یادداشت های شاهنامه شناسی




1.      آیا فردوسی برای سرودن بیتی در تنور می‌رفت؟
عطار در مصیبت‌نامه در ستایش از شعر خود چنین می‌سراید (عطّار 1386ش، ص448-449):
آبِ هر معنی، چنانم روشن است/ کآنچه خواهم، جمله، در دستِ من است
می‌نباید شد بحمدالله به‌زور / همچو فردوسی ز بیتی در تنور
همچو نوح آبی به‌زور آید مرا   زآنکه طوفان از تنور آید مرا
از تنورم چون رسد طوفان به‌زور / هیچ حاجت نیست رفتن در تنور
همچو فردوسی فُقَع خواهم گشود / چون سنایی، بی‌طمع، خواهم گشود
بیت دوم مبهم است و این ابهام را قزوینی نیز یادآور شده بود (قزوینی 1388ش، ج6، ص103). به نوشتۀ زنده‌یاد محمدامین ریاحی «در تنور رفتن فردوسی برای بیتی اشاره به افسانه‌ای است که ظاهراً جای دیگر نیامده» (ریاحی 1372، ص258). آیدنلو بر اساس یکی از روایات مردمی دربارۀ فردوسی حدس می‌زند که در داستانی که در نیشابورِ عصر عطّار رایج بوده و صورت مکتوب آن فعلاً به دست ما نرسیده فردوسی برای سرودن یا تکمیل بیتی به منظور تأمل بهتر در خلوت، درون تنور رفته است (آیدنلو1390، ص51-52).
پیش از آن،  استاد شفیعی کدکنی  در یادداشتی بر این بیت نوشته‌اند: «تعبیر در تنور رفتن در مورد فردوسی به درستی روشن نیست که اشاره به کدام گوشۀ زندگی اوست. شاید اشاره‌ای باشد به آن بخش از افسانۀ گریختن فردوسی از دست محمود و پنهان شدن او»(شفیعی کدکنی 1386ش، ص760). استاد شفیعی، سپس چندین شاهد از متون فارسی نقل می کند که بنا بر آنها در گذشته تنور جایی برای پنهان شدن بوده است. با این خوانش، مراد از «بیتی» نیز قاعدتاً باید اشاره به بیت‌های هجونامه باشد که شاعر در حق محمود سروده و برای همین خشم شاه را برانگیخته و گریخته و پنهان شده است. اما دور می‌نماید که عطّار در این بیت به گریختن و پنهان شدن شاعر در تنور اشاره داشته باشد؛ زیرا بافت متن چنین اشارۀ تاریخی را برنمی‌تابد. بنا بر این خوانش، عطار می‌گوید: من کسی نیستم که برای سرودن بیتی یا به خاطر بیتی مانند فردوسی از دست شاه بگریزم و به زور در تنور پنهان شوم. در این بیتها عطار از کتاب مصیبت‌نامۀ خود و سختگی شعر آن و طبع همچون آب روان خود سخن می گوید و طبع شعری خود را با فردوسی می‌سنجد. شاید داستانی از زندگانی فردوسی در پس‌زمینۀ بیت دوم نباشد. گویا یک تعبیر کنایی است از طبع داغِ چون تنورِ  شاعر و شعر گرمی که شاعر مانند نان داغی از تنور طبع خود با زور بیرون می کشد. عطار می گوید: من مانند فردوسی نیستم که هربار با زحمت به تنور طبع خود اندر شوم و بیتی را بیرون بیاورم، بلکه طبع من مانند آبِ روان است، که خودبه‌خود چونان طوفان نوح با شتاب از تنور طبعم بیرون می‌جهد و سرازیر می‌شود. و نیازی ندارم که هر بیت را با زور از تنور طبعم بیرون بکشم. بنا بر روایات، طوفان آب در زمان نوح از تنوری فوران می کند. در اینجا عطّار با تلمیح به این روایت و تقابل میان آتش و آب که اوّلی می تواند نشانۀ تیزی و دومی روانی و زلالی طبع شاعر باشد تصویر بدیعی از جوشش شعر در درون خود خلق کرده است. تشبیه طبع شاعرانه به تنورِ داغ و شعر به نانی گرم که از تنور بیرون می‌آید، نزد شاعران شناخته شده بود. شواهد زیر از پیکرۀ گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان استخراج شده‌اند:
تنم تنور و عالم هیزم است و جان آتش/ خِرَد خمیر و زبان نان‌پز و سخن نان است
(قوامی رازی 1334ش، ص149)
قوامی که بُرد از تنور تفکّر/ به نان سخن آب شعر سنایی (همان، ص90)
سخنی که چون نان و طعام گرم از تنور دل برآری چون گرم نباشد؟ (محقق ترمذی 1377ش، ص2)
چون مخمّر گشت با عقل این سخن/ در تنور دولتت بستم فطیر (کمال‌الدّین اصفهانی 1348ش، ص349)
خمیر و نانبا دیوانه گردد/ تنورش بیت مستانه سراید (مولوی1355ش ،ج2 ص 83)
فقیری عراقی به یخنی‌پزی اوقات صرف می‌کند و گاه‌گاه در تنور خیال شعری خام‌سوز نیز بیرون می‌آورد (سام میرزا، ص261).
استاد شفیعی کدکنی در یادداشت بیت آخر می نویسد (همان، ص760): «فقع گشودن کنایه از لاف زدن است و این کنایه در ادب فارسی، کنایه‌ای رایج بوده است. و به داستان فقاع خریدن فردوسی از صلۀ محمود هم اشاره‌ای دارد». بخش دوم توضیح استاد شفیعی بی‌گمان درست است، ولی چنانکه پورجوادی (همانجا) در مقاله‌ای نشان داده است، کنایۀ لاف زدن برای فقع گشودن چنانکه در فرهنگ‌ها آمده است کامل و جامع نیست. او بر اساس شواهد متون، برای فقع گشودن این معانی را در نظر گرفته است: ابتدا کردن به سخن و زبان به سخن باز کردن و آشکار کردن و جلوه گر کردن معنی و نکته‌ای که پیشتر پنهان بوده است. در این بیت عطار در ترکیب کنایی «فقع گشودن»، دو معنی را در نظر دارد: یکی جوشش شعر از درونش، مانند جوشیدن و بیرون ریختن فقاع از کوزه ، چنانکه شعر در فردوسی می‌جوشید، ولی شعر عطّار روان‌تر از او می‌جوشید؛ دوم،  با اشاره به داستان زندگی فردوسی و بلندطبعی شاعر که صلۀ سلطان را فقاعی خرید، بلندطبعی و بزرگ‌منشی او را الگوی خود قرار می‌دهد.
منابع
آیدنلو، سجّاد 1390ش، دفتر خسروان: برگزیدۀ شاهنامۀ فردوسی، تهران، سخن.
پورجوادی، نصرالله 1367ش، فُقَع گشودن فردوسی و سپس عطّار: بحثی در ماهیت شعر و شاعری از نظر عطّار»، نشر دانش، بخش یکم: ش45، فروردین و اردیبهشت، ص168-173؛ بخش دوم: شمارۀ 46، خرداد و تیر، ص14-21.
ریاحی، محمدامین 1372ش، سرچشمه‌های فردوسی‌شناسی، تهران، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)
سام‌میرزا صفوی، تذکرۀ تحفۀ سامی، به کوشش رکن‌الدّین همایون‌فرّخ، تهران، انتشارات علمی، بی‌تا.
شفیعی کدکنی، محمّدرضا، 1386ش، شرح بیت‌های مصیبت‌نامه (نک: عطّار 1386ش).
عطّار نيشابوري، فريدالدّين 1386ش، مصيبت‌نامه، به‌كوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.
قزوینی، محمد بن عبدالوهّاب 1388ش، یادداشت‌های قزوینی، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
 قوامی رازی، بدرالدّین 1334ش، دیوان، به کوشش میرجلال­الدین حسینی ارموی، تهران، چاپخانۀ سپهر.
کمال‌الدّین اصفهانی، اسماعیل 1348ش، دیوان، به کوشش حسین بحرالعلومی، تهران، کتابفروشی دهخدا.
محقق ترمذی، سیدبرهان‌الدّین 1377ش، معارف، به کوشش بدیع‌الزّمان فروزانفر، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
مولوی، جلال‌الدّین محمد 1355ش، کلّیات شمس یا دیوان کبیر، به کوشش بدیع‌الزّمان فروزانفر، تهران.


در شاهنامه، هنگامی که تور قصد کشتن ایرج را می‌کند، ایرج به برادر می‌گوید:
مكش موركي را كه روزي‌كش است/ كه او نيز جان دارد و جان خوش است
اما چنانکه می‌دانیم در بوستان سعدی این بیت به صورت زیر آمده و همین صورت نیز مشهور خاص و عام است
میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است
استاد نازنین ما دکتر جلال خالقی مطلق - که دیر زیاد آن خداوندگار- بر اساس کهن‌ترین نسخه‌ها این بیت را به صورت بالا هم در چاپ 8 جلدی[1] و هم در چاپ دو جلدی[2] تصحیح کرده و چنانکه از پیش معلوم بود مخالفت‌هایی را هم برانگیخته است، ولی به گمان بنده تصحیح استاد بسیار دقیق و علمی است. هر مصحح در تصحیح متن، اصولی برای خود پی‌ریزی می‌کند و این اصول را همه جا رعایت می کند و اگر نسخه‌ای را به عنوان نسخۀ اساس خود انتخاب کرد، نباید بدون دلایل و شواهد قانع‌کننده نویسش‌های آن را فدای نسخه‌های جدیدتر و کم اعتبارتر کند. در این مورد، نسخه‌های کهن همان صورتی را دارند که استاد در متن آورده است و هیچ دلیلی هم وجود ندارد که بخواهیم نویسش سعدی یا نسخه‌های جدیدتر را در متن بگذاریم. این عادت ذهنی ماست که از بچگی با آن صورت معهود خو گرفته است و این دلیل نمی‌شود که نویسش دیگر درست نباشد. به گمان بنده، گذشته از نسخه‌های کهن و برخی متون کهن، دلایل و شواهدی نیز گزینش استاد را نیک تأیید می کنند، به شرح زیر:
1.      هرکدام از دوصورت در بافتِ متن‌های خود خوش نشسته است. در حکایت سعدی،  شبلی در انبان گندم خود، مورچه می‌بیند و آنها را به مأوای خود بازمی‌گرداند؛ زیرا  تنگدلی مور را مروت نمی‌داند. در اینجا شبلی نمی‌خواهد مورچه ها را بکشد که سعدی بگوید : مکش مورکی.... صورت بیت متناسب با حکایت اوست و این صورت را یا در نسخه‌ای از شاهنامه به خاطر داشته و یا بیت فردوسی را متناسب با حکایت خود تغییر داده است. از آن سو در داستان ایرج در شاهنامه، به هیچ روی سخن از آزار ایرج نیست، بلکه قصد کشتن در کار است و آن هم چه کشتنی، و این را ایرج به خوبی حس کرده است، بنگرید به بیت‌های پیش و پس این بیت که لفظ و معنی و به طور کلی شکوه سخن در اوج است:
          مكش مر مرا كه‌ت سرانجام كار/ بپيچانَد از خون من كردگار
           پسندي و هم‌داستاني كني/ كه جان داري و جان‌ستاني كني...
          مكن خويشتن را ز مردم‌كُشان/ كزين‌پس نيابي خود از من نشان
بر این اساس در این بافت ایرج می گوید: مکش مورکی، یعنی ضعیف‌کشی مکن، نه آنکه میازار.
2.      در حکایت سعدی داستان دربارۀ شبلی و مور است و این بیت سخن شبلی در مورد مورچۀ واقعی در انبان است، اما در شاهنامه مورچۀ واقعی در کار نیست و ایرج که بدون سلاح و از روی خیرخواهی نزد برادرانش رفته است، خود را با یک مورچۀ ضعیف و بی‌پناه می‌سنجد و به تور می گوید: که او نیز جان دارد و جان خوش است. برادر جان، نکش، من هم مانند مورچۀ ضعیف جان دارم و جان خوش است. در این مصراع «نیز» در بافت داستان بسیار مهم است.
3.      در حکایت سعدی سخن از دانه‌های واقعی گندم است و از همین رو صفت دانه‌کش در بافت داستان خوش نشسته است، ولی در شاهنامه، مور نیاز حتمی ندارد که دانه کش باشد، می تواند غیر دانه را هم بکشد (روزی‌کش).

3.      آیا ایرانیان در تصحیح انتقادی متون پیشرو بودند؟

بارها شنیده و خوانده‌ام، آن هم از برخی استادان بزرگ که ایرانیان 500 سال پیش از اروپاییان به تصحیح انتقادی متون پرداختند و پشتوانۀ این نظر همانا گفتۀ حمدالله مستوفی مورخ و شاعر نامدار قرن هشتم هجری در آغاز ظفرنامه است که 50 نسخۀ شاهنامه را مقابله کرده است. ظفرنامه مشتمل است بر سرودۀ خود مستوفی در متن کتاب، شامل رویدادهای ایران از جایی که شاهنامه به پایان می‌رسد تا زمان خودش و کل شاهنامه در حاشیه. نخست عین سرودۀ حمدالله را دربارۀ متن شاهنامه بخوانید. بعد از تعریف و تمجید از شاهنامه می گوید[3]:
ولیکن تبه گشته از روزگار / چو تخلیط رفته در او بیشمار ...
نبوده کسی را به تنقیح آن د/ هوایی شده نامه شوریده زآن
سخنهای او را شنیدم نخست / به قولی صحیح و به لفظی درست
که بودش عدد شصت باره هزار / همه بیتها چون دُر شاهوار
5 وز آن نسخه ها اندر این روزگار/ کمابیش پنجاه دیدم شمار
دران بیت بد بود هم ریخته  / شبه وار با دُر برآمیخته
چو دیدم بسی نسخه های چنین  / از آن نامه گشتم دل اندوهگین
که فردوسی اندر سخن گستری  / برافراشت رایات شعر دری
مروت ندیدم که آن داستان / کژی یابد از جهل ناراستان
10 ز بهر روانش در این کار جهد / نمودم بر آن دست توفیق عهد
بسی دفتر شاهنامه به کف / گرفتم ز دانش چو دُر از صدف
برون آوریدم یکی زآن میان / در او شد سخنها لطیف و عیان
به شش بار بیور سخن شد پدید / که در اول آن بر سخن گسترید
بحث اصلی بر سر بیت پنجم است: وزان نسخه‌ها اندر این روزگار / کمابیش پنجاه دیدم شمار. نصرت‌الله رستگار کوشندۀ چاپ عکسی ظفرنامه، در پیشگفتار کتاب، واژۀ آغاز این بیت را «وزان» می‌خواند و بر اساس آن، بر آن‌ است که حمدالله مستوفی 50 نسخۀ شاهنامه را از میان نسخه‌های موجود آن زمان، برگزیده، با یکدیگر مقابله کرده و نسخۀ صحیحی از آن فراهم آورده است. رستگار خود یادآور می‌شود که پیش از او، ابوالعلاء سودآور[4]، این واژه را «درآن» خوانده و چنین برداشت کرده است که مستوفی در آن نسخه‌ها کم و بیش پنجاه هزار بیت دیده بوده است، در نسخۀ ظفرنامه، نیمۀ بالایی «وز» پاک شده است، ولی رستگار می‌نویسد که او با بررسی دو واژۀ «وزان» و «درآن» در مواضع دیگر نسخه به این نتیجه رسیده است که «وز» محتمل‌تر از «در» است[5]. پس از او زنده یاد علیرضا شاپورشهبازی[6] نیز خوانش سودآور را درست دانست. بنده نیز نیمۀ پایینیِ و بخش باقی‌ماندۀ این واژه را با جاهای متعددی از متن، آنجاها که «وزان» یا «درآن» بود، مقایسه کرده است و اینک تردیدی ندارد که باید «درآن» خواند، نه «وزآن». بنابر این، حمدالله می‌گوید: قولی صحیح شنیدم که شاهنامه شصت هزار بیت دارد، ولی در نسخه‌های این روزگار کمابیش پنجاه هزار بیت هست. پس، بسی نسخه‌های شاهنامه را بررسیدم و یکی از آن میان بیرون آوردم که شصت هزار بیت بود. بنابر این «پنجاه» در بیت پنجم به شمار بیت‌های شاهنامه مربوط است و به «شصت باره هزار» در بیت قبل بازمی‌گردد و «هزار» به قرینه حذف شده است. با این همه، با این خوانش هم، از بیتها پیداست که حمدالله مدعی است که نامۀ شوریده را تنقیح کرده است. اکنون هر دو ادعای حمدالله مستوفی را بررسی می کنیم. نخست اینکه برخلاف ادعای او، شاهنامۀ حاشیۀ ظفرنامه به شمارش بنده به 50 هزار بیت هم که خودِ حمدالله بر آن ایراد گرفته است، نرسید. دربارۀ ادعای دیگر او، مبنی بر تصحیح و مقابله و تنقیح شاهنامه هم سخت تردید دارم. طی سال‌های گذشته، بیش از ده هزار بیت شاهنامه را با این نسخه و نسخه‌های دیگر مقابله کردم که معجزۀ خاصی از نسخۀ حمدالله ندیدم. این نسخه هم مانند نسخه‌های قرن هشتم از جمله استانبول 731ق، قاهرۀ 741ق و لنینگراد 733ق است و حتی کم‌اعتبارتر از آنها. به گمان من، حمدالله مانند کاتبان دیگر شاید فقط یکی از نسخه‌های شاهنامۀ زمان خودش را در حاشیۀ ظفرنامه کتابت کرده است و امروزه همین نسخه هم البته برای ما ارزشمند است، ولی نباید بر اساس آن، ابتکار ایرانیان را در تصحیح انتقادی متون به رخ غربی‌ها کشید. چه کسی می تواند ثابت کند که حمدالله مستوفی به واقع نسخه‌های شاهنامه را با یکدیگر مقابله کرده و صحیح ترین ضبط‌ها را برگزیده است؟! در تصحیح انتقادی متون، غربیان پیشرو بودند و اصول آن را تنظیم کردند و ما از آنها آموختیم. علامه قزوینی هم اگر به فرانسه نمی‌رفت و یا با اینگونه تصحیحات اروپائیان آشنا نمی‌شد، معلوم نبود شاهکارهای خود را در تصحیح متون فارسی خلق می کرد یا نه.

4.      که نیکی کن آنگه به جیحون فکن

بیت معروف زیر از سعدی بزرگ مثل سائر شده است
تو نیکی می‌کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز[7]
دربارۀ منشأ این بیت همه به داستانی اشاره دارند در قابوس‌نامه: متوکل عباسی فرزندخوانده‌ای به نام فتح داشت که هنگام شنا در دجله ناپدید می‌شود؛ تا اینکه پس از هفت روز او را در شکاف‌های کنار دجله می‌یابند. فتح به خلیفه می گوید: من این هفت روز گرسنه نبودم، هر روز ده نان در طبقی از جلوی من رد می‌شد و من دو سه نانی از آن که بر رویش «محمد بن الحسین اسکاف» نوشته شده بود، بگرفتمی و بخوردمی. الاسکاف فرا خوانده می‌شود و او داستان را چنین تعریف می کند: هر روز نان‌هایی برای اطعام مساکین کنار می‌گذارم، ولی چند روزی کسی سراغ نان‌ها نیامد. پس هر روز نانها را به دجله می‌ریختم تا ماهیان بی‌نصیب نمانند. شنوده بودم که نیکوئی کن و در آب انداز که روزی بردهد[8].
بنده هم می‌پذیرم که سعدی در سرودن آن بیت به این داستان قابوسنامه نظر داشته است، اما بیتی در فرامرزنامۀ بزرگ هست که داستان این مثل را کمی پیچیده‌تر می‌کند. فرامرز در قیروان قرار است پتیاره‌ها و ددانی را که آن سرزمین را ویران کرده بودند، از میان بردارد. پیش از نبرد، ایرانیان به فرامرز می‌گویند:
که هر کس که او تخمِ نيکی بکاشت / از ايدر نشد تا بَرَش برنداشت
چنين گفت دانای نيکو‌سخن / که نيکی کن آنگه به جيحون فکن[9]
مصراع «که نیکی کن آنگه به جیحون فکن» نشان می‌دهد که ما با یک مثل یا داستان رو به رو هستیم که صورتی مشابه آن پیشتر در گرشاسب‌نامه  که در 458ق سروده شده، نیز آمده است:
به گیتی به‌جز دست نیکی مبر / که آید یکی روز نیکی به بر
بسی جای‌ها گفته‌اند این سخن / که کن نیکویی و به جیحون فکن[10]
گویا این مثل به صورتی که در این دو کتاب دیده می­شود، در جای دیگری نیست و بر ما معلوم نیست که سرایندۀ فرامرزنامۀ بزرگ در سرودن بیت‌های بالا به این دو بیت اسدی نظر داشته است یا نه؛ محتمل‌تر این است که هر دو شاعر آن را بر اساس منابع خود به نظم آورده باشند. فرامرزنامۀ بزرگ به تحقیق ما در اواخر قرن پنجم هجری سروده شده است و منبع آن، متن منثور فرامرزنامه بوده و این متن منثور نیز به نوبۀ خود از متونی به پهلوی سرچشمه می‌گرفته که اصل این متون نیز به دوران ساسانی تعلق داشته است. بنابر این، اسدی طوسی و سرایندۀ فرامرزنامۀ بزرگ نه می‌توانستند به بیت سعدی نظر داشته باشند و نه به داستان مذکور در قابوسنامه. چنین می‌نماید مثلی با مضمون نیکی را در آب افکندن و آنگاه پاداش آن را دریافتن، سالها پیش از سعدی و مؤلف قابوسنامه نزد ایرانیان رواج داشته و منشأ آن نیز به اندرزنامه‌های پهلوی می‌رسیده است. بعدها در دورۀ اسلامی که ریشۀ داستانی مثلِ « که نیکی کن آنگه به جیحون فکن» فراموش شده، قصۀ بی نمک خلیفۀ ستمکار عباسی را برای آن ساختند.

5.      دیزه یا چرمه
   
 در شاهنامه (ج1، ص205)، زال پدرش سام را چنین توصیف می‌کند:
چمانندۀ دیزه هنگامِ گَرد / چراننده‌ی کرگس اندر نبرد
فزاینده‌ی بادِ آوردگاه / فشاننده‌ی تیغ از ابرِ سیاه
در مصراع یکم در همۀ نسخه‌ها، همین نویسش «دیزه»، به معنی مطلق اسب و به ویژه اسب سفید آمده است و بیت هم سخت استوار است، چندانکه نظامی عروضی، صاحب چهار مقاله با آوردن این دو بیت و سه بیتِ پس و پیش آن، می گوید «من در عجم سخنی بدین فصاحت نمی‌بینم و در بسیاری از سخن عرب نیز»[11]. اما نکته مهم اینجاست که در چهارمقاله، در مصراع یکم بیت یکم، به جای دیزه، «چرمه»، به معنی اسب خاکستری مایل به سیاه آمده که نه در هیچ نسخه‌ای از شاهنامه دیده می‌شود و نه در هیچ منبعی جز چهارمقاله. به لحاظ ضوابط نسخه شناختی، معلوم است که همان نویسش دیزه اصلی است، اما به گمان نگارنده، ، نویسش چرمه، به ویژه از نظرگاه موسیقی شعر برتر است. واج‌آرایی واج «چ» در سه واژۀ چماننده، چرمه و چراننده و نیز تکرار واج تکریری« ر» در چرمه و گرد و چراننده و کرکس و اندر و نبرد و نیز تکرار واج «م» در چماننده و چرمه، موسیقی گوشنواز بیت را بسیار غنی کرده است. واج «چ» شلوغی و آشوب را فرایاد می آورد، همچنانکه در مصراع بس معروف «خروش از خمِ چرخ چاچی بخاست» (ج7، ص839) نیز شنیده می شود. اکنون فرض‌های مختلف را بررسی کنیم: یکم، فردوسی نخست دیزه نوشته و سپس‌تر خودش آن را به چرمه تغییر داده است؛ دوم، فردوسی دیزه نوشته و کاتب یا شاعری به چرمه بدل کرده است و سوم، نظامی عروضی این شعر را با نویسش دیزه خوانده ولی ذهن سخن‌سنج او، آنگاه که بیت را در چهارمقاله می‌نوشته، چرمه را به‌ویژه به لحاظ موسیقیایی مناسب‌تر دیده است. به گمان نگارنده، فرض سوم محتمل‌تر است؛ زیرا اگر فردوسی دیزه را به چرمه تغییر داده بود، نویسش جدید، دست کم  در یک نسخۀ شاهنامه  باقی می‌ماند و اگر کاتبان تغییر داده بودند بازهم ردّی از آن در نسخه‌ای بر جای می‌ماند. مگر آنکه شاهدی بیابیم از پیش از نگارش چهارمقاله، یعنی پیش از میانۀ قرن ششم، زمان تألیف این کتاب که در این بیت چرمه نوشته شده باشد.





[1] . فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه ، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی، 1386ش، ج1، ص120.
[2] . فردوسی، ابوالقاسم ، شاهنامه (2جلد)، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، سخن، 1393ش، ج1، ص71.

[3] . ظفرنامۀ حمدالله مستوفی، چاپ عکسی از روی نسخۀ مورخ 807 هجری در کتابخانۀ بریتانیا، زیر نظر: نصرالله پورجوادی و نصرت­الله رستگار، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1377ش، وین،1999، ص7.

[4] . سودآور، ابوالعلاء، «ظفرنامه و شاهنامۀ مستوفی»، ایرانشناسی، س7، ش4، زمستان 1374ش ص753.
[5] . نک: پیشگفتار ظفرنامه، ص شانزده، یادداشت 22.
[6] . شاپورشهبازی، علیرضا، «ظفرنامۀ حمدالله مستوفی»، نشر دانش، س17، ش2، تابستان 1376ش (پیاپی:93)، ص73-74.
[7] . سعدی، مصلح بن عبدالله، کلیات، بر اساس تصحیح محمدعلی فروغی، به کوشش بهاء‌الدّین خرّمشاهی، تهران، ناهید، 1375ش، ص1095.
[8] . عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر، قابوسنامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345ش، ص30-33.
[9] . فرامرزنامۀ بزرگ (از سراینده‌ای ناشناخته در اواخر قرن پنجم هجری)، به کوشش ماریولین فان زوتفِن و ابوالفضل خطیبی، تهران، سخن (زیر چاپ)، ب3393-3394.
[10] . اسدی طوسی، گرشاسب‌نامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، کتابفروشی بروخیم، 1317ش، ص236.

[11] . نظامی عروضی سمرقندی، احمد بن عمر ، چهارمقاله، به کوشش محمد بن عبدالوهّاب قزوینی و محمد معین، تهران، زوّار، 1333ش، ص75-76؛ در این کتاب، مصراع دوم بیت دوم، بدین صورت آمده است: «فشانندۀ خون ز ابر سیاه» که این صورت در برخی نسخه‌های شاهنامه نیز هست.

0 نظر :: یادداشت های شاهنامه شناسی