طی دو قرن گذشته در زمینۀ شاهنامهپژوهی و تصحیح متن آن، پنج نقطۀ
درخشان دیده میشود: یکم، در 1829م تِرنِر ماکان نخستین بار چاپ کامل شاهنامه
را در چهار جلد در کلکته منتشر کرد؛ دوم: ژول موهل پس از سالها پژوهش در نسخههای
شاهنامه متن اصلی و ترجمۀ فرانسوی آن را در فاصلۀ سالهای 1838-1878م انتشار داد؛
سوم، در1920م
چاپ دوم کتاب حماسۀ ملی ایران، نوشتۀ
تئودور نولدکه، ایرانشناس برجستۀ آلمانی به چاپ رسید که نقطۀ عطفی در پژوهشهای شاهنامهشناسی
است. چهارم، در میانۀ قرن بیستم میلادی تصحیح شاهنامه با روش و نسخههای جدیدی
در اتحاد جماهیر شوروی سابق، زیر نظر برتلس و عبدالحسین نوشین
به انجام رسید و مجلدات نه گانۀ آن از سال
1960 تا 1971م در مسکو انتشار یافت. اما در سال 1366ش با انتشار نخستین جلد از تصحیح
استاد گرانمایۀ ما دکتر جلال خالقی مطلق در نیویورک، نقطۀ عطفی در تصحیح انتقادی متن
شاهنامه پدید آمد و از آن پس دگرگونیهای مهمی در مسیر شاهنامهشناسی رخ نمود.
این تصحیح در 8 جلد، نخست در نیویورک و سپس در فاصلۀ سالهای 1386 تا 1389ش متن
کامل آن همراه با سه جلد یادداشتهای توضیحی بیتها در مجموع در 11 جلد در تهران
انتشار یافت. گذشته از تصحیح متن شاهنامه، پژوهشهای پربرگ شاهنامهشناسی
استاد خالقی نیز نقطۀ عطفی در پژوهش های ادبی تاریخ معاصر ایران است. یکی از آثار
پرمایۀ استاد کتاب زنان در شاهنامه است که پایاننامۀ دکتری ایشان در دانشگاه کُلن بود و نزدیک به 40 سال پیش در 1971 در فرایبورگ با مشخصات زیر به
چاپ رسید:
Djalal Khaleghi-Motlagh, Die Frauen im
Schahname; ihre Geschichte und Stellung unter gleichzeitiger Berücksichtigung
vor- und nachislamischer Quellen, Freiburg, Klaus Schwarz Verlag (
Islamkundliche Untersuchungen, Bd. 12),
1971.
این رساله در 2002 به انگلیسی ترجمه شد:
Djalal Khaleghi-Motlagh, Women in the Shāhnāmeh: Their History and Social Status
Within the Framework of Ancient and Medieval Sources, Translated by Brigitte
Neuenschwander, Edited by Nahid Pirnazar, New York, Mazda Pub. (Bibliotheca
Iranica Literature Series), 2012.
به تازگی ترجمۀ فارسی آن با مشخصات زیر به چاپ رسیده است:
جلال خالقی مطلق، زنان در شاهنامه، ترجمۀ احمد بینظیر،
تهران، انتشارات مروارید، 1395، 201صفحه، 20000 تومان.
نگارنده هنگامی که خبر انتشار ترجمۀ فارسی کتاب را شنید سخت
شادمان گشت، ولی پس از تورق و خواندن بخشهایی از آن، تا ساعتها گیج و منگ به
حالا و روز نزار بازار نشر کتاب در ایران تأسّف سخت خورد. کتاب را که ظاهری چشمنواز
دارد، میگشایم. بیهوده انتظار داشتم که مترجم در پیشگفتار خود سرگذشت این رساله و
مشخصات کامل متن اصلی آلمانی و ترجمۀ انگلیسی آن را چنانکه در بالا درج شد، ببینم (فقط
خلاصهای از مشخصات اصل آلمانی و ترجمۀ انگلیسی کتاب به فارسی در پشت جلد دیده میشود).
کتاب یکراست با مقدمۀ متن اصلی آغاز میشد و در این فکر بودم که آیا مترجم از
استاد خالقی مطلق اجازۀ ترجمۀ کتاب را گرفته است؟ آیا استاد خالقی ترجمۀ فارسی را
خوانده است؟ وقتی بخشهایی از متن را خواندم اطمینان یافتم که استاد خالقی ترجمۀ
فارسی را ندیده است. بخوانید: «در اثنای زمانی که سیاوش از خوتان عزیمت کرد تا
هنگامی که کشته شد، رویارویی او با قریره و فرنگیس کوتاه بود. ما حتی یک بار بیشتر
از قریره نمیشنویم» (ص56). منظور از خوتان همان شهر خُتن است که به این روز
افتاده و مراد از قریره همان جریرۀ شاهنامه است. این یکی را هم بخوانید: «در دو فصل آخر کتاب مذهبی یهود و مسیحیان آیات کارِ
ژاماسپیک که بهمن یشت، کتاب مذهبی دیگر رااصلاح میکند، زمانی پیشبینی شده است که
ایران به وسیلهی نیروهای خارجی اشغال خواهد شد.»(ص106). بنده که هرچه به مغزم
فشار وارد آوردم، نفهمیدم منظور از مقصود این جمله چیست. فقط میدانم منظور از
«آیات کارِ ژاماسپیک» همان متن پهلوی یادگار جاماسپی (Ayādagār ī Jāmāspīg) است که پیش
از مکنزی بدین گونه آوانگاری میشد: Ayātkār
ī Žāmāspīk. مترجم ما گویا فقط زبان انگلیسی میدانسته
و با منابع متعددی که استاد خالقی مطلق از آنها بهره برده، آشنایی نداشته است و
از همین رو بسیاری از نامهای اشخاص و کتابها را با وضعیت اسفباری ثبت کرده است:
گاردیزی (همه جا) به جای گردیزی؛
کامبیز (65) به جای کمبوجیه؛ تعالبی (همه
جا) به جای ثعالبی (گویا به خاطر اینکه با Th آغاز میشده
است)؛ کیپاشین (45)
به جای کیپشین؛ کندراو (28) به جای کندرو؛ بندهیشن (37) به جای بندهشن؛ زاراسپ (58)
به جای زرسپ. تاژاو (59) به جای تژاو؛ ایرمان (61) به جای ارمان. «کتاب کیتاب صور
مولوک بنی ساسان» (92) به جای « کتاب صور ملوک بنیساسان». مترجم در ترجمۀ چنین
کتابی، دست کم در مورد منابع فارسی و عربیِ مبنای پژوهش نویسنده، باید به خود
منابع مراجعه و نقل قولها و بهویژه نامهای خاص را بهدرستی ثبت کند. اگر
مراجعه نکند، چنین میشود: «به روایت حمزه (ص. 62)، وی [آذرمیدخت] آتشکدهای در
کارتامان، نزدیک ابخر ساخت»(ص92). کارتامان همان قرطمان در کتاب حمزۀ اصفهانی است
و ابخر هم همان شهر معروف ابخاز است. در یک جا نوشته است: «نک: مینوی، خرد، 36،
7اروائی، فصل 76». گویا کتاب پهلوی مینوی خرد را که از کفر ابلیس هم
مشهورتر است، نمیشناسد و گمان کرده مینوی اسم نویسنده است و خرد فامیل او، مثل
مینوی، مجتبی!! منظورش از اروائی، هم همان اردائی در جاهای دیگر کتاب است و منظور
از اردائی در جاهای دیگر کتاب هم همان ارداویرافنامۀ مظلوم است که به این
حال و روز افتاده است. در جای
دیگری مینویسد: «مشاعره (tenson)
یک کار قافیهای سنتی است. درختِ آسوریک (درخت آرامی) از ادبیات پارتها است که در
آن بزغالهای با درخت خرما برای مقام بالاتر ستیز میکنند و این یک نمونه است» (ص116،
پانوشت1). من نمیدانم استاد نازنین ما دکتر خالقی با آن نثر فارسی درخشان و سخته
و زیبا، هنگامی که این سطرها را بخوانند، چه حالی میشوند. در شرح داستان رستم و
گردآفرید مینویسد: «در حالی که سهراب
نبرد خود را علیه گردآفرید ادامه میدهد، گردآفرید نیزهی خود را به دست میگیرد.
سهراب جامهی رزمی خود را با نیزهی خویش میدرد، گردآفرید شمشیر میکشد ...»(ص51).
بنده که بارها داستان رستم و سهراب را خواندهام به یاد ندارم که در این داستان سهراب جامۀ رزمی خود را با نیزۀ خویش دریده
باشد، مگر دیوانه است؟! مترجم ما گویا داستان را اساساً به گونۀ دیگری روایت میکند.
در جای دیگر، در
مورد گفتگوی جریره (همان قریره در ترجمۀ بینظیر) با پسرش فرود چنین میخوانیم:
«از این رو [جریره]
نمیتواند به پسر خود چیزی جز پیوستن به مأموریت انتقام توصیه نماید، در این هنگام
به او چنین میگوید:
تو باید در صف مقدم
در مسابقهی انتقام باشی
در آمادهسازی و
سختگیری برای آن
با جوشن دان رومی و
قلب توفنده
و خروش جنگی که در
سرت طنینانداز است
[زیرا که او عظمت
تلافی تو را میجوید
سهم تو انتقام
گرفتن است و نه سیاست»
مترجم در پانوشت
همین سرودۀ زیبای خود! بیتهای مربوط به این ماجرا را از شاهنامه چنین نقل
میکند:
برت را به خفتان
رومی بپوش / برو دل پر از جوش و سر پرخروش
به پیش سپاه برادر
برو / تو کینخواه نو باش و او شاه نو (ص59 و پانوشت 1)
ببینید شاهکار
مترجم را که چگونه شعر فردوسی: سرت را به خفتان رومی بپوش / برو دل پر از جوش و سر
پرخروش، به این شعر نو از نو بدین سان
ترجمۀ فارسی میشود: ... با جوشن دان رومی(!) و قلب توفنده/ و خروش جنگی که در
سرت طنینانداز است....
در پایان چند نکتۀ بدیهی
دیگر یادآوری میشود:
1.
مترجم حتماً باید از موضوع ترجمهاش اطلاع کافی داشته باشد و منابع آن را به
خوبی بشناسد.
2.
ناشر حتماً باید کتاب را به ویراستاری دانا و کارآزموده بسپارد تا با متن اصلی
مقابله و لغزشها را اصلاح کند. نگارنده در شگفت است که انتشارات خوشنام مروارید
این کتاب را با این حال نزار منتشر کرده است.
3.
امروزه دیگر نباید کتابی بدون نمایه (فهرست اعلام، جایها و...) به دست چاپ
سپرده شود. متأسفانه ترجمۀ مورد بحث ما نمایه هم ندارد و چند بار در جستجوی برخی
نامها ناکام ماندم.
4.
اگر نویسندۀ متن اصلی در قید حیات است – در این مورد، به ویژه استادی طراز اول در شاهنامهشناسی
و صاحب سبک در نثر فارسی که انبوهی کتاب و مقاله به زبان فارسی نیز نوشتهاند-
مترجم وظیفه دارد، که پیش از شروع کار، از او اجازۀ ترجمۀ اثر را بگیرد و سپس متن
ترجمه را از نظر او بگذراند تا مبادا جایی دچار اشتباه شده باشد. در مورد ترجمۀ
این کتاب، بازهم تکرار میکنم، امکان ندارد که استاد خالقی این ترجمه را خوانده
باشند. گذشته از این، شایسته بود پیشگفتاری به قلم نویسندۀ اصلی در آغاز ترجمۀ
فارسی درج میشد.
آقای دکتر، ابتدا خیلی از معرفی کتاب سپاس گزار ام و امیدوار ام که حداقل متن انگلیسی آن را در کتاب خانه پیدا کنم و بخوانم.
در مورد ترجمه، به عنوان کسی که حدود 20 سالی در این امر تخصص دارم و کار میکنم، تصورم بر این است که در مقام مترجم زمانی که کتابی را در دست میگیریم ، حال چه رمان باشد چه کتاب علمی، باید دانسته هایمان در حد کتاب باشد و با محیط کتاب آشنا باشیم، اگر هم نه که بهتر است در همان زمان ترجمه با کتابها و منابع مرتبط آشنا شویم و دنبال آنها بگردیم. مطالبی که در وصف ترجمه گفتید به نظر ابتدایی ترین نکاتی بود که با کمی دقت مترجم میتوانست برطرف کند، چه با نویسنده هم آهنگ کند، چه با یکی دو نفر اهل نظر صلاح مشورت کند. متأسف ام که این روزها از قرائن چنین بر میاید که همگان چنان بر همه چیز اشراف دارند که پرسیدن را گناه میدانند. کاش گاه غرور را کنار بگذاریم.
گاهی برخی ترجمه ها خود میتواند در حد یک رساله ی (اگر نگویم دکترا) ولی کارشناسی ارشد کار میبرد و ای کاش مترجمان در همین حد احساس مسئولیت داشتند.
Nazi.MK
۸/۰۳/۱۳۹۵ ۲:۳۱ قبلازظهر