرس و سیرهم)، به کوشش ﮬ . زُتنبرگ، پاریس 1900 (تهران 1963)؛
حصوری، علی، ضحاک، تهران، 1378، ؛
خاقانی شروانی،افضل¬الدّین بدیل بن علی، دیوان، به کوشش ضیاء¬الدّین سجّادی، تهران، 1368؛
خواجوی کرمانی، کمال الدین محمود، دیوان، به کوشش احمد سهیلی خوانساری، تهران، 1334
خطیبی، ابوالفضل، «باز هم ماجرای ضحاک ماردوش»، کتاب ماه هنر( ویژۀ هنر و اسطوره)، ش25و26، مهر و آبان 1379، ص56-58.
دقیقی طوسی، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1342؛
روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرائی، تهران1369؛
زند بهمن یسن، تصحیح متن، آوانویسی، برگردان فارسی و یادداشتها از محمّدتقی راشد محصّل، تهران، 1370؛
سرکاراتی، بهمن، «بازشناسی بقایای افسانۀ گرشاسب در منظومه¬های حماسی ایران»، نامۀ فرهنگستان، س3، ش2، تابستان 1376(پیاپی: 10)؛
سرکاراتی، بهمن، «پهلوان اژدرکش در اساطیر و حماسۀ ایران»، سایه¬های شکارشده، تهران، قطره، 1378، ص242.
سنائی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم، دیوان، به کوشش مدرّس رضوی، تهران، 1341؛
شاکد، شائول، از ایران زردشتی تا اسلام: مطالعاتی دربارۀ تاریخ دین و تماسهای میان¬فرهنگی، ترجمۀ مرتضی ثاقب-فر، تهران، 1381
شاملو، احمد، «حقیقت چقدر آسیب¬پذیر است»، آدینه، ش47، تیر 1369؛
شایست ناشایست، آوانویسی و ترجمه کتایون مزداپور، 1368؛
صفا، ذبح الله، حماسه سرایی در ایران، تهران،1339؛
طرسوسی، ابوطاهر محمد بن حسن، به کوشش ذبیح الله صفا، تهران، 1344؛
عضد یزدی، سندبادنامة منظوم، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1381؛
عنصری بلخی، دیوان ، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، سنایی، 1363؛
عوفی، محمد، جوامع الحکایات، به کوشش مظاهر مصفّا، تهران، ، تهران، 1370؛
فرّخي سیستانی، ديوان ، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، 1349؛
فردوسی، ، شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق ، 8جلد (جلد 6 با همکاری محمود امیدسالار و جلد7 با همکاری ابوالفضل خطیبی )، 1366-1386/1981-2007؛ ، تهران، 1386؛
قطران تبریزی، ابومنصور، دیوان، به کوشش محمد نخجوانی، تبریز، 1333؛
گردیزی، عبدالحی بن ضحّاک، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347؛
متینی، جلال، «روایات مختلف دربارۀ دوران کودکی و جوانی فریدون»، ایران¬نامه، س4، ش1، 1364؛
مدبّری، محمود(گرداورنده)، شرح احوال و اشعار شاعران بی¬دیوان در قرنهای 3-4-5 هجری قمری، تهران، 1370؛
منوچهری دامغانی،ابوالنجم احمد بن قوص، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1375.
مینوی خرد، ترجمة احمد تفضّلی، تهران، 1364.
ناصرخسرو قبادیانی، دیوان، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، 1353؛
نظامی گنجه¬ای، شرف¬نامه، به کوشش بهروز ثروتیان، تهران، 1368؛
ویدن¬گرن، گئو، دینهای ایران، ترجمۀ منوچهر فرهنگ، تهران1377؛
هفت لشکر(طومار جامع نقّالان، از کیومرث تا بهمن) ، به کوشش مهدی مداینی و مهران افشاری، تهران، 1377 ؛ نیز:
West, E. W., Pahlavi Texts, The Sacred Books Of The East, Vol.XXIV, Oxfod,1885.
ابوالفضل خطیبی
درود
چند سوال استاد
"فریدون را به سوی هندوستان، به البرزکوه برد "
البرز و هندوستان در جغرافیای اساتیری ایران چگونه به هم مربوط بودند؟
بنابر نوشته آقای تفضلی فریدون ایران و هند را به ایرج می بخشد و شما نوشته اید ایران و عربستان- کدام روایت قدیمی تر است؟
مازندران اساتیری در کجای جهان قرار داشته؟ چون ظاهرا بسیاری از شهرهای مازندران کنونی چون کوس و لاریجان و آمل پایتخت یا زادگاه بسیاری از پهلوانان و پادشاهان اساتیری بوده.
با سپاس
آرش
ناشناس
۱۰/۳۰/۱۳۸۹ ۳:۳۴ قبلازظهردوست گرامی
سپاسگزارم که نوشتۀ بنده را با دقت خوانده اید.پرسشهای سختی مطرح فرموده اید که پاسخ به آنها ساده نیست. در مورد جای البرز، بر اساس این روایت و برخی روایات مشابه، در جای کنونی نبوده و چنین می نماید، نزدیک هندوستان بوه است.
در مورد قلمرو ایرج گویا عربستان و یمن و هند را تیز دربر می گرفته است.
و سرانجام اینکه پاسخ به پرسش پایانی نیازمند پژوهش مفصلی است که اینک بهتر است بگویم نمی دانم. همین اندازه می توانم بگویم که در حماسۀ ملی مازندران کنونی با جای دیگری که مازندران خوانده می شده، با یکدیگر درآمیخته اند. گویا چنین است.
ارادتمند خطیبی
ابوالفضل خطیبی
۱۱/۰۳/۱۳۸۹ ۸:۵۸ بعدازظهر